گنجور

غزل شمارهٔ ۵۵۱

من پای همی ز سر نمی‌دانم
او را دانم دگر نمی‌دانم
چندان می عشق یار نوشیدم
کز میکده ره بدر نمی‌دانم
جایی که من اوفتاده‌ام آنجا
از هیچ وجود اثر نمی‌دانم
گر صد ازل و ابد به سر آید
از موضع خود گذر نمی‌دانم
جز بی جهتی نشان نمی‌یابم
جز بی صفتی خبر نمی‌دانم
مرغی عجبم زبس که پریدم
گم گشتم و بال و پر نمی‌دانم
این حال چو هیچکس نمی‌داند
من معذورم اگر نمی‌دانم
بگرفت دلم ز دانم و دانم
تا کی دانم مگر نمی‌دانم
چون قاعدهٔ وجود بر هیچ است
یک قاعده معتبر نمی‌دانم
جنبش ز هزار گونه می‌بینم
یک جنبش جانور نمی‌دانم
آن چیست که خلق ازوست جنبنده
کو علم چو این قدر نمی‌دانم
با خلق مرا چکار چون خود را
گم کردم و پا و سر نمی‌دانم
با آنکه فرید پست گشت این جا
زین پست بلندتر نمی‌دانم

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعلن مفاعیلن (هزج مسدس اخرب مقبوض)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

من پای همی ز سر نمی‌دانم
او را دانم دگر نمی‌دانم
هوش مصنوعی: من از آغاز کارم بی‌خبرم و نمی‌دانم به کجا می‌رسم، اما از حسم می‌دانم که ادامه‌اش چه خواهد شد.
چندان می عشق یار نوشیدم
کز میکده ره بدر نمی‌دانم
هوش مصنوعی: به اندازه‌ای از شراب عشق یار نوشیده‌ام که دیگر راهی به بیرون از میکده نمی‌شناسم.
جایی که من اوفتاده‌ام آنجا
از هیچ وجود اثر نمی‌دانم
هوش مصنوعی: در جایی که من قرار دارم، هیچ نشانی از وجود یا اثر چیزی را نمی‌بینم.
گر صد ازل و ابد به سر آید
از موضع خود گذر نمی‌دانم
هوش مصنوعی: اگر هزاران سال اول و آخر هم به پایان برسد، از جایگاه خود آگاه نیستم و نمی‌توانم از آن بگذرم.
جز بی جهتی نشان نمی‌یابم
جز بی صفتی خبر نمی‌دانم
هوش مصنوعی: جز در بی‌راهگی چیزی نمی‌بینم و در مورد بی‌خصوصیتی چیزی نمی‌دانم.
مرغی عجبم زبس که پریدم
گم گشتم و بال و پر نمی‌دانم
هوش مصنوعی: پرنده‌ای هستم که به دلیل پرواز کردن دچار سردرگمی شده‌ام و دیگر نمی‌دانم کجا هستم و چگونه باید برگردم.
این حال چو هیچکس نمی‌داند
من معذورم اگر نمی‌دانم
هوش مصنوعی: حالتی که من دارم را هیچ‌کس نمی‌داند، بنابراین اگر من هم چیزی نمی‌دانم، معذور هستم.
بگرفت دلم ز دانم و دانم
تا کی دانم مگر نمی‌دانم
هوش مصنوعی: دل من از دانستن پر شده و نمی‌دانم تا کی می‌خواهم به دانستن ادامه دهم، اما در حقیقت نمی‌دانم.
چون قاعدهٔ وجود بر هیچ است
یک قاعده معتبر نمی‌دانم
هوش مصنوعی: چون اساس وجود به هیچ وابسته است، برای من هیچ قاعده‌ای معتبر نیست.
جنبش ز هزار گونه می‌بینم
یک جنبش جانور نمی‌دانم
هوش مصنوعی: من حرکات و جنبش‌های مختلفی را می‌بینم، اما نمی‌توانم حرکت یک موجود زنده را درک کنم.
آن چیست که خلق ازوست جنبنده
کو علم چو این قدر نمی‌دانم
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که موجودی وجود دارد که همه موجودات از آن سرچشمه می‌گیرند و به لطف آن، زندگی و حرکت دارند. اما نویسنده به این موضوع اشاره می‌کند که اطلاعات و دانش او در این زمینه محدود است و از درک کامل این حقیقت ناتوان است.
با خلق مرا چکار چون خود را
گم کردم و پا و سر نمی‌دانم
هوش مصنوعی: من با دیگران چه کنم وقتی خودم را گم کرده‌ام و نمی‌دانم کجا قرار دارم؟
با آنکه فرید پست گشت این جا
زین پست بلندتر نمی‌دانم
هوش مصنوعی: با وجود اینکه فرید به مقام پستی رسیده، اما نمی‌توانم بگویم که این مکان از آن بالاتر است.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۵۵۱ به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1397/02/28 19:04
نادر..

او را دانم دگر نمی‌دانم...