گنجور

غزل شمارهٔ ۵۵۰

درد دل را دوا نمی‌دانم
گم شدم سر ز پا نمی‌دانم
از می نیستی چنان مستم
که صواب از خطا نمی‌دانم
چند از من کنی سؤال که من
درد را از دوا نمی‌دانم
حل این مشکلم که افتادست
در خلا و ملا نمی‌دانم
به چه داد و ستد کنم با خلق
که قبول از عطا نمی‌دانم
هرچه از ماه تا به ماهی هست
هیچ از خود جدا نمی‌دانم
وانچه در اصل و فرع جمله تویی
یا منم جمله یا نمی‌دانم
گر یک است این همه یکی بگذار
که عدد را قفا نمی‌دانم
ور یکی نی و صد هزار است این
صد و یک من چرا نمی‌دانم
حیرتم کشت و من درین حیرت
ره به کار خدا نمی‌دانم
چشم دل را که نفس پردهٔ اوست
در جهان توتیا نمی‌دانم
آنچه عطار در پی آن رفت
این زمان هیچ جا نمی‌دانم

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

درد دل را دوا نمی‌دانم
گم شدم سر ز پا نمی‌دانم
هوش مصنوعی: من نمی‌دانم که چطور می‌توانم به درد دل‌هایم درمانی ببخشم، گویی در دل مشکلات گم شده‌ام و نمی‌توانم خودم را پیدا کنم.
از می نیستی چنان مستم
که صواب از خطا نمی‌دانم
هوش مصنوعی: به قدری از خوشحالی و شوق غرق شده‌ام که دیگر تفاوت بین درستی و نادرستی را درک نمی‌کنم.
چند از من کنی سؤال که من
درد را از دوا نمی‌دانم
هوش مصنوعی: چند بار می‌پرسی که من درد را از درمان تشخیص نمی‌دهم؟
حل این مشکلم که افتادست
در خلا و ملا نمی‌دانم
هوش مصنوعی: مشکل من به گونه‌ای است که در حالت بی‌حالی و عدم آگاهی قرار گرفته‌ام و نمی‌دانم چگونه باید آن را حل کنم.
به چه داد و ستد کنم با خلق
که قبول از عطا نمی‌دانم
هوش مصنوعی: نمی‌دانم چگونه با مردم ارتباط برقرار کنم، زیرا نمی‌دانم چگونه باید از لطف و بخشش آن‌ها پذیرایی کنم.
هرچه از ماه تا به ماهی هست
هیچ از خود جدا نمی‌دانم
هوش مصنوعی: هر چیزی را که از ماه تا ماهی وجود دارد، به هیچ عنوان جدا از خودم نمی‌دانم.
وانچه در اصل و فرع جمله تویی
یا منم جمله یا نمی‌دانم
هوش مصنوعی: هر چیزی که هست، چه در اصل و چه در جزئیات، تو هستی یا من هستم یا نمی‌دانم.
گر یک است این همه یکی بگذار
که عدد را قفا نمی‌دانم
هوش مصنوعی: اگر همه این‌ها یکی هستند، پس بی‌خیال عدد و شمارش آن‌ها شوم، چون برایم مهم نیست که چطور باید آنها را بشمارم.
ور یکی نی و صد هزار است این
صد و یک من چرا نمی‌دانم
هوش مصنوعی: اگر یکی باشد و صد هزار نیز وجود داشته باشد، پس نمی‌دانم چرا این یک نفر برای من مهمتر از همه آن‌هاست.
حیرتم کشت و من درین حیرت
ره به کار خدا نمی‌دانم
هوش مصنوعی: حیرت و confusion من به حدی رسیده است که در این وضعیت، نمی‌توانم راهی برای درک کارهای خدا پیدا کنم.
چشم دل را که نفس پردهٔ اوست
در جهان توتیا نمی‌دانم
هوش مصنوعی: چشمی که به حقیقت‌ها نگاهی عمیق و درونی دارد، در دنیای واقعی مانند توتیای معمولی و سطحی نیست.
آنچه عطار در پی آن رفت
این زمان هیچ جا نمی‌دانم
هوش مصنوعی: هرچه عطار در جستجوی آن بود، اکنون نمی‌دانم که در کجا می‌توانم آن را پیدا کنم.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۵۵۰ به خوانش عندلیب