غزل شمارهٔ ۵۴۹
هرگز دل پر خون را خرم نکنی دانم
مجروح توام دانی مرهم نکنی دانم
ای شادی غمگینان چون تو به غمم شادی
یکدم دل پر غم را بی غم نکنی دانم
چون دم دهیم دایم گر دم زنم و گرنه
با خویشتنم یکدم همدم نکنی دانم
هر روز وفاداری من بیش کنم دانی
مویی ز جفاکاری تو کم نکنی دانم
چون راز دل از اشکم پنهان به نمیماند
در پردهٔ یک رازم محرم نکنی دانم
گفتی که اگر خواهی تا عهد کنم با تو
گر عهد کنی با من، محکم نکنی دانم
آن روز که دل بردی گفتی ببرم جانت
ای راحت جان و دل این هم نکنی دانم
سهل است اگرم کشتی از جان بحلت کردم
صعب است که بعد از من ماتم نکنی دانم
با خیل گرانجانان بنشستهای و یکدم
عطار سبکدل را خرم نکنی دانم
اطلاعات
وزن: مفعول مفاعیلن مفعول مفاعیلن (هزج مثمن اخرب)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
هرگز دل پر خون را خرم نکنی دانم
مجروح توام دانی مرهم نکنی دانم
هوش مصنوعی: هرگز نمیتوانی دل آزرده و خونین مرا شاد کنی، میدانم که زخمی هستم و میدانی که تسکینم نمیدهی.
ای شادی غمگینان چون تو به غمم شادی
یکدم دل پر غم را بی غم نکنی دانم
هوش مصنوعی: ای شادی که در دل غمگینان جا داری، میدانم که یک لحظه شادی نمیتواند دل پر از غم را بیغم کند.
چون دم دهیم دایم گر دم زنم و گرنه
با خویشتنم یکدم همدم نکنی دانم
هوش مصنوعی: هرگاه که دم میزنم و نفس میکشم، اگر با من هم صحبت شوی خوب است وگرنه حتی یک لحظه هم با خودم همصحبت نخواهم شد.
هر روز وفاداری من بیش کنم دانی
مویی ز جفاکاری تو کم نکنی دانم
هوش مصنوعی: من هر روز بیشتر به تو وفادار میشوم، اما میدانم که تو هیچ کمبودی از نظر بیوفایی نخواهی داشت.
چون راز دل از اشکم پنهان به نمیماند
در پردهٔ یک رازم محرم نکنی دانم
هوش مصنوعی: وقتی که غم و راز دلم را با اشکهایم پنهان میکنم، میدانم که در پس پردهٔ این راز کسی وجود ندارد که مرا درک کند.
گفتی که اگر خواهی تا عهد کنم با تو
گر عهد کنی با من، محکم نکنی دانم
هوش مصنوعی: گفتی که اگر بخواهی، با تو پیمانی میبندم، ولی اگر تو هم با من عهد کنی، میدانم که آن عهد را محکم نگه نمیداری.
آن روز که دل بردی گفتی ببرم جانت
ای راحت جان و دل این هم نکنی دانم
هوش مصنوعی: روزی که تو دل مرا بردی، گفتی که جانم را ببر و ای آرامش جان و دل، میدانم که این کار را هم نمیکنی.
سهل است اگرم کشتی از جان بحلت کردم
صعب است که بعد از من ماتم نکنی دانم
هوش مصنوعی: اگر بپذیری که من جانم را فدای تو کنم، این کار آسانی است؛ اما سخت است که بعد از رفتن من، تو ناراحتی و غمگین نشوی.
با خیل گرانجانان بنشستهای و یکدم
عطار سبکدل را خرم نکنی دانم
هوش مصنوعی: تو در جمع افرادی با دلهای بزرگ نشستهای و لحظهای هم دل عطار شاد نمیکنی، این را میدانم.
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۵۴۹ به خوانش عندلیب
حاشیه ها
1396/06/25 21:08
واقعا شعر پر احساسیه