غزل شمارهٔ ۵۲۸
چون من ز همه عالم ترسا بچهای دارم
دانم که ز ترسایی هرگز نبود عارم
تا زلف چو زنارش دیدم به کنار مه
پیوسته میان خود بربسته به زنارم
تا از شکن زلفش شد کشف مرا صد سر
برخاست ز پیش دل اقرارم و انکارم
هر لحظه به رغم من در زلف دهد تابی
با تاب چنان زلفی من تاب نمیآرم
چون از سر هر مویش صد فتنه فرو بارد
از هر مژه طوفانی چون ابر فروبارم
آن رفت که میآمد از دست مرا کاری
اکنون چو سر زلفش، از دست بشد کارم
هر شب ز فراق او چون شمع همی سوزم
واو بر صفت شمعی هر روز کشد زارم
گفتم به جز از عشوه چیزی نفروشی تو
بفروخت جهان بر من زیرا که خریدارم
نه در صف درویشی شایستهٔ آن ماهم
نه در ره ترسایی اهلیت او دارم
نه مرد مناجاتم نه رند خراباتم
نه محرم محرابم نه در خور خمارم
نه مؤمن توحیدم نه مشرک تقلیدم
نه منکر تحقیقم نه واقف اسرارم
از بس که چو کرم قز بر خویش تنم پرده
پیوسته چو کردم قز در پردهٔ پندارم
از زحمت عطارم بندی است قوی در ره
کو کس که کند فارغ از زحمت عطارم
اطلاعات
وزن: مفعول مفاعیلن مفعول مفاعیلن (هزج مثمن اخرب)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چون من ز همه عالم ترسا بچهای دارم
دانم که ز ترسایی هرگز نبود عارم
هوش مصنوعی: من از تمام دنیا بندهای ساده و خالص دارم و میدانم که از سادگی و خلوص هرگز شرمنده نخواهم بود.
تا زلف چو زنارش دیدم به کنار مه
پیوسته میان خود بربسته به زنارم
هوش مصنوعی: زمانی که زلف زیبای او را در کنار ماه دیدم، به طور وابسته و گرهخورده، دل به او دادم.
تا از شکن زلفش شد کشف مرا صد سر
برخاست ز پیش دل اقرارم و انکارم
هوش مصنوعی: وقتی از گیسوی او پردهبرداری شد، قلبم به شدت از احساسات مختلف پر شد و هر لحظه بین اعتراف و انکار در تردید بودم.
هر لحظه به رغم من در زلف دهد تابی
با تاب چنان زلفی من تاب نمیآرم
هوش مصنوعی: هر لحظه به رغم میل من، زلفی که دارد تاب و سر و شکلی خاص، تابی میدهد که من هرگز نمیتوانم تاب بیاورم.
چون از سر هر مویش صد فتنه فرو بارد
از هر مژه طوفانی چون ابر فروبارم
هوش مصنوعی: هر بلندی و زیبایی او سرشار از جذابیت و فتنه است، به طوری که از هر یک از موهایش هیجان و آشوبی به وجود میآید و از هر مژهاش طوفان و بارانی مانند ابر سرازیر میشود.
آن رفت که میآمد از دست مرا کاری
اکنون چو سر زلفش، از دست بشد کارم
هوش مصنوعی: آن شخصی که مرتب به سوی من میآمد، اکنون رفته است و کاری از دست من برنمیآید؛ حالا مثل موهایش، کارم هم از دست رفت.
هر شب ز فراق او چون شمع همی سوزم
واو بر صفت شمعی هر روز کشد زارم
هوش مصنوعی: هر شب از دلتنگی او مانند شمعی میسوزم و او نیز مانند شمعی، روزها باعث میشود که برایش درد بکشم.
گفتم به جز از عشوه چیزی نفروشی تو
بفروخت جهان بر من زیرا که خریدارم
هوش مصنوعی: گفتم تو هیچ چیزی جز زیبایی و عشوه نفروش، اما او تمام جهان را به من فروخت چون من خریدار آن بودم.
نه در صف درویشی شایستهٔ آن ماهم
نه در ره ترسایی اهلیت او دارم
هوش مصنوعی: نه در مقام درویشی به اندازهای که شایستهام هستم، و نه در مسیر ترسایی، توانایی و لیاقتی برای آن ندارم.
نه مرد مناجاتم نه رند خراباتم
نه محرم محرابم نه در خور خمارم
هوش مصنوعی: من نه اهل دعا و مناجات هستم، نه آدمی متمرد و سرخوش از شراب. نه در جایگاه عبادت قرار دارم و نه حالتی دارم که درخور این مستی باشد.
نه مؤمن توحیدم نه مشرک تقلیدم
نه منکر تحقیقم نه واقف اسرارم
هوش مصنوعی: من نه ایمانم به توحید است و نه به تقلید از دیگران؛ نه من حقیقت را انکار میکنم و نه به رازها آگاهی دارم.
از بس که چو کرم قز بر خویش تنم پرده
پیوسته چو کردم قز در پردهٔ پندارم
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه مثل کرم ابریشم در درون خودم محبوس شدهام، آنقدر در فکر و خیال خودم غرق شدهام که دیگر بیرون آمدن از این وضعیت برایم سخت شده است.
از زحمت عطارم بندی است قوی در ره
کو کس که کند فارغ از زحمت عطارم
هوش مصنوعی: کسی که بخواهد به آسانی از زحمات و تلاشهای من بهرهبرداری کند، باید بداند که من به تلاشهایم ادامه میدهم و از سختیها دور نمیشوم.
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۵۲۸ به خوانش عندلیب
حاشیه ها
1400/06/31 01:08
مصطفی
آن رفت که میآمد از دست مرا کاری... چقدر زیبا