گنجور

غزل شمارهٔ ۵۰۹

دریغا کانچه جستم آن ندیدم
نجات تن خلاص جان ندیدم
دلم می‌سوزد از درد و چه سازم
که درد خویش را درمان ندیدم
به کار افتادگی خویش هرگز
ندیدم هیچ سرگردان ندیدم
بگردیدم چو گردون گرد عالم
چو خود واله چو خود حیران ندیدم
شدم چون گوی سرگردان که خود را
حریفی درد در میدان ندیدم
درین حیرت ندارم صبر و غم اینت
که گشتن خویش را قربان ندیدم
درین وادی بسی از پیش رفتم
ولی یک ذره از پیشان ندیدم
کنون از پس شدم عمری ولیکن
سر یک مویی از انسان ندیدم
چو راهی بی نهایت می‌نماید
سر و بن یافتن امکان ندیدم
چو شمعی خویش را در آتش و دود
اگر دیدم به جز گریان ندیدم
گزیرم نیست از خوناب دیده
که من هرگز چنین طوفان ندیدم
ز عالم شربتی بی خون نخوردم
ز گیتی بی جگر یک نان ندیدم
ندیدم در جهان یک ذره شادی
که تا اندوه صد چندان ندیدم
چه گر خورشید عمرم بود تاوان
چو بر من تافت جز تاوان ندیدم
حکایت چون کنم از ملک یوسف
که من جز چاه و جز زندان ندیدم
خطا گفتم بسی دیدم نکویی
ولی خود را سزای آن ندیدم
کمال دیگران بر خود چه بندم
که من در خویش جز نقصان ندیدم
صدف را آن بود بهتر که گوید
که من در عمر خود باران ندیدم
فقیری بایدم همدرد و همدم
که می‌گوید که من سلطان ندیدم
تو ای عطار چون اینجا رسیدی
سخن گفتن تورا سامان ندیدم

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دریغا کانچه جستم آن ندیدم
نجات تن خلاص جان ندیدم
هوش مصنوعی: فریاد می‌زنم که آنچه را دوست داشتم، هرگز پیدا نکردم. نجات جسم را نیافتم و آزاد شدن روح را نیز ندیدم.
دلم می‌سوزد از درد و چه سازم
که درد خویش را درمان ندیدم
هوش مصنوعی: دلم به خاطر دردی که دارم می‌سوزد و نمی‌دانم چه کاری انجام دهم، زیرا هنوز راه حلی برای این درد پیدا نکرده‌ام.
به کار افتادگی خویش هرگز
ندیدم هیچ سرگردان ندیدم
هوش مصنوعی: هیچ‌گاه ندیدم که انسان به طور مؤثر و با هدف خاصی فعالیت کند و در عین حال دچار سردرگمی شود.
بگردیدم چو گردون گرد عالم
چو خود واله چو خود حیران ندیدم
هوش مصنوعی: در عالم به دور خود می‌چرخم و مانند گردون در حال چرخش هستم. مثل خودم که بی‌تاب و گیج هستم، در دور و برم هیچ چیز را واضح نمی‌بینم.
شدم چون گوی سرگردان که خود را
حریفی درد در میدان ندیدم
هوش مصنوعی: من مانند یک گوی بی‌هدف و سرگردان شده‌ام، که در میدان زندگی هیچ حریف و هم‌دردی برای خود نمی‌بینم.
درین حیرت ندارم صبر و غم اینت
که گشتن خویش را قربان ندیدم
هوش مصنوعی: در این حالت گیجی و سردرگمی، نه صبر دارم و نه غم، زیرا هرگز ندیدم که کسی خود را برای دیگری قربانی کند.
درین وادی بسی از پیش رفتم
ولی یک ذره از پیشان ندیدم
هوش مصنوعی: در این راه مسیری طولانی را پیموده‌ام، اما هنوز هیچ نشانه‌ای از موفقیت یا هدف مورد نظر را مشاهده نکرده‌ام.
کنون از پس شدم عمری ولیکن
سر یک مویی از انسان ندیدم
هوش مصنوعی: حالا که عمری را پشت سر گذاشته‌ام، اما هنوز هیچ چیزی از انسانیت و ارزش‌های انسانی را ندیده‌ام که به اندازه یک موی سر اهمیت داشته باشد.
چو راهی بی نهایت می‌نماید
سر و بن یافتن امکان ندیدم
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که یک مسیر بی‌پایان وجود دارد و من نتوانستم سر آغاز و انتهای آن را پیدا کنم.
چو شمعی خویش را در آتش و دود
اگر دیدم به جز گریان ندیدم
هوش مصنوعی: همچون شمعی که در آتش و دود می‌سوزد، وقتی خودم را در این وضعیت می‌بینم، جز گریه کردن چیزی نمی‌توانم انجام دهم.
گزیرم نیست از خوناب دیده
که من هرگز چنین طوفان ندیدم
هوش مصنوعی: من نمی‌توانم از اشک‌های خود فرار کنم، زیرا هرگز طوفانی به مانند این را تجربه نکرده‌ام.
ز عالم شربتی بی خون نخوردم
ز گیتی بی جگر یک نان ندیدم
هوش مصنوعی: من هیچ نوشیدنی از جهان بدون درد و رنج نچشیدم و هیچ لقمه‌ای از زندگی بدون مشکل و زحمت نداشتم.
ندیدم در جهان یک ذره شادی
که تا اندوه صد چندان ندیدم
هوش مصنوعی: در این دنیا هیچ خوشحالی‌ای را ندیدم که به اندازه‌ی اندوهی که تجربه کرده‌ام، بیشتر باشد.
چه گر خورشید عمرم بود تاوان
چو بر من تافت جز تاوان ندیدم
هوش مصنوعی: اگر عمر من مانند خورشید بود، باید بهایش را می‌پرداختم؛ اما هنگامی که به من نور می‌افکند، تنها چیزی که دیدم، بهایی بود که باید می‌دادم.
حکایت چون کنم از ملک یوسف
که من جز چاه و جز زندان ندیدم
هوش مصنوعی: چطور می‌توانم از سرزمین یوسف صحبت کنم وقتی که من جز چاه و زندان چیزی ندیدم؟
خطا گفتم بسی دیدم نکویی
ولی خود را سزای آن ندیدم
هوش مصنوعی: من به اشتباه گفتم که بارها خوبی‌ها را دیده‌ام، اما خودم را لایق پاداش آن ندانستم.
کمال دیگران بر خود چه بندم
که من در خویش جز نقصان ندیدم
هوش مصنوعی: به چه چیزی می‌توانم در مقایسه با دیگران افتخار کنم وقتی که خودم تنها نقص و کمبودها را در درونم می‌بینم؟
صدف را آن بود بهتر که گوید
که من در عمر خود باران ندیدم
هوش مصنوعی: صدف بهتر است بگوید که من در تمام عمرم باران را ندیدم.
فقیری بایدم همدرد و همدم
که می‌گوید که من سلطان ندیدم
هوش مصنوعی: باید با فقرای همدرد و همراز باشم، چون آن‌ها می‌گویند که هرگز سلطانی را ندیده‌اند.
تو ای عطار چون اینجا رسیدی
سخن گفتن تورا سامان ندیدم
هوش مصنوعی: ای عطار، زمانی که به اینجا رسیدی، نتوانستم صحبت کردن تو را ساماندهی و منظم کنم.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۵۰۹ به خوانش عندلیب