غزل شمارهٔ ۵۰۱
دوش از وثاق دلبری سرمست بیرون آمدم
هیچم نبود از خود خبر تا بی خبر چون آمدم
دستم چو از نیرنگ او آمد به زیر سنگ او
بر چهرهٔ گلرنگ او چون لاله در خون آمدم
گاهی ز جان بی جان شدم گاهی ز دل بریان شدم
هر لحظه دیگر سان شدم هر دم دگرگون آمدم
در فرقت آن نازنین گشتم همه روی زمین
گویی نبودم پیش ازین عاشق هم اکنون آمدم
چون نیستی اندر عیان، در نیستی گشتم نهان
تا هرچه دیدم در جهان از جمله بیرون آمدم
از فقر رو کردم سیه عطار را کردم تبه
رفعت رها کردم به ره از خویش بیرون آمدم
اطلاعات
وزن: مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن (رجز مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
دوش از وثاق دلبری سرمست بیرون آمدم
هیچم نبود از خود خبر تا بی خبر چون آمدم
هوش مصنوعی: شب گذشته از بند دلبر سرشار و مسرور بیرون آمدم. در آن زمان هیچ خبری از خودم نداشتم و وقتی به خود آمدم که دیگر بیخبر بودم.
دستم چو از نیرنگ او آمد به زیر سنگ او
بر چهرهٔ گلرنگ او چون لاله در خون آمدم
هوش مصنوعی: وقتی که فریب او مرا به زیر سختیها کشاند، بر روی زیباییاش مانند لالهای در خون فرورفته شدم.
گاهی ز جان بی جان شدم گاهی ز دل بریان شدم
هر لحظه دیگر سان شدم هر دم دگرگون آمدم
هوش مصنوعی: گاهي بیحالی و بیجانی را تجربه کردم، گاه دیگر از دل دچار مشکل شدم. هر لحظه حال من تغییر کرده و در هر دم به گونهای دیگر درآمدهام.
در فرقت آن نازنین گشتم همه روی زمین
گویی نبودم پیش ازین عاشق هم اکنون آمدم
هوش مصنوعی: در جدایی از آن معشوق زیبا، به دنبال او در تمام دنیا گشتم. انگار پیش از این هیچ وجود نداشتم؛ حالا که عاشق او شدهام، دوباره به زندگی برگشتهام.
چون نیستی اندر عیان، در نیستی گشتم نهان
تا هرچه دیدم در جهان از جمله بیرون آمدم
هوش مصنوعی: چون تو در عالم ظاهر نیستی، من نیز در نیستی خودم مخفی شدم تا هر چیزی را که در جهان دیدم، از جمله خودم از آن خارج شوم.
از فقر رو کردم سیه عطار را کردم تبه
رفعت رها کردم به ره از خویش بیرون آمدم
هوش مصنوعی: از بس که فقر و تنگدستی مرا آزار میداد، دیگر به عطار توجه نمیکردم. اوضاع خوب را رها کردم و در مسیر زندگی، خودم را از قید و بندها آزاد کردم و به سمت جلو حرکت کردم.