غزل شمارهٔ ۴۹۷
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۴۹۷ به خوانش عندلیب
آهنگ ها
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
حاشیه ها
سلام ببخشید میخواستم بدونم وقتی میگه بار امانت چو گران بود و صعب من سبک از بار گران گم شدم یعنی چه ؟ ممنون
ما این امانت را بر آسمانها و زمین و کوهها عرضه داشتیم، از تحمل آن اِبا کردند و از آن ترسیدند، انسان آن را حمل کرد که او ستمکار و نادان بود.(احزاب،۷۲)
اون امانت عرضه نمیشد مگر اینکه بعدش مفلسی و خرابی و گمشدگی و مستی و بیخودی هم با خودش میاورد همین ها بود که آسمان ها و زمین ترسیدند و قبول نکردند البته انسان انقدر دیوانه که قبول کرد و فکر بعدش رو نکرد
و این شعر ها ظهور و بروز همین حالات این انسان هایی که امانت برشون عرضه شده و خراباتی شدن
مفلسانیم و هوای می مطرب داریم ...
و اون بار امانت هم نظر به وجه یاره نظر به روی معشوقه لقاء اللهه
و در آخر هم مجنون در عشق به لیلی انقدر میسوزه که خودش لیلی میشه که بهش میگن مقام خلیفه اللهی
ترسم ای فصاد گر فصدم کنی
نیش را ناگاه بر لیلی زنی
آقا مهدی عزیز
بار امانت چو گران بود و صعب
من سبک از بار گران گم شدم
به نظرم می گوید : امانتی که بر گُرده ی من بود بسیار سنگین بود و سخت ، ولی این بارِ سنگین را بسیار آسان از دوش خود به زمین گذاشتم
زنده باشی
سلام اقا حسین ممنون از لطفتون توی یکی از ازمونا نوشته بود اشره به خلیفه اللهی انسان داره ولی معنیشو نمیفهمم به این موضوع چه ربطی داره
اقا مهدی بار گران همون حرف حافظ هس
تآسمان بار امانت نتوانست کشید
قرعه کار به نام من دیوانه زدند
حالا اینجا میگه بار امانت که به ما دادن چه سخت چه وحشت زا من مثل پرنده ای که مجذوب افتاب و روشنایی شده حقیقت یاب شده ذهن من تفکر کردم و فهمیدم من خیلی راحت با اون سنگینی و سختی کنار اومدم چون غرق شدم
گم شدم و گم شدم و گم شدم
خود چه شناسم که چه سان گم شدم
معنی خطوات چیه؟
سلام. به نظر حقیر، بیت آخر این گونه صحیح است:
شد همهی هستی عطار نیست تا ز میان همگان گم شدم
یعنی حضرت عطار علیهالرّحمة می فرمایند تمام سرمایه و هستی من، "مقام فنا و نیستی و رهایی از خودپرستی" است.
خدایش این انسان بزرگ و والامقام را بیامرزاد و رحمت بیکران الهی بر ایشان باد.
لطفا صاحبنظران نظر بدهند و من را راهنمایی فرمایند.
سپاس
عالی است
به عقیده من تمام این برداشت ها یا تفاسیری که دوستان از ابیات شاعران میکنند فقط ترجمه معنی هست و اصلا ربطی به سِرِ درون این اشعار ندارد.
مثلا این رو اینطوری معنی میکنند: متظور از بسیار سفر باید تا پخته شود خامی . یا در مسافرت هست که یک نفر رو میشناسی . باهاش برو مسافرت تا بشناسیش .
تفسیر ظاهری؛ هر کی رو میخای بشناسی، باهاش برو مسافرت جاده ای، از مکانی معلوم به مکانی معلوم، یا از مبدا به مقصدی. سوار اتوبوس یا خودرو شخصی بشن و باهم برن مسافرت.
ولی ، تفسیر درونی داره و ربطی به مکان و فیزیک و ماده نداره. خیلی عمیقه و توضیح دادنش سخته
(خُ طُ) [ع.] (اِ.) جِ خطوه، گام ها، قدم ها.
با درود و سلام.
در شعر اولی میگوید:
در سفر عشق چنان گم شدم
کز نظر هر دو جهان گم شدم
یعنی عطار در عشق الهی چنان گم شد که از هستی هیچ آگهی ندارد یعنی در مقام فنا فی اللهی گم شده است، چنانچه قطره را در بحر بریزی، قطره در بحر گم میشود و عین صبغه بحر را بخود میگیرد. و چون در روز اول خلقت ارواح آدمیان بار امانت الهی به همه عرضه شده بود، هیچ موجودی نتوانست آن بار را حمل کند اینجا انسان پیشقدم شد. وقتی انسانها بدین عالم میآیند باید بار امانت الهی را با خود حمل کنند یعنی اوامر و نواهی الهی را همیشه منقاد و تسلیم باشند. ولی عطار از همه عالم عشق را برگزید و در خدا فانی و مستغرق شد لهذا او از بار امانت گم شد و بار امانت از او. برای او دیگر بار امانت معنایی ندارد، چون بار امانت برای کسانیست که از دنیا و مافیهای دنیا بریده و به مقام نیابت الهی برسد. تا آن زمان مجبور است از امر و نهی الهی سر برنتابد. اما وقتی حضرت خداوند او را به مقام قرب خود پذیرفت، او دیگر نیازی به حمل بارامانت ندارد بلکه بار امانت را قبلا حمل کرده که به مقام قرب الهی رسیده. دیگران که به مقام قرب الهی نمیرسند در امانت خیانت میکنند یعنی بجای امر و نهی الهی از خطوات یا قدم های شیطان پیروی میکنند.
کز خطوات تن و جان گم شدم، یعنی تن و جانم در این دنیا که قدمهای گذاشته و آثاری از خود بجا گذاشته، من از آن آثار نیز گم شدم و دیگر مرا خبری نیست که در این عالم چه میگذرد. در این مقام عارف جسمانی در زمین است ولی روح و روانش در محضر خداوند است. چنانچه حضرت علی رض وقتی نماز میخواند چنان در حضور خداوند مستغرق میشد که محیط و ماحول و افراد دور و پیشش از نزدش گم میشد چنانچه در جنگی تیری بر پای مبارک خلیده بود، خیلی درد داشت، نمیتوانستند تیر را از پایش بیرون آورند، اصحاب گفتند بگذارید در نیاز شود، وقتی آنحضرت در نماز شدند، تیر را از پای مبارکش برون آوردند در حالیکه او هنوز در نماز خود مستغرق بود و اصلاً احساس نکرد تیر را چگونه بیرون آوردند، زمانی که از نماز فارغ شدند، گفت درد پایم تخفیف یافته، اصحاب گفتند یا امیر المومنین وقتی شما در نماز در حضور خداوند مستغرق شدید ما تیر را از پای مبارک شما کشیدیم.
تعبیر و شرح قاصر بنده همین بود.
والسلام