گنجور

غزل شمارهٔ ۴۸

این گره کز تو بر دل افتادست
کی گشاید که مشکل افتادست
ناگشاده هنوز یک گرهم
صد گره نیز حاصل افتادست
چون نهد گام آنکه هر روزیش
سیصد و شصت منزل افتادست
چون رود راه آنکه هر میلش
ینزل‌الله مقابل افتادست
چونکه از خوف این چنین شب و روز
عرش را رخت در گل افتادست
من که باشم که دم زنم آنجا
ور زنم زهر قاتل افتادست
هست دیوانه‌ای علی الاطلاق
هر که زین قصه غافل افتادست
عقل چبود که صد جهان آتش
نقد در جان و در دل افتادست
فلک آبستن است این سر را
زان بدین سیر مایل افتادست
همچو آبستنان نقط بر روی
می‌رود گرچه حامل افتادست
نیست آگاه کَس اَزین سِرّ زانک
بیشتر خلق غافل افتادست
قعر دریا چگونه داند باز
آن کسی کو به ساحل افتادست
گر رجوعی کند سوی قعرش
گوهری سخت قابل افتادست
ور کند حبس ساحلش محبوس
در مضیق مشاغل افتادست
هست در معرض بسی گرداب
هر که را این مسایل افتادست
خاک آنم که او درین دریا
ترک جان گفته کامل افتادست
هر که صد بحر یافت بس تنها
قطره‌ای خرد مدخل افتادست
جان عطار را درین دریا
نفس تاریک حایل افتادست

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

این گره کز تو بر دل افتادست
کی گشاید که مشکل افتادست
هوش مصنوعی: این دلشکستگی و درد که از تو در دل من ایجاد شده، تنها تو می‌توانی آن را برطرف کنی؛ چون مشکل عمیق و پیچیده‌ای است.
ناگشاده هنوز یک گرهم
صد گره نیز حاصل افتادست
هوش مصنوعی: هنوز یک گره باز نشده، اما صد گره دیگر به وجود آمده است.
چون نهد گام آنکه هر روزیش
سیصد و شصت منزل افتادست
هوش مصنوعی: زمانی که کسی گام بردارد، به یاد داشته باشد که هر روز انسان پیشرفت می‌کند و به مقصدهای جدید می‌رسد.
چون رود راه آنکه هر میلش
ینزل‌الله مقابل افتادست
هوش مصنوعی: هر کسی که به سوی خدا می‌خواهد برود و راهش را انتخاب کند، باید با اراده و شوق قدم بردارد، زیرا در برابر او همیشه امکان رسیدن به مقصد وجود دارد.
چونکه از خوف این چنین شب و روز
عرش را رخت در گل افتادست
هوش مصنوعی: از ترس و نگرانی، شب و روز بر عرش الهی پرده‌ای از خاک و گل افتاده است.
من که باشم که دم زنم آنجا
ور زنم زهر قاتل افتادست
هوش مصنوعی: من چه کسی هستم که در آنجا صحبت کنم، اگر هم صحبت کنم، سم کشنده‌ای در آنجا وجود دارد.
هست دیوانه‌ای علی الاطلاق
هر که زین قصه غافل افتادست
هوش مصنوعی: هر کسی که از این داستان غافل شده، حقیقتاً دیوانه است.
عقل چبود که صد جهان آتش
نقد در جان و در دل افتادست
هوش مصنوعی: عقل چه وجودی دارد وقتی که صدها جهان آتشین، درد و رنج به روح و دل انسان چیره شده است؟
فلک آبستن است این سر را
زان بدین سیر مایل افتادست
هوش مصنوعی: آسمان برای این سر، یعنی این موجود یا فکر، آماده است و به همین دلیل در این مسیر خاص قرار گرفته است.
همچو آبستنان نقط بر روی
می‌رود گرچه حامل افتادست
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که مانند زنان حامله، نقطه بر روی آب حرکت می‌کند، حتی اگر آن‌ها در حالتی نامناسب قرار گرفته باشند. یعنی برخی چیزها یا افراد، در هر شرایطی قابلیت پیشرفت و حرکت را دارند.
نیست آگاه کَس اَزین سِرّ زانک
بیشتر خلق غافل افتادست
هوش مصنوعی: هیچ‌کس از این راز آگاه نیست، چرا که بیشتر مردم از آن غافل شده‌اند.
قعر دریا چگونه داند باز
آن کسی کو به ساحل افتادست
هوش مصنوعی: هیچ‌کس که در عمق دریا غرق شده، نمی‌تواند وضعیت سواحل را بشناسد. تنها کسی که به ساحل رسیده و نجات یافته، می‌تواند خبر از آنجا دهد و دریابد که چه بر سر او رفته است.
گر رجوعی کند سوی قعرش
گوهری سخت قابل افتادست
هوش مصنوعی: اگر به عمق او برگردیم، به گوهر ارزشمندی می‌رسیم که قابلیت زیادی دارد.
ور کند حبس ساحلش محبوس
در مضیق مشاغل افتادست
هوش مصنوعی: اگر ساحلش در گرفتاری‌های زندگی محصور شود، همچنان در تنگنای وظایف و مشغله‌ها گرفتار است.
هست در معرض بسی گرداب
هر که را این مسایل افتادست
هوش مصنوعی: هر کسی که با این مشکلات مواجه شده، در معرض خطرات و چالش‌های زیادی قرار دارد.
خاک آنم که او درین دریا
ترک جان گفته کامل افتادست
هوش مصنوعی: من از خاکی هستم که او در این دریا جان را کامل رها کرده است.
هر که صد بحر یافت بس تنها
قطره‌ای خرد مدخل افتادست
هوش مصنوعی: هر کسی که دریای بزرگی از دانش و تجربه را به دست آورده باشد، در واقع فقط یک قطره کوچک از آن را درک کرده است.
جان عطار را درین دریا
نفس تاریک حایل افتادست
هوش مصنوعی: عطار در اینجا به وابستگی و تاریکی روحش اشاره می‌کند، که در دل این دریا (دنیا) قرار دارد. او احساس می‌کند که نفس و جانش در این فضای تیره و غم‌انگیز به نوعی محاصره شده و به آن گرفتار است.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۴۸ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۴۸ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۴۸ به خوانش فرید حامد