گنجور

غزل شمارهٔ ۴۷

تا که عشق تو حاصل افتادست
کار ما سخت مشکل افتادست
آب از دیده‌ها از آن باریم
کاتش عشق در دل افتادست
در ازل پیش از آفرینش جسم
جان به عشق تو مایل افتادست
جان نه تنهاست عاشق رویت
پای دل نیز در گل افتادست
سالکان یقین روی تو را
بارگاه تو منزل افتادست
من رسیدم به وصل بی وصفت
عقل را رای باطل افتادست
کس نگوید که این چرا وز چیست
زانکه این سر مشکل افتادست
فتنه عطار در جهان افکند
چاه، ماروت بابل افتادست
دل عطار بر دلت مثلی
مرغکی نیم بسمل افتادست

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

تا که عشق تو حاصل افتادست
کار ما سخت مشکل افتادست
هوش مصنوعی: وقتی عشق تو به دست آمد، کار ما به شدت دشوار شد.
آب از دیده‌ها از آن باریم
کاتش عشق در دل افتادست
هوش مصنوعی: از چشمانم اشک می‌ریزد، چون آتش عشق در قلبم شعله‌ور شده است.
در ازل پیش از آفرینش جسم
جان به عشق تو مایل افتادست
هوش مصنوعی: در زمان‌های دور، پیش از اینکه جسم و دنیای مادی ایجاد شود، جان به خاطر عشق تو گرایش و تمایل پیدا کرده است.
جان نه تنهاست عاشق رویت
پای دل نیز در گل افتادست
هوش مصنوعی: جوانی تنها نیست، بلکه دل نیز به خاطر عشق به تو گرفتار مشکلی شده است.
سالکان یقین روی تو را
بارگاه تو منزل افتادست
هوش مصنوعی: سالکان ایمانی که به سوی تو حرکت می‌کنند، در واقع تو را به عنوان خانه و مکانی معتمد می‌شناسند.
من رسیدم به وصل بی وصفت
عقل را رای باطل افتادست
هوش مصنوعی: من به وصل محبوبی دست یافتم که وصفش فراتر از فهم عقل است و بنابراین، عقل به اشتباه افتاده است.
کس نگوید که این چرا وز چیست
زانکه این سر مشکل افتادست
هوش مصنوعی: کسی نمی‌گوید که چرا این اتفاق افتاده و از چه چیزی ناشی می‌شود، زیرا این موضوع به خودی خود بسیار پیچیده و دشوار است.
فتنه عطار در جهان افکند
چاه، ماروت بابل افتادست
هوش مصنوعی: فتنه‌ای که عطار به وجود آورد، جهانی را به آشوب کشاند و در این بین، بابل با چالشی بزرگ روبرو شده است.
دل عطار بر دلت مثلی
مرغکی نیم بسمل افتادست
هوش مصنوعی: دل عطار مانند پرنده‌ای کوچک است که بر دل تو نشسته و احساساتش در وضعیت نزار و رنجوری قرار دارد.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۴۷ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۴۷ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۴۷ به خوانش فرید حامد