گنجور

غزل شمارهٔ ۴۶

چون کنم معشوق عیار آمدست
دشنه در کف سوی بازار آمدست
دشنهٔ او تشنهٔ خون دل است
لاجرم خونریز و خونخوار آمدست
همچنان کان پسته می‌ریزد شکر
همچنان آن دشنه خونبار آمدست
هست ترک و من به جان هندوی او
لاجرم با تیغ در کار آمدست
صبحدم هر روز با کرباس و تیغ
پیش تیغ او به زنهار آمدست
آینه بر روی خود می‌داشتست
تا به خود بر عاشق زار آمدست
از وصال او کسی کی برخورد
کو به عشق خود گرفتار آمدست
او ز جمله فارغ است و هر کسی
اندرین دعوی پدیدار آمدست
لیک چون تو بنگری در راه عشق
قسم هر کس محض پندار آمدست
عاشق او و عشق او معشوقه اوست
کیستی تو چون همه یار آمدست
جز فنائی نیست چون می‌بنگرم
آنچه از وی قسم عطار آمدست

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چون کنم معشوق عیار آمدست
دشنه در کف سوی بازار آمدست
هوش مصنوعی: چگونه می‌توانم به عشق خود نزدیک شوم؟ او با نیرنگ و فریب به میدان آمده و در دستش دشنه‌ای دارد.
دشنهٔ او تشنهٔ خون دل است
لاجرم خونریز و خونخوار آمدست
هوش مصنوعی: چاقوی او به خون دل نیاز دارد، بنابراین به خونریزی و کشتن دیگران می‌پردازد.
همچنان کان پسته می‌ریزد شکر
همچنان آن دشنه خونبار آمدست
هوش مصنوعی: شکر به مانند دانه‌های پسته به زمین می‌ریزد و دشنه‌ای خونین نیز به همین شکل ظهور کرده است.
هست ترک و من به جان هندوی او
لاجرم با تیغ در کار آمدست
هوش مصنوعی: من به خاطر عشق به یک دختر هندی، خود را در معرض خطر قرار داده‌ام و برای رسیدن به او آماده‌ام که با چاقو نیز مواجه شوم.
صبحدم هر روز با کرباس و تیغ
پیش تیغ او به زنهار آمدست
هوش مصنوعی: هر صبح زود، با پارچه و شمشیر، برای ایمنی و حمایت از خود به سمت او رفته‌ام.
آینه بر روی خود می‌داشتست
تا به خود بر عاشق زار آمدست
هوش مصنوعی: او آینه‌ای با خود داشت تا بتواند خود را ببیند و بر حال عاشق زاری که دارد، پی ببرد.
از وصال او کسی کی برخورد
کو به عشق خود گرفتار آمدست
هوش مصنوعی: کسی که به وصال معشوق رسیده و در عشق او گرفتار شده، دیگر نمی‌تواند از این حال خارج شود.
او ز جمله فارغ است و هر کسی
اندرین دعوی پدیدار آمدست
هوش مصنوعی: او از همه چیز بی‌نیاز است و هر کس در این موضوع ظاهر شده، در واقع خود را نشان داده است.
لیک چون تو بنگری در راه عشق
قسم هر کس محض پندار آمدست
هوش مصنوعی: اما وقتی تو به عشق نگاه می‌کنی، قسم می‌خورم که هر کس در این راه فقط به تصور و خیال خود آمده است.
عاشق او و عشق او معشوقه اوست
کیستی تو چون همه یار آمدست
هوش مصنوعی: عاشق او و عشق او به نوعی معشوقه او نیز محسوب می‌شود. حالا تو چه چیز و چه کسی هستی وقتی که همه به عنوان یار او به سراغش آمده‌اند؟
جز فنائی نیست چون می‌بنگرم
آنچه از وی قسم عطار آمدست
هوش مصنوعی: وقتی به او مینگرم، جز فنا و نابودی چیزی نمی‌بینم، همان‌طور که در آثار عطار اشاره شده است.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۴۶ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۴۶ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۴۶ به خوانش فرید حامد

حاشیه ها

1395/10/12 19:01
نادر..

لحظه ای که در معشوق غرق می شی،
غیر عشق چیزی حس نمی کنی ..
اما در حقیقت
چیز دیگه ای هیچگاه وجود نداشته!
...
حقیقتِ کل هستی عشقه ..