گنجور

غزل شمارهٔ ۴۱۶

در عشق روی او ز حدوث و قدم مپرس
گر مرد عاشقی ز وجود و عدم مپرس
مردانه بگذر از ازل و از ابد تمام
کم گوی از ازل ز ابد نیز هم مپرس
زین چار رکن چون بگذشتی حرم ببین
وانگاه دیده برکن و نیز از حرم مپرس
آنجا که نیست هستی توحید، هیچ نیست
زانجای درگذر به دمی و ز دم مپرس
لوح و قلم به قطع دماغ و زبان توست
لوح و قلم بدان و ز لوح و قلم مپرس
کرسی است سینهٔ تو و عرش است دل درو
وین هر دو نیست جز رقمی وز رقم مپرس
چون تو بدین مقام رسیدی دگر مباش
گم گرد در فنا و دگر بیش و کم مپرس
یک ذره سایه باش تو اینجا در آفتاب
اینجا چو تو نه‌ای تو ز شادی و غم مپرس
هر چیز کان تو فهم کنی آن همه تویی
پس تا که تو تویی ز حدوث و قدم مپرس
عطار اگر رسیدی اینجایگاه تو
در لذت حقیقت خود از الم مپرس

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

در عشق روی او ز حدوث و قدم مپرس
گر مرد عاشقی ز وجود و عدم مپرس
هوش مصنوعی: در عشق به چهره او، از زمان و آغاز و پایان سوال نکن. اگر عاشق واقعی هستی، از وجود و نبود نیز سوال نکن.
مردانه بگذر از ازل و از ابد تمام
کم گوی از ازل ز ابد نیز هم مپرس
هوش مصنوعی: به‌طور محکم و شجاعانه از گذشته و آینده عبور کن و به آن‌ها اهمیت نده. همچنین، کم‌گفتن درباره‌ی گذشته و نپرسیدن از آینده را در نظر داشته باش.
زین چار رکن چون بگذشتی حرم ببین
وانگاه دیده برکن و نیز از حرم مپرس
هوش مصنوعی: وقتی به چهار رکن این عالم رسیدی، به سراغ حرم برو و سپس چشم‌پوشی کن و از حرم نیز سوالی نپرس.
آنجا که نیست هستی توحید، هیچ نیست
زانجای درگذر به دمی و ز دم مپرس
هوش مصنوعی: در جایی که وجود توحید نیست، هیچ وجود ندارد. پس از آن مکان به سرعت عبور کن و از دم و زمان نپرس.
لوح و قلم به قطع دماغ و زبان توست
لوح و قلم بدان و ز لوح و قلم مپرس
هوش مصنوعی: نوشتن و بیان تفکرات و احساسات به وسیله‌ی عقل و زبان تو امکان‌پذیر است. بنابراین، خودت را درگیر سوالات بی‌مورد نکن و اهمیت آن‌ها را دست‌کم نگیر.
کرسی است سینهٔ تو و عرش است دل درو
وین هر دو نیست جز رقمی وز رقم مپرس
هوش مصنوعی: سینهٔ تو مانند یک کرسی است و دل تو چنان عرشی به شمار می‌آید. اما در واقع، این دو تنها یک تصویر و نماد هستند و نباید دربارهٔ این نشانه‌ها سوالی پرسید.
چون تو بدین مقام رسیدی دگر مباش
گم گرد در فنا و دگر بیش و کم مپرس
هوش مصنوعی: وقتی به این جایگاه عالی رسیدی، دیگر در شاخت و هویت خود غرق نشو. از فقدان و نقصان دیگر چیزی نپرس و به دنبال جزئیات نرو.
یک ذره سایه باش تو اینجا در آفتاب
اینجا چو تو نه‌ای تو ز شادی و غم مپرس
هوش مصنوعی: به عنوان یک ذره، در میان نور و روشنی اینجا حضور داشته باش. وقتی تو اینجا نیستی، دیگر درباره شادی و غم نپرس.
هر چیز کان تو فهم کنی آن همه تویی
پس تا که تو تویی ز حدوث و قدم مپرس
هوش مصنوعی: هر چیزی که تو درک کنی، همان تو هستی. پس وقتی که تو وجود داری، نگران مسأله تازگی و کهنگی نباش.
عطار اگر رسیدی اینجایگاه تو
در لذت حقیقت خود از الم مپرس
هوش مصنوعی: اگر به جایگاه عطار رسیدی، دیگر از دردها و رنج‌ها سؤال نکن؛ چرا که در لذت واقعی و حقیقت وجودت غرق شده‌ای.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۴۱۶ به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1400/02/16 15:05
@daroon_shenasi

در بیت آخر صحبت از جایگاه می کنه. این جایگاهی است که انسان به تمام حقیقت وجود خودش پی برده و از تمام حقیقت وجودی خودش لذت می بره. در کل این غزل صحبت از رسیدن به این جایگاه میکنه برای کسی که یک قدم عقب تر از این جایگاه قرار داره و می خواد به این جایگاه ورود کنه. 

1403/06/04 09:09
محمد مهدی فتح اللهی

بیت به بیت،مرحله های شناخت و به حقیقت رسیدن بنی آدم،بالا تر میرود.

لطفا،لطفا این غزل را با دقت بخوانید .