گنجور

غزل شمارهٔ ۴۰۹

ای روی تو شمع پردهٔ راز
در پردهٔ دل غم تو دمساز
بی مهر رخت برون نیاید
از باطن هیچ پرده آواز
از شوق تو می‌کند همه روز
خورشید درون پرده پرواز
هر جا که شگرف پرده بازی است
در پردهٔ زلف توست جان‌باز
در مجمع سرکشان عالم
چون زلف تو نیست یک سرافراز
خون دل من بریخت چشمت
پس گفت نهفته دار این راز
چون خونی بود غمزهٔ تو
شد سرخی غمزهٔ تو غماز
گفتی که چو زر عزیز مایی
زان همچو زرت نهیم در گاز
هرچه از تو رسد به جان پذیرم
این واسطه از میان بینداز
ما را به جنایتی که ما راست
خود زن به زنندگان مده باز
یک لحظه تو غمگسار ما باش
تا نوحهٔ تو کنیم آغاز
تا کی باشم من شکسته
در بادیهٔ تو در تک و تاز
گر وقت آمد به یک عنایت
این خانهٔ من ز شک بپرداز
بیش است به تو نیازمندیم
چندان که تو بیش می‌کنی ناز
عطار ز دیرگاه بی تو
بیچارهٔ توست، چاره‌ای ساز

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای روی تو شمع پردهٔ راز
در پردهٔ دل غم تو دمساز
هوش مصنوعی: ای چهره‌ات مانند شمعی است که پرده‌های دل را روشن می‌کند و رازهای پنهان را نمایان می‌سازد. غم تو در تنهایی‌ام هم‌دم و هم‌نواست.
بی مهر رخت برون نیاید
از باطن هیچ پرده آواز
هوش مصنوعی: بدون محبت تو، هیچ پرده‌ای از درون نمی‌تواند صدایی را بیرون بیاورد.
از شوق تو می‌کند همه روز
خورشید درون پرده پرواز
هوش مصنوعی: از شادی و عشق تو، خورشید هر روز در دلش پرواز می‌کند و در پس پرده‌هایش می‌رقصد.
هر جا که شگرف پرده بازی است
در پردهٔ زلف توست جان‌باز
هوش مصنوعی: هر جا که زیبایی و فریبندگی هست، در واقع پشت پردهٔ موهای تو نهفته است، ای جان‌فدای تو.
در مجمع سرکشان عالم
چون زلف تو نیست یک سرافراز
هوش مصنوعی: در جمع سرکش‌های دنیا، مانند زلف تو هیچ‌کس نیست که به این زیبایی و رفعت برسد.
خون دل من بریخت چشمت
پس گفت نهفته دار این راز
هوش مصنوعی: دل من از حسرتی که دارم، اشک می‌ریزد و چشمانت به من می‌گوید که این راز را در دل نگه‌دار.
چون خونی بود غمزهٔ تو
شد سرخی غمزهٔ تو غماز
هوش مصنوعی: چشمک و ناز تو مثل خونی می‌ماند که سرخی خود را نشان می‌دهد.
گفتی که چو زر عزیز مایی
زان همچو زرت نهیم در گاز
هوش مصنوعی: گفتی که تو به اندازه طلا ارزشمندی، از این رو ما باید تو را در گاز قرار دهیم.
هرچه از تو رسد به جان پذیرم
این واسطه از میان بینداز
هوش مصنوعی: هر چیزی که از سوی تو به من برسد، با جان و دل می‌پذیرم، اما این واسطه و فاصله را از بین ببر.
ما را به جنایتی که ما راست
خود زن به زنندگان مده باز
هوش مصنوعی: ما را به گناهی که خودمان انجام داده‌ایم، گرفتار نکن.
یک لحظه تو غمگسار ما باش
تا نوحهٔ تو کنیم آغاز
هوش مصنوعی: یک لحظه برای ما غمگین باش تا ما هم نغمهٔ سوگ تو را شروع کنیم.
تا کی باشم من شکسته
در بادیهٔ تو در تک و تاز
هوش مصنوعی: مدت زیادی است که من در دشت و بیابان تو سفر می‌کنم و همیشه در حال تلاش و رنج کشیدن هستم.
گر وقت آمد به یک عنایت
این خانهٔ من ز شک بپرداز
هوش مصنوعی: اگر زمانی فرا برسد که با لطف و عنایت تو، این خانهٔ من از مشکلات و تردیدها رهایی یابد.
بیش است به تو نیازمندیم
چندان که تو بیش می‌کنی ناز
هوش مصنوعی: ما به تو نیاز داریم، حتی بیشتر از ناز و عشوه‌هایی که تو می‌کنی.
عطار ز دیرگاه بی تو
بیچارهٔ توست، چاره‌ای ساز
هوش مصنوعی: عطار مدت زیادی است که بدون تو در زحمت و بی‌چاره‌گی به سر می‌برد، بنابراین باید تدبیری پیدا کنی.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۴۰۹ به خوانش عندلیب