غزل شمارهٔ ۴۰۸
هر که سر رشتهٔ تو یابد باز
درش از سوزنی کنند فراز
عاشق تو کسی بود که چو شمع
نفسی میزند به سوز و گداز
باز خندد چو گل به شکرانه
گر سر او جدا کنند به گاز
آنکه بر جان خویش میلرزد
کی تواند چو شمع شد جانباز
تا که خوف و رجات میماند
هست نام تو در جریدهٔ ناز
چون نه خوفت بماند و نه رجا
برهی هم ز زنار و هم ز نیاز
هست این راه بینهایت دور
توی بر توی بر مثال پیاز
هر حقیقت که توی اول داشت
در دوم توی هست عین مجاز
ره چنین است و پیش هر قدمی
صد هزاران هزار شیب و فراز
با لبی تشنه و دلی پر خون
خلق کونین مانده در تک و تاز
از فنایی که چارهٔ تو فناست
توشهٔ این ره دراز بساز
تا که باقی است از تو یک سر موی
سر مویی به عشق سر مفراز
گرچه هستی تو مرد پردهشناس
نیست از پردهٔ تو این آواز
پرده بر خود مدر که در دو جهان
کس درین پرده نیست پردهنواز
گر بسی مایه داری آخر کار
حیرت و عجز را کنی انباز
نیست هر مرغ مرغ این انجیر
نیست هر باز باز این پرواز
مگسی بیش نیستی به وجود
بو که در دامت اوفتد شهباز
یک زمانت فراغت او نیست
باری اول ز خویش واپرداز
در دریای عشق آن کس یافت
که به خون گشت سالهای دراز
تو طمع میکنی که بعد از مرگ
برخوری از وصال شمع طراز
هر که در زندگی نیافت ورا
چون بمیرد چگونه یابد باز
زنده چون ره نبرد در همه عمر
مرده چون ره برد به پردهٔ راز
گر به نادر کس این گهر یابد
خویش را گم کند هم از آغاز
پای در نه درین ره ای عطار
سر گردنکشان همی انداز
اطلاعات
وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
هر که سر رشتهٔ تو یابد باز
درش از سوزنی کنند فراز
هوش مصنوعی: هر کسی که راهی به سوی تو پیدا کند، باز هم به اندازهٔ سوزنی برای ورود به دنیای تو نیاز دارد.
عاشق تو کسی بود که چو شمع
نفسی میزند به سوز و گداز
هوش مصنوعی: عاشق تو کسی است که مانند شمع میسوزد و در این سوختن و ذوب شدن جان میدهد.
باز خندد چو گل به شکرانه
گر سر او جدا کنند به گاز
هوش مصنوعی: پرندهای که سرش را جدا کردهاند، با وجود اینکه آسیب دیده، باز هم به شکلی شاداب و خوشحال مانند گلی میخندد و به زندگی ادامه میدهد.
آنکه بر جان خویش میلرزد
کی تواند چو شمع شد جانباز
هوش مصنوعی: کسی که از جان خود میترسد، چگونه میتواند مانند شمع جانفشانی کند؟
تا که خوف و رجات میماند
هست نام تو در جریدهٔ ناز
هوش مصنوعی: تا زمانی که ترس و امید وجود دارد، نام تو در صفحهٔ ناز باقی خواهد ماند.
چون نه خوفت بماند و نه رجا
برهی هم ز زنار و هم ز نیاز
هوش مصنوعی: از آنجا که نه ترس باقی مانده و نه امید، خود را از بند و نیاز رها کن.
هست این راه بینهایت دور
توی بر توی بر مثال پیاز
هوش مصنوعی: این مسیر به طرز بیپایانی دور تو میچرخد، مانند لایههای پیاز که هر کدام بر روی دیگری قرار دارند.
هر حقیقت که توی اول داشت
در دوم توی هست عین مجاز
هوش مصنوعی: هر واقعیتی که در آغاز وجود داشته، در مرحلهی دوم به شکل مجاز و غیرمستقیم به نمایش درآمده است.
ره چنین است و پیش هر قدمی
صد هزاران هزار شیب و فراز
هوش مصنوعی: این مسیر اینگونه است و در هر قدمی باید با هزاران مانع و دشواری روبرو شد.
با لبی تشنه و دلی پر خون
خلق کونین مانده در تک و تاز
هوش مصنوعی: شخصی با لبهایی تشنه و دلی غمدیده و پر از درد، در حال تلاش و کوشش در دنیای پرچالش اطرافش است.
از فنایی که چارهٔ تو فناست
توشهٔ این ره دراز بساز
هوش مصنوعی: برای رسیدن به هدف و عبور از دشواریهای زندگی، باید از درد و سختیها بگذری و با عزم و اراده، آماده سفری طولانی باشی.
تا که باقی است از تو یک سر موی
سر مویی به عشق سر مفراز
هوش مصنوعی: تا زمانی که حتی یک تار موی تو باقی است، به خاطر عشق سر خود را بلند کن.
گرچه هستی تو مرد پردهشناس
نیست از پردهٔ تو این آواز
هوش مصنوعی: هرچند تو شخصی با درک و آگاهی هستی، صدای این پرده به تو مربوط نیست.
پرده بر خود مدر که در دو جهان
کس درین پرده نیست پردهنواز
هوش مصنوعی: نپوشان خود را از دیگران، چرا که در این دو دنیا هیچکس در این پرده پنهان نیست.
گر بسی مایه داری آخر کار
حیرت و عجز را کنی انباز
هوش مصنوعی: اگرچه ممکن است دارای دارایی و ثروت باشی، در نهایت با حیرت و ناتوانی روبرو خواهی شد.
نیست هر مرغ مرغ این انجیر
نیست هر باز باز این پرواز
هوش مصنوعی: هر پرندهای لزوماً ویژگیهای خاص خود را ندارد و در واقع، هر باز به معنای واقعیاش، نمیتواند به راحتی پرواز کند مانند پرندهای که در تصویر است.
مگسی بیش نیستی به وجود
بو که در دامت اوفتد شهباز
هوش مصنوعی: تو در حقیقت بیشتر از یک مگس نیستی که به خاطر بوی خودت زمینگیر شوی و نتوانی پرواز کنی، همانند شاهبازی که گرفتار دام میشود.
یک زمانت فراغت او نیست
باری اول ز خویش واپرداز
هوش مصنوعی: مدتی از وقتت نباید خالی باشد، پس ابتدا از خودت فاصله بگیر و به کارهای مهمتری بپرداز.
در دریای عشق آن کس یافت
که به خون گشت سالهای دراز
هوش مصنوعی: در دریای عشق، تنها کسی موفق میشود که سالهای طولانی در راه آن تلاش و سختی کشیده باشد و در این مسیر به خود آسیب رسانده باشد.
تو طمع میکنی که بعد از مرگ
برخوری از وصال شمع طراز
هوش مصنوعی: تو امید داری که بعد از مرگ هم از وصال و نزدیکی به معشوق لذت ببری.
هر که در زندگی نیافت ورا
چون بمیرد چگونه یابد باز
هوش مصنوعی: هر کسی که در زندگی نتواند به آنچه میخواهد برسد، وقتی بمیرد، چگونه دوباره آن را به دست خواهد آورد؟
زنده چون ره نبرد در همه عمر
مرده چون ره برد به پردهٔ راز
هوش مصنوعی: زندگی هنگامی به معنای واقعی است که انسان در طول عمر خود درک و تجربهای از مسیرهای واقعی زندگی کسب کند، اما در نهایت اگر کسی به عمق مسائل نپردازد و رازهای زندگی را نشناسد، مانند انسانی مرده خواهد بود، هرچند که به ظاهر زنده است.
گر به نادر کس این گهر یابد
خویش را گم کند هم از آغاز
هوش مصنوعی: اگر فرد نادری این گوهر را پیدا کند، ممکن است خود را نیز گم کند و از همان ابتدا در مسیر اشتباه بیفتد.
پای در نه درین ره ای عطار
سر گردنکشان همی انداز
هوش مصنوعی: در این راه قدم نگذار، ای عطار، زیرا کسانی که در این مسیر میگذرند، سرها را بلند کرده و به جلو مینگرند.

عطار