غزل شمارهٔ ۴۰۵
عشق تو مرا ستد ز من باز
وافگند مرا ز جان و تن باز
تا خاص خودم گرفت کلی
مینگذارد مرا به من باز
بگرفت مرا چنان که مویی
نتوان آمد به خویشتن باز
آن جامه که از تو جان ما یافت
می نتوان کرد از شکن باز
روزی ز شکن کنند بازش
کز چهرهٔ ما شود کفن باز
کی در تو رسد کسی که جاوید
در راه تو ماند مرد و زن باز
چون در تو نمیتوان رسیدن
نومید نمیتوان شدن باز
درد تو رسیدهٔ تمام است
من بی تو دریده پیرهن باز
چون لاف وصال تو میزنم من
چون پرده کنم ازین سخن باز
چون میدانم که روز آخر
حسرت ماند ز من به تن باز
از قرب تو کان وطنگهم بود
دل مانده ز نفس راهزن باز
عطار از آن وطن فتاده است
او را برسان بدان وطن باز
اطلاعات
وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
عشق تو مرا ستد ز من باز
وافگند مرا ز جان و تن باز
هوش مصنوعی: عشق تو مرا از خودم جدا کرد و به قدری جذب خود کردی که روح و جسمم را از من گرفت.
تا خاص خودم گرفت کلی
مینگذارد مرا به من باز
هوش مصنوعی: تا زمانی که خاص خودم را بپذیرم، کلی زمان به من میدهد تا خودم را پیدا کنم.
بگرفت مرا چنان که مویی
نتوان آمد به خویشتن باز
هوش مصنوعی: من را به قدری به خود مشغول کرد که حتی نتوانستم یک تار مو را به خودم برگردانم.
آن جامه که از تو جان ما یافت
می نتوان کرد از شکن باز
هوش مصنوعی: جامهای که به خاطر تو جان ما را زنده کرده، هرگز نمیتوان از چشمهی آن جدا کرد.
روزی ز شکن کنند بازش
کز چهرهٔ ما شود کفن باز
هوش مصنوعی: روزی خواهد آمد که از چهرهام غباری برخواهد خاست و نشان از مرگم خواهد بود.
کی در تو رسد کسی که جاوید
در راه تو ماند مرد و زن باز
هوش مصنوعی: چه کسی در تو به جایی میرسد که مرد و زن هر دو، برای همیشه در مسیر تو باقی بمانند؟
چون در تو نمیتوان رسیدن
نومید نمیتوان شدن باز
هوش مصنوعی: وقتی نمیتوان به تو رسید، نمیتوان از تو فاصله گرفت و ناامید شد.
درد تو رسیدهٔ تمام است
من بی تو دریده پیرهن باز
هوش مصنوعی: درد و غم تو به نهایت رسیده و من بدون تو حال خوبی ندارم. احساس میکنم دردی عمیق وجودم را پاره کرده است.
چون لاف وصال تو میزنم من
چون پرده کنم ازین سخن باز
هوش مصنوعی: وقتی که از وصال تو صحبت میکنم، انگار که پردهای از این گفتهها برداشتهام.
چون میدانم که روز آخر
حسرت ماند ز من به تن باز
هوش مصنوعی: چون میدانم که روز آخر، حسرتی از من در دل باقی میماند.
از قرب تو کان وطنگهم بود
دل مانده ز نفس راهزن باز
هوش مصنوعی: دل من به عشق تو اسیر و گرفتار است و در این راه سرگردان ماندهام.
عطار از آن وطن فتاده است
او را برسان بدان وطن باز
هوش مصنوعی: عطار از سرزمین خود دور افتاده و شوق بازگشت به آنجا را دارد. به او کمک کنید تا به وطنش برگردد.
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۴۰۵ به خوانش عندلیب
حاشیه ها
1398/05/30 17:07
..
درد تو رسیدهی تمام است
من بیتو دریده پیرهن باز..

عطار