گنجور

غزل شمارهٔ ۳۹۷

آتش عشق تو دلم، کرد کباب ای پسر
زیر و زبر شدم ز تو، چیست صواب ای پسر
چون من خسته دل ز تو، زیر و زبر بمانده‌ام
زیر و زبر چه می‌کنی، زلف بتاب ای پسر
تا که بدید چشم من، چهرهٔ جانفزای تو
ساخته‌ام ز خون دل، چهره خضاب ای پسر
جان من از جهان غم، سوخته شد به جان تو
جام بیار و درفکن، بادهٔ ناب ای پسر
آب حیات جان من، جام شراب می‌دهد
زانکه به جان همی رسد، جام شراب ای پسر
چند غم جهان خوری، چیست جهان، خرابه‌ای
ما همه در خرابه‌ای، مست و خراب ای پسر
هین که نشست آسمان، در پی گوشمال تو
خیز و بمال اندکی، گوش رباب ای پسر
نقل چه می‌کنیم ما، قند لب تو نقل بس
زان دو لب شکرفشان، هین بشتاب ای پسر
شمع چه می‌کنیم ما، نور رخ تو شمع بس
برفکن از رخ چو مه، خیز نقاب ای پسر
نرگس نیم خواب را، باز کن و شراب خور
غفلت ماست خواب ما، چند ز خواب ای پسر
زان دو لب تو یک شکر، بنده سال می‌کند
مفتی این سخن تویی، چیست جواب ای پسر
گرچه تو آفتاب را، رخ بنهاده‌ای به رخ
با من دلشده مرا، خر به خلاب ای پسر
وصف تو گر فرید را، ورد زبان همی شود
آب شود ز رشک او، در خوشاب ای پسر

اطلاعات

وزن: مفتعلن مفاعلن مفتعلن مفاعلن (رجز مثمن مطوی مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

آتش عشق تو دلم، کرد کباب ای پسر
زیر و زبر شدم ز تو، چیست صواب ای پسر
هوش مصنوعی: عشق تو قلبم را به شدت مجروح کرده و مانند کباب شده‌ام. ای پسر، از تو گیج و آشفته‌ام و نمی‌دانم چه کار باید بکنم.
چون من خسته دل ز تو، زیر و زبر بمانده‌ام
زیر و زبر چه می‌کنی، زلف بتاب ای پسر
هوش مصنوعی: من به خاطر خستگی قلبی‌ام از تو، احساس آشفتگی و بی‌قراری می‌کنم. تو چه کار می‌کنی؟ ای پسر، زلف‌های خود را به هم بزن تا این حال و روز من تغییر کند.
تا که بدید چشم من، چهرهٔ جانفزای تو
ساخته‌ام ز خون دل، چهره خضاب ای پسر
هوش مصنوعی: وقتی که چشمم به چهرهٔ زیبا و دلربای تو افتاد، من با درد و رنج دل، چهره‌ای زیبا و آراسته برای تو خلق کرده‌ام، ای پسر.
جان من از جهان غم، سوخته شد به جان تو
جام بیار و درفکن، بادهٔ ناب ای پسر
هوش مصنوعی: زندگی من به خاطر غم و اندوهی که دارم، به شدت دچار آسیب شده است. بیا و جام را بیاور و بادهٔ خالصی را به من بده، ای پسر.
آب حیات جان من، جام شراب می‌دهد
زانکه به جان همی رسد، جام شراب ای پسر
هوش مصنوعی: آب حیات جان من است و جام شراب از آن می‌ریزد، زیرا این شراب به جان من می‌رسد، ای پسر.
چند غم جهان خوری، چیست جهان، خرابه‌ای
ما همه در خرابه‌ای، مست و خراب ای پسر
هوش مصنوعی: چندین بار غم و اندوه دنیا را تحمل می‌کنی؟ در واقع دنیا چیست جز ویرانه‌ای؟ همگی ما در این ویرانه هستیم، مست و در حال نابودی، پسر.
هین که نشست آسمان، در پی گوشمال تو
خیز و بمال اندکی، گوش رباب ای پسر
هوش مصنوعی: بنگر که آسمان به دنبال توبیشتر است، بنابراین برخیز و کمی به نرمی گوش ساز را نوازش کن، ای پسر.
نقل چه می‌کنیم ما، قند لب تو نقل بس
زان دو لب شکرفشان، هین بشتاب ای پسر
هوش مصنوعی: ما چه داستان‌هایی برای گفتن داریم، وقتی شیرینی لب‌های تو در دل است. از آن دو لب شیرین که گوارا هستند، زود باش، ای پسری که در حال تماشا هستی.
شمع چه می‌کنیم ما، نور رخ تو شمع بس
برفکن از رخ چو مه، خیز نقاب ای پسر
هوش مصنوعی: ما به شمع چه احتیاجی داریم؟ نور چهره تو روشن‌تر از هر شمعی است. از چهره‌ات پرده بردار، ای پسر، تا زیبایی‌ات مانند ماه بدرخشد.
نرگس نیم خواب را، باز کن و شراب خور
غفلت ماست خواب ما، چند ز خواب ای پسر
هوش مصنوعی: نرگس نیمه خوابیده را بیدار کن و شراب بنوش، زیرا خواب ما به خاطر غفلت است. پسر، چند مدت دیگر در خواب بمانیم؟
زان دو لب تو یک شکر، بنده سال می‌کند
مفتی این سخن تویی، چیست جواب ای پسر
هوش مصنوعی: از دو لب تو شکر sweeter تر است و من سال‌هاست که در این فکر هستم. ای پسر، تو بگو پاسخ این حرف چیست؟
گرچه تو آفتاب را، رخ بنهاده‌ای به رخ
با من دلشده مرا، خر به خلاب ای پسر
هوش مصنوعی: با وجود اینکه تو مانند خورشید بر چهره‌ات نور می‌افشانی، اما دل من همچنان به تو گرفتار است، پسر.
وصف تو گر فرید را، ورد زبان همی شود
آب شود ز رشک او، در خوشاب ای پسر
هوش مصنوعی: اگر تو را توصیف کنند، زبان‌ها به بیان آن مشغول خواهند شد و از حسادت به زیبایی‌ات، آب خواهد شد، ای پسر.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۳۹۷ به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1394/11/17 20:02
دیروز

چرا ای پسر؟؟؟؟؟ معشوق مذکر؟؟ .مگه نمیگن خدا به وصف نمیاد؟ پس جریان چیه

1394/11/17 21:02
سمانه ، م

در بیت دو تا مانده به آخر ، گویا به جای سال ، سؤال باشد
زان دو لب تو یک شکر، بنده سؤال می‌کند
مفتی این سخن تویی، چیست جواب ای پسر
با احترام

1400/07/03 23:10
سید محسن

درود بر ادیبان--در زمان قدیم و عطار رسم کنیز داری و غلام داری رایج بوده و مردم پسران نوجوان را بعنوان غلام در اختیار داشتند---در اختیاری تام --پس معشوق پسر داشتن در آن زمان عیب نبوده----در بیت سوم--ساخته ام ز خون دل---چهره خضاب--ای پسر----در بیت چهارم---جام بیار و در فکن باده ناب ای پسر----درست است