گنجور

غزل شمارهٔ ۳۸۷

از پس پردهٔ دل دوش بدیدم رخ یار
شدم از دست و برفت از دل من صبر و قرار
کار من شد چو سر زلف سیاهش درهم
حال من گشت چو خال رخ او تیره و تار
گفتم ای جان شدم از نرگس مست تو خراب
گفت در شهر کسی نیست ز دستم هشیار
گفتم این جان به لب آمد ز فراقت گفتا
چون تو در هر طرفی هست مرا کشته هزار
گفتم اندر حرم وصل توام مأوی بود
گفت اندر حرم شاه که را باشد بار
گفتم از درد تو دل نیک شود، گفتا نی
گفتم از رنج رهد باز، بگفتا دشوار!
گفتم از دست ستم‌های تو تا کی نالم
گفت تا داغ محبت بودت بر رخسار
گفتم ای جان جهان چون که مرا خواهی سوخت
بکشم زود وزین بیش مرا رنجه مدار
در پس پرده شد و گفت مرا از سر خشم
هرزه زین بیش مگو کار به من بازگذار
گر کشم زار و اگر زنده کنم من دانم
در ره عشق تو را با من و با خویش چه کار
حاصلت نیست ز من جز غم و سرگردانی
خون خور و جان کن ازین هستی خود دل بردار
چون که عطار ازین شیوه حکایات شنود
دردش افزون شد ازین غصه و رنجش بسیار
با رخ زرد و دم سرد و سر پر سودا
بر سر کوی غمش منتظر یک دیدار

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

از پس پردهٔ دل دوش بدیدم رخ یار
شدم از دست و برفت از دل من صبر و قرار
هوش مصنوعی: دیشب از پشت حجاب دل، چهرهٔ معشوق را دیدم و از آن لحظه، صبر و آرامش از قلبم رفت.
کار من شد چو سر زلف سیاهش درهم
حال من گشت چو خال رخ او تیره و تار
هوش مصنوعی: کار من به گونه‌ای درآمد که مانند تارهای پیچیده موی او شده است و حال و روز من نیز شبیه به لکه‌ای تیره بر چهره‌اش شده است.
گفتم ای جان شدم از نرگس مست تو خراب
گفت در شهر کسی نیست ز دستم هشیار
هوش مصنوعی: به کسی گفتم که به خاطر جذابیت چشمانش دیوانه شده‌ام و او پاسخ داد که در این شهر کسی نیست که بتواند در برابر جذابیت من مقاومت کند.
گفتم این جان به لب آمد ز فراقت گفتا
چون تو در هر طرفی هست مرا کشته هزار
هوش مصنوعی: گفتم این جانم به خاطر دوری تو به پایان رسیده است، او گفت: مثل اینکه تو در هر گوشه و کناری وجود داری و من به خاطر تو هزار بار کشته شده‌ام.
گفتم اندر حرم وصل توام مأوی بود
گفت اندر حرم شاه که را باشد بار
هوش مصنوعی: گفتم که در دامان محبت تو پناهگاهی دارم، او پاسخ داد که در حرم سلطانی، چه کسی می‌تواند بار بگذارد؟
گفتم از درد تو دل نیک شود، گفتا نی
گفتم از رنج رهد باز، بگفتا دشوار!
هوش مصنوعی: من به او گفتم که از درد تو قلبم بهتر می‌شود، اما او در پاسخ گفت که نه، من گفتم اگر از رنج رها شوم، او گفت برایم این کار سخت است!
گفتم از دست ستم‌های تو تا کی نالم
گفت تا داغ محبت بودت بر رخسار
هوش مصنوعی: گفتم تا کی باید به خاطر ظلم‌ها و سختی‌هایی که تو به من می‌کنی ناله کنم، او گفت تا زمانی که محبت تو بر صورت من جاشده باشد.
گفتم ای جان جهان چون که مرا خواهی سوخت
بکشم زود وزین بیش مرا رنجه مدار
هوش مصنوعی: به او گفتم، ای محبوب من، اگر قرار است که دلم را بسوزانی، زودتر این کار را انجام بده و دیگر مرا عذاب نده.
در پس پرده شد و گفت مرا از سر خشم
هرزه زین بیش مگو کار به من بازگذار
هوش مصنوعی: او وقتی که در پس پرده بود، به خاطر خشمش به من گفت: دیگر از این بیشتر صحبت نکن و کار را به من واگذار.
گر کشم زار و اگر زنده کنم من دانم
در ره عشق تو را با من و با خویش چه کار
هوش مصنوعی: اگر من در غم و اندوه باشم یا زندگی جدیدی برایت بیافرینم، می‌دانم در مسیر عشق، تو با من و با خودت چه نسبتی داری و چه رازی وجود دارد.
حاصلت نیست ز من جز غم و سرگردانی
خون خور و جان کن ازین هستی خود دل بردار
هوش مصنوعی: از من هیچ چیز جز غم و سردرگمی نصیبت نخواهد شد، پس از این زندگی خسته‌کننده دل بكن و به آرامش برس.
چون که عطار ازین شیوه حکایات شنود
دردش افزون شد ازین غصه و رنجش بسیار
هوش مصنوعی: وقتی عطار این داستان‌ها را شنید، به خاطر غم و دردهایی که در آن‌ها بود، احساس اندوه و ناراحتی‌اش بیشتر شد.
با رخ زرد و دم سرد و سر پر سودا
بر سر کوی غمش منتظر یک دیدار
هوش مصنوعی: با چهره‌ای بیمار و حالتی سرد، دل‌نگران و غمگین، در انتظار یک ملاقات در کوی عشقش ایستاده‌ام.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۳۸۷ به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1396/12/03 10:03
کسرا

بیتی جا افتاده
هیچ کس با من از این شیوه حکایات نگفت
رو تو هم هیچ مگو کار به من بازگذار

1399/01/05 18:04
اقبال

مصرع دوم بیت ششم به نظر میرسه که از نظر وزن صحیح نیست. کاش کسی اگر اطلاعی از مصرع صحیحش داره ارائه بده.

1400/01/13 23:04
علی

مصرع دوم بیت ششم درستش اینطوره:
گفتم از رنج رهد باز، بگفتا دشوار