گنجور

غزل شمارهٔ ۳۸۶

اگر خورشید خواهی سایه بگذار
چو مادر هست شیر دایه بگذار
چو با خورشید هم‌تک می‌توان شد
ز پس در تک زدن چون سایه بگذار
چو همسایه است با جان تو جانان
بده جان و حق همسایه بگذار
تو را سرمایهٔ هستی بلایی است
زیانت سود کن سرمایه بگذار
چو مردان جوشن و شمشیر برگیر
نه‌ای آخر چو زن پیرایه بگذار
فلک طشت است و اختر خایه در طشت
خیال علم طشت و خایه بگذار
فروتر پایهٔ تو عرش اعلاست
تو برتر رو فروتر پایه بگذار
فرید از مایهٔ هستی جدا شد
تو هم مردی شو و این مایه بگذار

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

اگر خورشید خواهی سایه بگذار
چو مادر هست شیر دایه بگذار
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی که در زندگی‌ات نور و گرما داشته باشی، باید اول از خودت مراقبت کنی و حمایتگری را در کنار خود داشته باشی، مانند مادر که برای فرزندش مهربانی و محبت می‌آورد.
چو با خورشید هم‌تک می‌توان شد
ز پس در تک زدن چون سایه بگذار
هوش مصنوعی: اگر بتوانی با خورشید هم‌قدرت و هم‌تک باشی، پس می‌توانی مانند سایه پشت سر او حرکت کنی.
چو همسایه است با جان تو جانان
بده جان و حق همسایه بگذار
هوش مصنوعی: اگر جان تو با دوستت پیوند خورده است، باید جان و وجودت را به او ببخشی و حقوق و احترام او را فراموش نکنی.
تو را سرمایهٔ هستی بلایی است
زیانت سود کن سرمایه بگذار
هوش مصنوعی: تو به عنوان دارایی و وجودت، تهدیدی برای خودت هستی. بهتر است از این وجود به نحو احسن استفاده کنی و سرمایه‌گذاری کنی تا از ضرر جلوگیری کنی.
چو مردان جوشن و شمشیر برگیر
نه‌ای آخر چو زن پیرایه بگذار
هوش مصنوعی: مانند مردان شمشیر و زره به دست بگیر و اجازه نده که مانند زنان به دکور و زینت بپردازی.
فلک طشت است و اختر خایه در طشت
خیال علم طشت و خایه بگذار
هوش مصنوعی: زبان زمانه مانند طشتی است و ستاره‌ها همچون سوراخ در آن. در این طشت، فکر و علم را همچون آب می‌ریزیم و به آزادی آزادانه در آن بپردازیم.
فروتر پایهٔ تو عرش اعلاست
تو برتر رو فروتر پایه بگذار
هوش مصنوعی: تو که در جایگاهی بالاتر از عرش هستی، باید humble و با تواضع‌تر رفتار کنی و پایه‌هایت را پایین‌تر بگذاری.
فرید از مایهٔ هستی جدا شد
تو هم مردی شو و این مایه بگذار
هوش مصنوعی: فرید از وجود و هستی خودش جدا شده است، تو هم باید مردانه عمل کنی و این قید و بندها را رها کنی.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۳۸۶ به خوانش عندلیب