گنجور

غزل شمارهٔ ۳۸۱

دوش آمد و ز مسجدم اندر کران کشید
مویم گرفت و در صف دردی کشان کشید
مستم بکرد و گرد جهانم به تک بتاخت
تا نفس خوار خواری هر خاکدان کشید
هر جزو من مشاهده تیغی دگر بخورد
هر عضو من معاینه کوهی گران کشید
گفتار خویش بگذر اگر می‌توان گذشت
یعنی بلای من کش اگر می‌توان کشید
گفتم هزار جان گرامی فدای تو
از حکم تو چگونه توانم عنان کشید
چون جان من به قوت او مرد کار شد
از هرچه کرد عاقبتش بر کران کشید
در بی نشانیم بنشاند و مرا بسوخت
وانگه به گرد من رقمی بی نشان کشید
عمری در آن میانه چو بودم به نیستی
خوش خوش از آن میانه مرا در میان کشید
چون چشم باز کرد و دل خویش را بدید
سر بر خطش نهاد و خطی بر جهان کشید
بس آه پرده‌سوز که از قعر دل بزد
بس نعرهٔ عجیب که از مغز جان کشید
پایان کار دل چو نگه کرد نیک نیک
دلدار کرده بود، نه دل آنچه آن کشید
عطار آشکار از آن دید نور عشق
کان دلفروز سرمهٔ عشقش نهان کشید

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دوش آمد و ز مسجدم اندر کران کشید
مویم گرفت و در صف دردی کشان کشید
هوش مصنوعی: دیشب شخصی کنار مسجد به سمت من آمد، موهایم را گرفت و مرا همراه جمعی از دردکشیدگان به سمت دیگری کشید.
مستم بکرد و گرد جهانم به تک بتاخت
تا نفس خوار خواری هر خاکدان کشید
هوش مصنوعی: من در حال مستی هستم و هر جا که می‌روم، دنیای اطرافم را با شتاب زیر پا می‌گذارم تا اینکه نفس‌هایم به حالت خوار و ذلت کشیده می‌شود.
هر جزو من مشاهده تیغی دگر بخورد
هر عضو من معاینه کوهی گران کشید
هوش مصنوعی: هر قسمت از وجود من به نوعی احساس درد و زخم می‌کند و هر یک از اعضای بدنم به نوعی بار سنگینی را تحمل می‌کند.
گفتار خویش بگذر اگر می‌توان گذشت
یعنی بلای من کش اگر می‌توان کشید
هوش مصنوعی: اگر می‌توانی از سخنان من بگذری، این کار را انجام بده؛ یعنی اگر می‌توانی سختی‌ها و مشکلات من را تحمل کنی، آن را تحمل کن.
گفتم هزار جان گرامی فدای تو
از حکم تو چگونه توانم عنان کشید
هوش مصنوعی: به او گفتم که هزار جان گرانبهایم را فدای تو می‌کنم، اما نمی‌دانم چگونه از دستور تو سرپیچی کنم.
چون جان من به قوت او مرد کار شد
از هرچه کرد عاقبتش بر کران کشید
هوش مصنوعی: زمانی که جان من به قدرت او جان گرفت، به خاطر همه کارهایی که انجام داد، در نهایت به دنیای بالاتر و عظمت رسید.
در بی نشانیم بنشاند و مرا بسوخت
وانگه به گرد من رقمی بی نشان کشید
هوش مصنوعی: در جایی که هیچ نشانی نیست، او مرا نشاند و به آتش کشید. سپس دور من، خطی بی‌نشان کشید.
عمری در آن میانه چو بودم به نیستی
خوش خوش از آن میانه مرا در میان کشید
هوش مصنوعی: سال‌ها در میانه‌ی زندگی به سر می‌بردم و از نبودن خود راضی و خوشحال بودم، اما ناگهان زندگی مرا از آن وضعیت خارج کرد.
چون چشم باز کرد و دل خویش را بدید
سر بر خطش نهاد و خطی بر جهان کشید
هوش مصنوعی: زمانی که چشمش را باز کرد و درون دلش را مشاهده کرد، سرش را بر خطی که کشیده بود، گذاشت و بر اساس آن، تأثیری بر جهان گذاشت.
بس آه پرده‌سوز که از قعر دل بزد
بس نعرهٔ عجیب که از مغز جان کشید
هوش مصنوعی: بسیاری از آه‌های سوزناک که از عمق دل برمی‌آید و نعره‌های عجیبی که از عمق وجود انسان خارج می‌شود.
پایان کار دل چو نگه کرد نیک نیک
دلدار کرده بود، نه دل آنچه آن کشید
هوش مصنوعی: وقتی به پایان کار دل نگاه کردم، متوجه شدم که محبوب من به خوبی قبل از این، دل را آن‌طور که باید، تسخیر کرده بود و این دل در واقع با زجر و درد بسیاری که کشیده بود، این عشق را تجربه کرده بود.
عطار آشکار از آن دید نور عشق
کان دلفروز سرمهٔ عشقش نهان کشید
هوش مصنوعی: عطار به وضوح مشاهده کرد که نور عشق چه تأثیری دارد؛ چون آن زیبایی که دل را شاداب می‌کند، باعث پنهان شدن سرمهٔ عشقش شده است.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۳۸۱ به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1398/09/04 00:12
آذرخش

بیت چهارم باید “گفتا ز خویش بگذر اگر...”
باید باشد نه “گفتار خویش
با درود آذرخش