غزل شمارهٔ ۳۴
راه عشق او که اکسیر بلاست
محو در محو و فنا اندر فناست
فانی مطلق شود از خویشتن
هر دلی ، کو طالب این کیمیاست
گر بقا خواهی فنا شو کز فنا
کمترین چیزی که میزاید بقاست
گم شود در نقطهٔ فای فنا
هر چه در هر دو جهان شد از تو راست
در چنین دریا که عالم ذرهای است
ذرهای هست آمدن یارا کراست
گر ازین دریا بگیری قطرهای
زیر او پوشیده صد دریا بلاست
برنیاری جان و ایمان گم کنی
گر درین دریا بری یک ذره خواست
گرد این دریا مگرد و لب بدوز
کین نه کار ما و نه کار شماست
گر گدایی را رسد بویی ازین
تا ابد بر هرچه باشد پادشاست
از خودی خود قدم برگیر زود
تا ز پیشان بانگت آید کان ماست
دم نیارد زد ازین سیر شگرف
هر که را یکدم سر این ماجراست
زهد و علم و زیرکی بسیار هست
آن نمیخواهند درویشی جداست
آنچه من گفتم زبور پارسی است
فهم آن نه کار مرد پارساست
سلطنت باید که گردد آشکار
تا بدانی تو که این معنی کجاست
در دل عشاق از تعظیم او
کبریایی خالی از کبر و ریاست
محو کن عطار را زین جایگاه
کین نه کسب اوست بل عین عطاست
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
راه عشق او که اکسیر بلاست
محو در محو و فنا اندر فناست
هوش مصنوعی: راه عشق او همچون دارویی خاص است که مشکلات و سختیها را در بر میگیرد، و در این مسیر، همه چیز در هم آمیخته و محو میشود. در این حال، هر چیزی در حال از بین رفتن و فانی شدن است.
فانی مطلق شود از خویشتن
هر دلی ، کو طالب این کیمیاست
هوش مصنوعی: هر دلی که به دنبال این حقیقت گرانبها باشد، باید از خودخواهی و خواستههای دنیوی خود بگذرد و کاملاً متلاشی شود.
گر بقا خواهی فنا شو کز فنا
کمترین چیزی که میزاید بقاست
هوش مصنوعی: اگر به دنبال جاودانگی هستی، باید خود را فانی کنی، زیرا از فنا، کوچکترین چیزی که به وجود میآید، باقی میماند.
گم شود در نقطهٔ فای فنا
هر چه در هر دو جهان شد از تو راست
هوش مصنوعی: هر چیزی که در این دو جهان وجود دارد و به تو مربوط میشود، در نهایت به نقطهٔ فانی و از بین رفتنی میرسد و محو میشود.
در چنین دریا که عالم ذرهای است
ذرهای هست آمدن یارا کراست
هوش مصنوعی: در چنین دریایی که جهان به اندازه یک نقطه است، خبری از وجود یار و محبوب پیش کیست؟
گر ازین دریا بگیری قطرهای
زیر او پوشیده صد دریا بلاست
هوش مصنوعی: اگر از این دریا یک نقطه کوچک را برداری، زیر آن پنهان شده صدها دریا از مشکلات و مصیبتها وجود دارد.
برنیاری جان و ایمان گم کنی
گر درین دریا بری یک ذره خواست
هوش مصنوعی: اگر در این دریا بخواهی قدم بگذاری و برای خود خواستهای داشته باشی، جان و ایمان خود را از دست خواهی داد.
گرد این دریا مگرد و لب بدوز
کین نه کار ما و نه کار شماست
هوش مصنوعی: به دور این دریا نچرخ و لبخند نزن، زیرا این نه کار ماست و نه کار شما.
گر گدایی را رسد بویی ازین
تا ابد بر هرچه باشد پادشاست
هوش مصنوعی: اگر گدایی عطر و بویی از این نعمتها را احساس کند، تا همیشه بر هر کس که باشد، او پادشاه خواهد بود.
از خودی خود قدم برگیر زود
تا ز پیشان بانگت آید کان ماست
هوش مصنوعی: زود از خودت فاصله بگیر، چون صدای تو را به یاد میآورد که این مربوط به ماست.
دم نیارد زد ازین سیر شگرف
هر که را یکدم سر این ماجراست
هوش مصنوعی: هر کس که در این ماجرا دمی تأمل کند و فکر کند، نمیتواند از این تغییر شگرف و عظیم سخن بگوید یا از آن دم به تنگی نفس بیفتد.
زهد و علم و زیرکی بسیار هست
آن نمیخواهند درویشی جداست
هوش مصنوعی: زهد، دانش و زیرکی زیاد وجود دارد، اما آنچه که مهم است، درویشی و سادگی است که با همه اینها متفاوت است.
آنچه من گفتم زبور پارسی است
فهم آن نه کار مرد پارساست
هوش مصنوعی: آنچه من بیان کردم به زبان فارسی است و درک آن کار آسانی برای افراد معمولی نیست.
سلطنت باید که گردد آشکار
تا بدانی تو که این معنی کجاست
هوش مصنوعی: پادشاهی باید به شکل واضحی نمایان شود تا تو بفهمی حقیقت آن در کجاست.
در دل عشاق از تعظیم او
کبریایی خالی از کبر و ریاست
هوش مصنوعی: در دل عاشقان، عشق او باعث شده است که از خودبزرگبینی و خودکامگی خالی شوند؛ یعنی با وجود عظمت و بزرگیاش، هیچ حس تکبر و فخر فروشی در آنها وجود ندارد.
محو کن عطار را زین جایگاه
کین نه کسب اوست بل عین عطاست
هوش مصنوعی: بگذار عطار را از این مرتبه پاک کنیم؛ زیرا آنچه او دارد، حاصل کار او نیست، بلکه خود عشق و حقیقت است.
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۳۴ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۳۴ به خوانش فرید حامد
غزل شمارهٔ ۳۴ به خوانش عندلیب
حاشیه ها
1391/09/23 18:11
لیلی ضیایی
مصراع دوم بیت دوم باید چنین باشد
هر دلی کو طالب این کیمیاست تصحیح تفضلی
1400/01/02 08:04
رضا
هر دلی کو طالب .(که) باید حذف گردد
1403/12/20 15:03
سیدمحمد جهانشاهی
هر دلی ، کو طالب این کیمیاست