گنجور

غزل شمارهٔ ۳۲۸

زلف تو که فتنهٔ جهان بود
جانم بربود و جای آن بود
هر دل که ز عشق تو خبر یافت
صد جانش به رایگان گران بود
مرده‌ دل آن کسی که او را
در عشق تو زندگی به جان بود
گفتم دل خویش خون کنم من
کز دست دلم بسی زیان بود
ناگاه کشیده داشت دستم
چون پای غم تو در میان بود
گر من دادم امان دلم را
دل را ز غم تو کی امان بود؟
گفتم که دهان تو ببینم
خود از دهنت که را نشان بود؟
هرگز نرسید هیچ جایی
آن را که غم چنان دهان بود
گفتی که چگونه‌ای تو بی‌من
دانی تو که بی‌تو چون توان بود
ز آنروز که یک زمانت دیدم
صد ساله غمم به یک زمان بود
بر خاک درت نشسته عطار
تا بود ز عشق جان‌فشان بود

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

زلف تو که فتنهٔ جهان بود
جانم بربود و جای آن بود
هوش مصنوعی: موهای تو که باعث فریب و آشفتگی دنیا شده است، جانم را ربوده و جای آن را گرفته است.
هر دل که ز عشق تو خبر یافت
صد جانش به رایگان گران بود
هوش مصنوعی: هر دلی که از عشق تو آگاه شد، جان‌های زیادی برایش بی‌قیمت و بدون ارزش می‌شود.
مرده‌ دل آن کسی که او را
در عشق تو زندگی به جان بود
هوش مصنوعی: آن کسی که در عشق تو جان و زندگی را نداشته باشد، دلش مرده است.
گفتم دل خویش خون کنم من
کز دست دلم بسی زیان بود
هوش مصنوعی: گفتم که دل خود را شکسته کنم، زیرا از دستان دل خود ضررهای زیادی متحمل شده‌ام.
ناگاه کشیده داشت دستم
چون پای غم تو در میان بود
هوش مصنوعی: به طور ناگهانی، حسی در دستانم ایجاد شد، همچنان که غم تو در دل من حضور داشت و مرا تحت تاثیر قرار داده بود.
گر من دادم امان دلم را
دل را ز غم تو کی امان بود؟
هوش مصنوعی: اگر من قلب و احساساتم را به تو سپردم، دل بخاطر غم تو چگونه می‌تواند آرامش داشته باشد؟
گفتم که دهان تو ببینم
خود از دهنت که را نشان بود؟
هوش مصنوعی: گفتم که چهره تو را ببینم، اما خودت نشان بده که چه کسی در تو وجود دارد.
هرگز نرسید هیچ جایی
آن را که غم چنان دهان بود
هوش مصنوعی: هیچ مکانی وجود ندارد که غم به آنجا نرسد و گریبانگیرش نشود.
گفتی که چگونه‌ای تو بی‌من
دانی تو که بی‌تو چون توان بود
هوش مصنوعی: تو پرسیدی که بدون تو حال من چگونه است، خودت بهتر از هر کسی می‌دانی که بدون تو چگونه می‌توان زندگی کرد.
ز آنروز که یک زمانت دیدم
صد ساله غمم به یک زمان بود
هوش مصنوعی: از زمانی که تو را دیدم، تمام درد و غم‌هایم به یک لحظه خلاصه شد و احساس کردم که سال‌ها غم در دلم جمع شده است.
بر خاک درت نشسته عطار
تا بود ز عشق جان‌فشان بود
هوش مصنوعی: عطار بر زمین درگاه تو نشسته است تا به خاطر عشق جانش را فدای تو کند.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۳۲۸ به خوانش عندلیب