گنجور

غزل شمارهٔ ۳۱۱

چو تاب در سر آن زلف دلستان فکند
هزار فتنه و آشوب در جهان فکند
چو شور پستهٔ تو تلخیی کند به شکر
هزار شور و شغب در شکرستان فکند
چو خلق را به سر آستین به خود خواند
به غمزه‌شان بکشد خون برآستان فکند
چون جشن ساخت بتان را چو خاتمی شد ماه
که بو که خاتم مه نیز در میان فکند
به پیش خلق مرا دی بزد به زخم زبان
که تا به طنز مرا خلق در زبان فکند
بتا ز زلف تو زان خیره گشت روی زمین
که سایه بر سر خورشید آسمان فکند
اگر شبی برم آیی به جان تو که دلم
بر آتش تو به جای سپند جان فکند
دلم ببردی و عطار اگر ز پس آید
چنان بود که پس تیر در، کمان فکند

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو تاب در سر آن زلف دلستان فکند
هزار فتنه و آشوب در جهان فکند
هوش مصنوعی: وقتی آن زلف دلبر به دور سرش حلقه می‌زند، هزاران فتنه و آشوب در دنیا به وجود می‌آورد.
چو شور پستهٔ تو تلخیی کند به شکر
هزار شور و شغب در شکرستان فکند
هوش مصنوعی: اگر طعم تلخ پسته تو به شکر بچسبد، هزاران شور و هیاهو در سرزمین شکر به وجود می‌آورد.
چو خلق را به سر آستین به خود خواند
به غمزه‌شان بکشد خون برآستان فکند
هوش مصنوعی: وقتی که او با ناز و اشاره خود مردم را به سمت خود می‌خواند، خونشان را به خاطر جاذبه‌اش بر آستان در می‌ریزد.
چون جشن ساخت بتان را چو خاتمی شد ماه
که بو که خاتم مه نیز در میان فکند
هوش مصنوعی: زمانی که جشن ساخت مجسمه‌های بت را برپا کردند، ماه مانند یک خاتم در گوشه آسمان قرار گرفت و درخشید، گویی خاتم نقره‌ای نیز در میان آنها وجود دارد.
به پیش خلق مرا دی بزد به زخم زبان
که تا به طنز مرا خلق در زبان فکند
هوش مصنوعی: دیروز جمعی از مردم به من آسیب زدند و با زبانِ طعنه و کنایه درباره‌ام سخن گفتند، به طوری که باقی‌مانده‌ی صحبت‌هایشان مثل طنز و شوخی در دهان دیگران افتاد.
بتا ز زلف تو زان خیره گشت روی زمین
که سایه بر سر خورشید آسمان فکند
هوش مصنوعی: ای معشوق، زیبایی زلف تو به قدری است که زمین از بهت آن به تماشا ایستاد و حتی سایه‌ات بر سر خورشید آسمان افتاده است.
اگر شبی برم آیی به جان تو که دلم
بر آتش تو به جای سپند جان فکند
هوش مصنوعی: اگر شبی به دیدن تو بیایم، جانم را فدای عشق تو می‌کنم، چون دلم به شدت در آتش عشق تو می‌سوزد.
دلم ببردی و عطار اگر ز پس آید
چنان بود که پس تیر در، کمان فکند
هوش مصنوعی: دل من را به دست آوردی و اگر عطار دوباره برگردد، مانند این است که پس از پرتاب تیر به در، کمان را رها کند.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۳۱۱ به خوانش عندلیب