گنجور

غزل شمارهٔ ۲۹۷

آن را که غمت به خویش خواند
شادی جهان غم تو داند
چون سلطنتت به دل درآید
از خویشتنش فراستاند
ور هیچ نقاب برگشایی
یک ذره وجود کس نماند
چون نیست شوند در ره هست
جان را به کمال دل رساند
زان پس نظرت به دست گیری
عشق تو قیامتی براند
جان را دو جهان تمام باید
تا بر سگ کوی تو فشاند
چون بگشایی ز پای دل بند
جان بند نهاد بگسلاند
هر پرده که پیش او درآید
از قوت عشق بردراند
ساقی محبتش به هر گام
ذوق می عشق می‌چشاند
وقت است که جان مست عطار
ابلق ز جهان برون جهاند

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

آن را که غمت به خویش خواند
شادی جهان غم تو داند
هوش مصنوعی: آن کسی که غمت او را به خود جلب کرده، شادی‌های دنیا نیز از غم تو آگاه است.
چون سلطنتت به دل درآید
از خویشتنش فراستاند
هوش مصنوعی: وقتی محبت و سلطنت تو در دل انسان جا بگیرد، او از خودخواهی و خودپرستی فاصله می‌گیرد.
ور هیچ نقاب برگشایی
یک ذره وجود کس نماند
هوش مصنوعی: اگر حتی یک بار نقاب را کنار بزنید، هیچ چیزی از وجود کسی باقی نخواهد ماند.
چون نیست شوند در ره هست
جان را به کمال دل رساند
هوش مصنوعی: وقتی که در مسیر زندگی به دلیل کمبودها و مشکلات، جان آدمی از کمال بازمی‌ماند، دل او به مقام و جایگاه مطلوبی دست پیدا می‌کند.
زان پس نظرت به دست گیری
عشق تو قیامتی براند
هوش مصنوعی: پس از آن، با نگاهت عشق تو به دست می‌آید و به پا می‌خیزد گویی روز قیامت است.
جان را دو جهان تمام باید
تا بر سگ کوی تو فشاند
هوش مصنوعی: برای رسیدن به عشق و محبت تو، باید همه وجود و زندگی‌ام را فدای تو کنم.
چون بگشایی ز پای دل بند
جان بند نهاد بگسلاند
هوش مصنوعی: زمانی که پرده‌ی دل را کنار بزنی و آزاد شوی، قید و بندهای جان نیز از بین می‌روند و رهایی به دست می‌آوری.
هر پرده که پیش او درآید
از قوت عشق بردراند
هوش مصنوعی: هر چیزی که در مقابل او قرار گیرد، به خاطر قدرت عشقش کنار زده می‌شود.
ساقی محبتش به هر گام
ذوق می عشق می‌چشاند
هوش مصنوعی: ساقی با محبتش در هر قدم، لذت و شوق عشق را به انسان می‌دهد.
وقت است که جان مست عطار
ابلق ز جهان برون جهاند
هوش مصنوعی: زمانی فرارسیده است که روح شاداب و سرزنده عطار از این دنیا رها شده و از آن بیرون می‌رود.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۲۹۷ به خوانش عندلیب