گنجور

غزل شمارهٔ ۲۹۶

گرد ره تو کعبه و خمار نماند
یک دل ز می عشق تو هشیار نماند
ور یک سر موی از رخ تو روی نماید
بر روی زمین خرقه و زنار نماند
وآن را که دمی روی نمایی ز دو عالم
آن سوخته را جز غم تو کار نماند
گر برفکنی پرده از آن چهرهٔ زیبا
از چهرهٔ خورشید و مه آثار نماند
جان چون بگشاید به رخت دیده که جان را
با نور رخت دیده و دیدار نماند
گر وحدت خود را با قلاوز فرستی
از وحدت تو هستی دیار نماند
جانا ز می عشق تو یک قطره به دل ده
تا در دو جهان یک دل بیدار نماند
در خواب کن این سوختگان را ز می عشق
تا جز تو کسی محرم اسرار نماند
از بس که ز دریای دلم موج گهر خاست
ترسم که درین واقعه عطار نماند

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

گرد ره تو کعبه و خمار نماند
یک دل ز می عشق تو هشیار نماند
هوش مصنوعی: در مسیر تو، دیگر نه کعبه‌ای باقی مانده و نه کسی در حالت عادی و هوشیاری به سر می‌برد؛ همه دل‌ها تحت تأثیر عشق تو، مست و غرق در شوق شده‌اند.
ور یک سر موی از رخ تو روی نماید
بر روی زمین خرقه و زنار نماند
هوش مصنوعی: اگر حتی تنها یک تار موی از چهرۀ تو بر زمین نمایان شود، دیگر هیچ‌گونه خرقه یا زنجیری باقی نخواهد ماند.
وآن را که دمی روی نمایی ز دو عالم
آن سوخته را جز غم تو کار نماند
هوش مصنوعی: اگر تو لحظه‌ای به من توجه کنی، کسی که در دو دنیا سوخته است، جز غم تو هیچ کار دیگری نخواهد داشت.
گر برفکنی پرده از آن چهرهٔ زیبا
از چهرهٔ خورشید و مه آثار نماند
هوش مصنوعی: اگر پرده را از روی آن چهرهٔ زیبا کنار بزنی، آثار خورشید و ماه هم از آن چهره محو خواهد شد.
جان چون بگشاید به رخت دیده که جان را
با نور رخت دیده و دیدار نماند
هوش مصنوعی: وقتی جان انسان به حقیقت خود پی ببرد و به روشنایی چهره‌ات نگاه کند، دیگر چیزی از دیدار و دریافت‌های دنیایی باقی نمی‌ماند.
گر وحدت خود را با قلاوز فرستی
از وحدت تو هستی دیار نماند
هوش مصنوعی: اگر خود را از حقیقت و اصل خویش دور کنی، دیگر از وجود و هستی تو هیچ نشانی باقی نخواهد ماند.
جانا ز می عشق تو یک قطره به دل ده
تا در دو جهان یک دل بیدار نماند
هوش مصنوعی: ای محبوب، یک قطره از عشق تو را به دل من ببخش تا در این دنیا و آن دنیا هیچ دلی بی‌خبر از عشق نماند.
در خواب کن این سوختگان را ز می عشق
تا جز تو کسی محرم اسرار نماند
هوش مصنوعی: در خواب عشق، این سوختگان را با شراب عشق آرام کن تا هیچ‌کس جز تو از رازهای دل آگاه نشود.
از بس که ز دریای دلم موج گهر خاست
ترسم که درین واقعه عطار نماند
هوش مصنوعی: به خاطر شدت احساسات و عشق در دل من، می‌ترسم که در این وضعیت، چیزی از عطار باقی نماند.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۲۹۶ به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1390/07/02 11:10
علی

با تشکر فراوان از شما دوستان گرامی:
به نظر می آید یک اشتباه کوچک در بیت پنجم وجود دارد, در صورت درست بودن مصرع زیر را لطفن جایگزین فرمایید:
جان چون بگشاید به رخت دیده که جان را؟
(چون بجای چو و علامت سوال در انتها)

1396/03/11 12:06
احسان

این غزل توسط زنده یاد بهرام سارنگ خوانده شده است با همراهی استاد محمدرضا لطفی و گروه نعمت الاهی در دانشگاه جرج واشنگتن.

1397/02/20 20:05
نیما آزمکان

لینک دانلود اجرای غزل توسط بهرام سارنگ
پیوند به وبگاه بیرونی/
در اواسط ویدئو اجرا شده