گنجور

غزل شمارهٔ ۲۹

دوش کان شمع نیکوان برخاست
ناله از پیر و از جوان برخاست
گل سرخ رخش چو عکس انداخت
جوش آتش ز ارغوان برخاست
آفتابی که خواجه‌تاش مه است
به غلامیش مدح خوان برخاست
از غم جام خسروی لبش
شور از جان خسروان برخاست
روی بگشاد تا ز هر مویم
صد نگهبان و دیده‌بان برخاست
یارب از تاب زلف هندوی او
چه قیامت ز هندوان برخاست
مشک از چین زلف می‌افشاند
آه از ناف آهوان برخاست
چشم جادوش آتشی در زد
دود از مغز جادوان برخاست
فتنه‌ای کان نشسته بود تمام
باز از آن ماه مهربان برخاست
پیش من آمد و زبان بگشاد
گفت یوسف ز کاروان برخاست
دل به من ده که گر به حق گویی
در غم من ز جان توان برخاست
دل چو رویش بدید دزدیده
بگریخت از من و دوان برخاست
آتش روی او بدید و بسوخت
به تجلی چو آن شبان برخاست
او چو سلطان به زیر پرده نشست
دل تنها چو پاسبان برخاست
چون همه عمر خویش یک مژه زد
همه مغزش ز استخوان برخاست
نتوان کرد شرح کز چه صفت
دل عطار ناتوان برخاست

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دوش کان شمع نیکوان برخاست
ناله از پیر و از جوان برخاست
هوش مصنوعی: شب گذشته صدای ناله و گریه از همه جا، چه از جانب پیرها و چه از جانب جوان‌ها، بلند شد وقتی که آن شمع زیبای خوبان بالارفت.
گل سرخ رخش چو عکس انداخت
جوش آتش ز ارغوان برخاست
هوش مصنوعی: وقتی که گل سرخ زیبایی صورتش را نمایان کرد، شعله‌های آتش از رنگ ارغوانی‌اش افشان شد.
آفتابی که خواجه‌تاش مه است
به غلامیش مدح خوان برخاست
هوش مصنوعی: خورشیدی که در آسمان، جایگاهش مانند ماه است، به خاطر خدمت و اطاعتش، به ستایش از او برخاست.
از غم جام خسروی لبش
شور از جان خسروان برخاست
هوش مصنوعی: از اندوهی که به دل دارد، لب‌هایش به طرز عجیبی پر از حس و شور شده و این احساسات از عمق وجودش نشأت می‌گیرد.
روی بگشاد تا ز هر مویم
صد نگهبان و دیده‌بان برخاست
هوش مصنوعی: صورت خود را نمایان کن تا از هر یک از موهایم، صد نفر نگهبان و مراقب به وجود آید.
یارب از تاب زلف هندوی او
چه قیامت ز هندوان برخاست
هوش مصنوعی: ای پروردگار، از زیبایی و جذبه‌ی موهای سیاه و دلبرانه‌ی آن دختر هندو چه غوغایی در میان هندوها به پا شده است.
مشک از چین زلف می‌افشاند
آه از ناف آهوان برخاست
هوش مصنوعی: عطر مشک از زلف‌های پریشان او پراکنده می‌شود و از دل دردمند آهوان صدا بلند می‌شود.
چشم جادوش آتشی در زد
دود از مغز جادوان برخاست
هوش مصنوعی: چشم سحرآمیز او شعله‌ای را برافروخت و از ذهن جادوگران دودی بلند شد.
فتنه‌ای کان نشسته بود تمام
باز از آن ماه مهربان برخاست
هوش مصنوعی: فتنه‌ای که مدتی طولانی در سکوت به سر می‌برد، دوباره از آن ماه زیبا و مهربان، جان دوباره‌ای گرفت.
پیش من آمد و زبان بگشاد
گفت یوسف ز کاروان برخاست
هوش مصنوعی: درباره‌ی یوسف سخن گفت، و بیان کرد که او از کاروان حرکت کرده است.
دل به من ده که گر به حق گویی
در غم من ز جان توان برخاست
هوش مصنوعی: دل خود را به من بسپار، زیرا اگر حقیقت را بگویی، می‌توانی از عمق غم من خارج شويی و به زندگی جدیدی دست پیدا کنی.
دل چو رویش بدید دزدیده
بگریخت از من و دوان برخاست
هوش مصنوعی: وقتی دل به چهره‌اش نگاه کرد، ناگهان از من دور شد و با سرعت فرار کرد.
آتش روی او بدید و بسوخت
به تجلی چو آن شبان برخاست
هوش مصنوعی: او به زیبایی و درخشندگی معشوق خود نگاه کرد و دلش به شدت تحت تأثیر قرار گرفت، مانند اینکه شبان در میانه شب عاشق شده باشد.
او چو سلطان به زیر پرده نشست
دل تنها چو پاسبان برخاست
هوش مصنوعی: او مانند سلطانی زیر پرده نشسته است و دل تنها مانند یک پاسبان بیدار و هوشیار شده است.
چون همه عمر خویش یک مژه زد
همه مغزش ز استخوان برخاست
هوش مصنوعی: تمام عمرش را فقط یک بار چشم بر هم زد و تمام دانسته‌هایش از یادش رفت.
نتوان کرد شرح کز چه صفت
دل عطار ناتوان برخاست
هوش مصنوعی: در اینجا به این موضوع اشاره شده که شرح و تفسیر احساسات و ویژگی‌های دل عطار بسیار سخت و دشوار است. به عبارت دیگر، نمی‌توان به سادگی بیان کرد که چه چیزهایی باعث ایجاد احساسات و حالت‌های دل عطار شده است.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۲۹ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۲۹ به خوانش فرید حامد
غزل شمارهٔ ۲۹ به خوانش عندلیب