گنجور

غزل شمارهٔ ۲۷۶

لعل تو به جان فزایی آمد
چشم تو به دلربایی آمد
چون صد گرهم فتاد در کار
زلفت به گره‌گشایی آمد
با زنگی خال تو که بر ماه
در جلوهٔ خودنمایی آمد
در دیدهٔ آفتاب روشن
چون نقطهٔ روشنایی آمد
با چشم تو می‌بباختم جان
چون چشم تو دردغایی آمد
بگریخت دلم ز چشم تو زود
وآواره ز بی وفایی آمد
در حلقهٔ زلفت آن دم افتاد
کز چشم تواش رهایی آمد
هرگاه که بگذری به بازار
گویند به جان فزایی آمد
یکتایی ماه شق شد از رشک
تا سرو تو در دوتایی آمد
بنشین و دگر مرو اگرچه
در کار تو صد روایی آمد
دانی نبود صواب اسلام
آنجا که بت ختایی آمد
بردی دلم و بحل بکردم
واشکم همه در گوایی آمد
در کار من جدا فتاده
چندین خلل از جدایی آمد
بیگانه مباش زانکه عطار
پیش تو به آشنایی آمد

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

لعل تو به جان فزایی آمد
چشم تو به دلربایی آمد
هوش مصنوعی: رنگ دلبری و زیبایی تو جان انسان را تازه می‌کند و چشمانت دل‌ها را می‌رباید.
چون صد گرهم فتاد در کار
زلفت به گره‌گشایی آمد
هوش مصنوعی: وقتی صدها مشکل و گرفتار در کار پیچیدگی‌های موهایت به وجود آمد، به گشایش و حل آن‌ها پرداختم.
با زنگی خال تو که بر ماه
در جلوهٔ خودنمایی آمد
هوش مصنوعی: با لکه‌ سبز چهره‌ تو که درخشش و زیبایی‌اش را بر ماه نشان داد.
در دیدهٔ آفتاب روشن
چون نقطهٔ روشنایی آمد
هوش مصنوعی: در چشم خورشید، مانند نقطه‌ای از روشنی به نظر می‌رسد.
با چشم تو می‌بباختم جان
چون چشم تو دردغایی آمد
هوش مصنوعی: با نگاه تو جانم را فدای تو کردم، زیرا چشم تو ماجرای درد و رنجی را نشان می‌دهد.
بگریخت دلم ز چشم تو زود
وآواره ز بی وفایی آمد
هوش مصنوعی: دل من به سرعت از نگاه تو فرار کرد و به خاطر بی‌وفایی، آواره و بی‌سرپناه شد.
در حلقهٔ زلفت آن دم افتاد
کز چشم تواش رهایی آمد
هوش مصنوعی: وقتی که زلفت دور سرم پیچید، آن لحظه، نگاهم از چشمان تو آزاد شد.
هرگاه که بگذری به بازار
گویند به جان فزایی آمد
هوش مصنوعی: زمانی که تو از بازار عبور کنی، مردم خواهند گفت که شخصی با روح و جان تازه وارد شده است.
یکتایی ماه شق شد از رشک
تا سرو تو در دوتایی آمد
هوش مصنوعی: ماه به خاطر زیبایی و جذابیت تو حسادت کرد و از این رو به تنهایی خود پایان داد، زیرا تو و سرو قامتت در کنار هم آمده‌اید و اشکال مختلفی را خلق کرده‌اید.
بنشین و دگر مرو اگرچه
در کار تو صد روایی آمد
هوش مصنوعی: بیا بنشین و دیگر نرو، حتی اگر شرایط به نظر سخت یا دشوار بیاید.
دانی نبود صواب اسلام
آنجا که بت ختایی آمد
هوش مصنوعی: آیا می‌دانی که در جایی که بت‌پرستی وجود دارد، حقیقت اسلام برقرار نیست؟
بردی دلم و بحل بکردم
واشکم همه در گوایی آمد
هوش مصنوعی: دلم را بردی و عشق تو در وجودم ریشه دوانده است، به طوری که اشک‌هایم هم به خاطر تو جاری شده‌اند.
در کار من جدا فتاده
چندین خلل از جدایی آمد
هوش مصنوعی: در نتیجه جدایی، مشکلات و نقص‌های زیادی در کار من به وجود آمده است.
بیگانه مباش زانکه عطار
پیش تو به آشنایی آمد
هوش مصنوعی: با بیگانگان رفتار نکن، چون عطار به خاطر دوستی و آشنایی به سمت تو آمده است.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۲۷۶ به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1397/03/16 13:06
نادر..

بیگانه مباش..