غزل شمارهٔ ۲۵۴
چون عشق تو داعی عدم شد
نتوان به وجود متهم شد
جایی که وجود عین شرک است
آنجا نتوان مگر عدم شد
جانا می عشق تو دلی خورد
کو محو وجود جامجم شد
در پرتو نیستی عشقت
بیش از همه بود و کم ز کم شد
بر لوح فتاد ذرهای عشق
لوح از سر بیخودی قلم شد
عشق تو دلم در آتش افکند
تا گرد همه جهان علم شد
دل در سر زلف تو قدم زد
ایمانش نثار آن قدم شد
دل در ره تو نداشت جز درد
با درد دلم دریغ ضم شد
رازی که دلم نهفته میداشت
بر چهرهٔ من به خون رقم شد
تا تو بنواختی چو چنگم
رگ بر تن من چو زیر و بم شد
عطار به نقد نیم جان داشت
وان نیز به محنت تو هم شد
غزل شمارهٔ ۲۵۳: بیچاره دلم در سر آن زلف به خم شدغزل شمارهٔ ۲۵۵: گر در صف دین داران دین دار نخواهم شد
اطلاعات
وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چون عشق تو داعی عدم شد
نتوان به وجود متهم شد
هوش مصنوعی: وقتی که عشق تو باعث شد تا چیزی از وجود فاصله بگیرد، دیگر نمیتوان به وجودی که محصور در عشق توست ایراد گرفت.
جایی که وجود عین شرک است
آنجا نتوان مگر عدم شد
هوش مصنوعی: در جایی که وجود شرک به طور کامل حاکم است، نمیتوان به جز عدم و نبود چیزی دست یافت.
جانا می عشق تو دلی خورد
کو محو وجود جامجم شد
هوش مصنوعی: عزیزم، دل من به عشق تو دچار شده و از آنچه که وجودش را به نمایش میگذارد غافل شده است.
در پرتو نیستی عشقت
بیش از همه بود و کم ز کم شد
هوش مصنوعی: در سایه نبودن عشق تو، احساس من بیشتر از همیشه بود و کمترین چیزی هم که داشتم، از دست رفت.
بر لوح فتاد ذرهای عشق
لوح از سر بیخودی قلم شد
هوش مصنوعی: در اینجا بیان میشود که ذرهای از عشق بر صفحهای نقش میبندد و این عشق به حدی عمیق و تاثیرگذار است که تمام آن صفحه را از حالت طبیعیاش خارج کرده و به نوعی تبدیل به اثر هنری میشود. این عشق به قدری قوی است که تمامی قلمها و ابزارها را تحت تاثیر قرار میدهد و باعث میشود که آنچه که ثبت شده، با حالت اصلیاش متفاوت شود.
عشق تو دلم در آتش افکند
تا گرد همه جهان علم شد
هوش مصنوعی: عشق تو قلبم را به تپش انداخت و باعث شد که در سراسر جهان معرفت و آگاهی برافراشته شود.
دل در سر زلف تو قدم زد
ایمانش نثار آن قدم شد
هوش مصنوعی: دل در زیر طلایی موهای تو خیابان گردی کرد و به خاطر آن قدم، ایمانش را تقدیم کرد.
دل در ره تو نداشت جز درد
با درد دلم دریغ ضم شد
هوش مصنوعی: دل من در مسیر عشق تو جز درد و رنج چیزی نداشت و افسوس که این درد به دلم چسبیده است.
رازی که دلم نهفته میداشت
بر چهرهٔ من به خون رقم شد
هوش مصنوعی: رازهایی که در دل داشتم، بر چهرهام جلوه پیدا کرد و به شکلی عمیق و دردناک نمایان شد.
تا تو بنواختی چو چنگم
رگ بر تن من چو زیر و بم شد
هوش مصنوعی: وقتی تو با مهربانی به من نگاه کردی، رگهای بدنم مانند نواهای چنگ به هماهنگی درآمدند.
عطار به نقد نیم جان داشت
وان نیز به محنت تو هم شد
هوش مصنوعی: عطار زندگی نیمه جان و ناقصی داشت و این وضعیت او نیز به خاطر زحمات و دردهایی که تو متحمل شدی به وجود آمد.
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۲۵۴ به خوانش عندلیب
حاشیه ها
1391/09/04 17:12
لیلی ضیایی
مصراع دوم بیت 5
لوح از سر بی خودی قلم شد (تصحیح تفضلی)