گنجور

غزل شمارهٔ ۲۵۳

بیچاره دلم در سر آن زلف به خم شد
دل کیست که جان نیز درین واقعه هم شد
انگشت نمای دو جهان گشت به عزت
هر دل که سراسیمهٔ آن زلف به خم شد
چون پرده برانداختی از روی چو خورشید
هر جا که وجودی است از آن روی عدم شد
راه تو شگرف است بسر می‌روم آن ره
زآنروی که کفر است در آن ره به قدم شد
عشاق جهان جمله تماشای تو دارند
عالم ز تماشی تو چون خلد ارم شد
تا مشعلهٔ روی تو در حسن بیفزود
خوبان جهان را ز خجل مشعله کم شد
تا روی چو خورشید تو از پرده علم زد
خورشید ز پرده به‌در افتاد و علم شد
تا لوح چو سیم تو خطی سبز برآورد
جان پیش خط سبز تو بر سر چو قلم شد
چون آه جگرسوز ز عطار برآمد
با مشک خط تو جگر سوخته ضم شد

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بیچاره دلم در سر آن زلف به خم شد
دل کیست که جان نیز درین واقعه هم شد
هوش مصنوعی: دل من به خاطر زلف آن معشوق به شدت دچار مشکل و غمگینی شده است. چه کسی است که در چنین وضعیتی، جان خود را نیز فدای این عشق نکرده باشد؟
انگشت نمای دو جهان گشت به عزت
هر دل که سراسیمهٔ آن زلف به خم شد
هوش مصنوعی: به خاطر بزرگی و عظمت کسی که دل‌ها را به خود مشغول کرده، همگان در دو جهان به او اشاره می‌کنند. هر دل که تحت تأثیر زیبا و پیچیده‌ی آن زلف قرار گرفت، دچار آشفتگی و شگفتی شد.
چون پرده برانداختی از روی چو خورشید
هر جا که وجودی است از آن روی عدم شد
هوش مصنوعی: زمانی که پرده را کنار زدی و از چهره‌ات مانند خورشید نور پاشیدی، هر جایی که وجود دارد، به برکت آن چهره، از حقیقت عدم و غفلت رهایی یافت.
راه تو شگرف است بسر می‌روم آن ره
زآنروی که کفر است در آن ره به قدم شد
هوش مصنوعی: راه تو بسیار شگفت‌انگیز و زیباست و من با گردش در آن مسیر، به دلیل کفر و بی‌اعتقادی که در آنجا وجود دارد، به قدم گذاشتن در این راه مشغول هستم.
عشاق جهان جمله تماشای تو دارند
عالم ز تماشی تو چون خلد ارم شد
هوش مصنوعی: همه عاشقان در این جهان فقط به تماشای تو مشغول‌اند و به خاطر نگاه کردن به تو، دنیا مانند بهشت شده است.
تا مشعلهٔ روی تو در حسن بیفزود
خوبان جهان را ز خجل مشعله کم شد
هوش مصنوعی: هرگاه زیبایی چهرهٔ تو بیشتر شد، زیبایی سایر خوبان دنیا تحت تأثیر قرار گرفت و از شرم کمتر به چشم آمدند.
تا روی چو خورشید تو از پرده علم زد
خورشید ز پرده به‌در افتاد و علم شد
هوش مصنوعی: زمانی که چهره‌ات مانند خورشید درخشان به نمایش درآمد، خورشید واقعی از پشت پرده بیرون آمد و به روشنایی قهرمانانه‌ات پیوست.
تا لوح چو سیم تو خطی سبز برآورد
جان پیش خط سبز تو بر سر چو قلم شد
هوش مصنوعی: زمانی که لوحی مانند نقره، خط سبز تو را به تصویر کشید، جان من در حضور آن خط سبز تو چنان مجذوب شد که مانند قلمی در دستان تو قرار گرفت.
چون آه جگرسوز ز عطار برآمد
با مشک خط تو جگر سوخته ضم شد
هوش مصنوعی: وقتی آهی سوزناک از عطار برخاسته، عطر خط تو به آن درد دل ملحق شده و جگر سوخته‌ام را تسکین می‌دهد.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۲۵۳ به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1397/12/18 08:03
نادر..

راه تو شگرف است
به سر می‌روم آن ره..