اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
پیر ما وقت سحر بیدار شد
از در مسجد بر خمار شد
هوش مصنوعی: در وقت سحر، پیر ما از خواب بیدار شد و از در مسجد خارج گردید، در حالی که حالتی سرخوش و خوشحال داشت.
از میان حلقهٔ مردان دین
در میان حلقهٔ زنار شد
هوش مصنوعی: در میان گروه مردان دین، به جمع زنانی پیوسته است که در وضعیت خاصی قرار دارند.
کوزهٔ دردی به یک دم درکشید
نعرهای دربست و دردیخوار شد
هوش مصنوعی: یک کوزه پر از درد، ناگهان یک فریاد بلندی کشید و به تبع آن، تبدیل به ظرفی برای پذیرش درد شد.
چون شراب عشق در وی کار کرد
از بد و نیک جهان بیزار شد
هوش مصنوعی: زمانی که عشق مانند شراب در وجودش تأثیر گذاشت، او از همه خوبیها و بدیهای جهان دلزده و راضی شد.
اوفتان خیزان چو مستان صبوح
جام می بر کف سوی بازار شد
هوش مصنوعی: چنان که مستان در حال خوشی و سرخوشی هستند، او نیز با سر و وضعی شاد و با لیوانی در دست، به سمت بازار میرود.
غلغلی در اهل اسلام اوفتاد
کای عجب این پیر از کفار شد
هوش مصنوعی: در میان مسلمانان درگیری و آشفتگیای به وجود آمد و همه تعجب کردند که این فرد سالخورده به صف کافران پیوسته است.
هر کسی میگفت کین خذلان چبود
کانچنان پیری چنین غدار شد
هوش مصنوعی: هر کس میپرسید که چرا این فرد کهنسال اینقدر بیرحم و فریبکار شده است.
هرکه پندش داد بندش سخت کرد
در دل او پند خلقان خار شد
هوش مصنوعی: هر کس که به او نصیحتی کردند، به خاطر آن نصیحت به شدت در دلش حس بدی ایجاد شد و نصیحتی که دیگران به او کردند برایش مانند خار شده است.
خلق را رحمت همی آمد بر او
گرد او نظارگی بسیار شد
هوش مصنوعی: مردم به طرف او جذب شده و از رحمتش بهرهمند شدند و به تماشای او مشغول گشتند.
آنچنان پیر عزیز از یک شراب
پیش چشم اهل عالم خوار شد
هوش مصنوعی: عزیز و محترم ما، به خاطر نوشیدن یک شراب در برابر چشم مردم دنیا به اندازهای بیارزش و خوار شد که هیچکس نتوانست احترام او را حفظ کند.
پیر رسوا گشته مست افتاده بود
تا از آن مستی دمی هشیار شد
هوش مصنوعی: پیرمردی که قبلاً خود را به زمانه اثبات کرده بود، اکنون در حالتی چندان آشفته و گیج به سر میبرد که برای مدتی هم که شده به هوش و هشیاری میآید.
گفت اگر بدمستیی کردم رواست
جمله را میباید اندر کار شد
هوش مصنوعی: اگر در مستی کار اشتباهی انجام دادم، درست است که همه باید در این موضوع همکاری کنند.
شاید ار در شهر بد مستی کند
هر که او پر دل شد و عیار شد
هوش مصنوعی: شاید اگر کسی در شهر دلبسته و شجاع شود، در آزار و بدی دیگران نقش داشته باشد.
خلق گفتند ، این گدایی کشتنی است
دعوی این مدعی بسیار شد
هوش مصنوعی: مردم گفتند که این گدای بیچاره باید کشته شود و ادعای این مدعی روز به روز بیشتر شد.
پیر گفتا کار را باشید هین
کین گدای گبر دعویدار شد
هوش مصنوعی: پیر گفت: به کارهایتان توجه کنید که این گدای بیپول و بیمعنا ادعای بزرگی کرده است.
صد هزاران جان نثار روی آنک
جان صدیقان برو ایثار شد
هوش مصنوعی: صد هزاران جان به خاطر روی آن محبوب قربان میشود و جانهای پاک و راستین برای او فدا خواهند شد.
این بگفت و آتشین آهی بزد
وانگهی بر نردبان دار شد
هوش مصنوعی: او این را گفت و پس از آن با یک آه سوزان بیرون آمد و سپس بر نردبان دار قرار گرفت.
از غریب و شهری و از مرد و زن
سنگ از هر سو برو انبار شد
هوش مصنوعی: از افراد غریب و شهرنشین، مرد و زن، سنگها از هر طرف جمع شدهاند.
پیر در معراج خود چون جان بداد
در حقیقت محرم اسرار شد
هوش مصنوعی: سالمند وقتی که در اوج کمال و معنویت خود قرار گرفت و جانش را فدای حقیقت کرد، در واقع به رازهای نهان و عمیق دست یافت و به شناخت عمیقی رسید.
جاودان اندر حریم وصل دوست
از درخت عشق برخوردار شد
هوش مصنوعی: در دنیای بیپایان محبت، کسی که به دوستی نزدیک میشود، از میوههای عشق بهرهمند میشود.
قصهٔ آن پیر حلاج این زمان
انشراح سینهٔ ابرار شد
هوش مصنوعی: داستان آن پیر حلاج اکنون به آرامش و گشایش دل نیکوکاران تبدیل شده است.
در درون سینه و صحرای دل
قصهٔ او رهبر عطار شد
هوش مصنوعی: در عمق وجود من و در فضای دل، داستان او به رهبران عطار تبدیل شد.
حاشیه ها
1404/08/10 11:11
سیدمحمد جهانشاهی
خلق گفتند ، این گدایی کشتنی است
1404/08/11 10:11
سیدمحمد جهانشاهی
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۶
پیرِ ما ، وقتِ سحر ، بیدار شد
از درِ مسجد ، برِ خمّار شد
از میانِ حلقهٔ مردانِ دین
در میانِ حلقهٔ زنّار شد
کوزهٔ دُردی ، به یک دَم درکشید
نعرهای دربَست و دُردیخوار شد
چون شرابِ عشق ، در وی کار کرد
از بد و نیکِ جهان ، بیزار شد
اوفتان خیزان ، چو مستانِ صبوح
جامِ مِی بر کف ، سویِ بازار شد
غلغلی ، در اهلِ اسلام اوفتاد
کای عجب ، این پیر ، از کفّار شد
هر کَسی میگفت ، کین خذلان چه بود
کانچنان پیری ، چنین غدّار شد
هرکه پندَش داد ، بندَش سخت کرد
در دلِ او ، پندِ خلقان ، خار شد
خلق را رحمت همی آمد ، بر او
گِردِ او ، نظّارگی بسیار شد
آنچنان پیرِ عزیز ، از یک شراب
پیشِ چشمِ اهلِ عالم ، خوار شد
پیرِ رسوا گشته ، مست افتاده بود
تا از آن مستی ، دَمی هشیار شد
گفت ؛ اگر بدمستیی کردم ، روا ست
جمله را ، میباید اندر کار شد
شایَد ، ار در شهر ، بد مستی کند
هر که او ، پُر دل شد و عیّار شد
خلق گفتند ؛ این گدایی کُشتنی است
دعویِ این مدّعی ، بسیار شد
پیر گفتا ؛ کار را باشید ، هین
کین گدایِ گبر ، دعویدار شد
صد هزاران جان ، نثارِ رویِ آنک
جانِ صدّیقان ، بر او ایثار شد
این بگفت و آتشین آهی بِزَد
وانگهی ، بر نردبانِ دار شد
از غریب و شهری و از مرد و زن
سنگ از هر سو ، بر او انبار شد
پیر در معراجِ خود ، چون جان بداد
در حقیقت ، محرمِ اسرار شد
جاودان ، اندر حریمِ وصلِ دوست
از درختِ عشق ، برخوردار شد
قصهٔ آن پیرِ حلّاج ، این زمان
انشراحِ سینهٔ ابرار شد
در درونِ سینه و صحرایِ دل
قصّهٔ او ، رهبرِ عطّار شد