گنجور

غزل شمارهٔ ۲۴۵

ای به خود زنده مرده باید شد
چون بزرگان به خرده باید شد
پیش از آن کت به قهر جان خواهند
جان به جانان سپرده باید شد
تا نمیری به گرد او نرسی
پیش معشوق مرده باید شد
نخرد نقشت او نه نیک و نه بد
همه دیوان سترده باید شد
مشمر گام گام همچو زنان
منزل ناشمرده باید شد
زود شو محو تا تمام شوی
که تو را رنج برده باید شد
ره به آهستگی چو شمع برو
زانکه این ره سپرده باید شد
همچو عطار اگر نخواهی ماند
نرد کونین برده باید شد

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای به خود زنده مرده باید شد
چون بزرگان به خرده باید شد
هوش مصنوعی: باید همانند بزرگان ادب و کمال، خود را از قید زندگی بی‌معنا آزاد کنی و به آنها پیروی کنی.
پیش از آن کت به قهر جان خواهند
جان به جانان سپرده باید شد
هوش مصنوعی: قبل از آنکه با خشم از دنیا بروند، باید جان را به محبوب سپرد.
تا نمیری به گرد او نرسی
پیش معشوق مرده باید شد
هوش مصنوعی: برای رسیدن به محبوب، باید چاره‌ای اندیشید و از دلبستگی‌ها گذشت؛ چون عشق حقیقی نیازمند فداکاری و تلاش است و تا زمانی که دل به عشق نسپاری، به معشوق نخواهی رسید.
نخرد نقشت او نه نیک و نه بد
همه دیوان سترده باید شد
هوش مصنوعی: طبیعت تو نه کاملاً خوب است و نه کاملاً بد، بلکه همچون دیوانگان است که باید در آن غرق شد.
مشمر گام گام همچو زنان
منزل ناشمرده باید شد
هوش مصنوعی: به آرامی و با احتیاط قدم بردار، مانند زنان منزل که هر قدم را سنجیده برمی‌دارند و نباید بی‌دقتی کنی.
زود شو محو تا تمام شوی
که تو را رنج برده باید شد
هوش مصنوعی: زود از خودت دور شو تا کاملاً ناپدید شوی، زیرا تو باید رنجی را تحمل کنی.
ره به آهستگی چو شمع برو
زانکه این ره سپرده باید شد
هوش مصنوعی: به آرامی و با احتیاط حرکت کن، همچون شمعی که به آرامی ذوب می‌شود، زیرا این مسیر نیاز به زمان و دقت دارد تا به پایان برسد.
همچو عطار اگر نخواهی ماند
نرد کونین برده باید شد
هوش مصنوعی: اگر مانند عطار نمی‌خواهی در این دنیا باقی بمانی، پس باید به مانند او خود را به دست تقدیر بسپاری.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۲۴۵ به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1404/08/10 16:11
سیدمحمد جهانشاهی

عطّار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۵
                 
ای به خود زنده ، مرده باید شد
چون بزرگان ، به خرده باید شد

پیش از آن کِت ، به قهر جان خواهند
جان به جانان ، سپرده باید شد

تا نَمیری ، به گَردِ او نرَسی
پیشِ معشوق ، مرده باید شد

نخرَد نقشَت او ، نه نیک و نه بد
همه دیوان ، سترده باید شد

مشمر گام گام ، همچو زنان
منزلِ ناشمرده ، باید شد

زود شَو محو ، تا تمام شوی
که تو را رنج ، بُرده باید شد

ره به آهستگی ، چو شمع برُو
زانکه این رَه ، سپرده باید شد

همچو عطّار ، اگر نخواهی ماند
نَردِ کُونین ، بُرده باید شد