گنجور

غزل شمارهٔ ۲۴۳

ذوق وصلت به هیچ جان نرسد
شرح رویت به هر زبان نرسد
سر زلفت به دست چون آرم
دست موری به آسمان نرسد
با سرِ زلفِ تو ، دو عالم را
سر یک موی امتحان نرسد
نرسد بوی زلف تو به دلم
تا که کار دلم به جان نرسد
ماه خواهد که چون رخ تو بود
عمرها گردد و بدان نرسد
پیش خطت که رایج است به خون
هیچکس را خط امان نرسد
تا قیامت چو طوطی خط تو
هیچ طوطی شکرفشان نرسد
عقل را زاب زندگانی تو
تا نمیرد ز خود نشان نرسد
گرچه کس نیست ، چون تو ، موی میان
هر دو کونت فرا میان نرسد
کاروان تواند خلق و ز تو
بیش گردی به کاروان نرسد
برسد صد هزار باره جهان
که نظیر تو در جهان نرسد
وصل تو چون به جان نمی‌یابند
به چو من کس به رایگان نرسد
آتش عشق تو چو شعله زند
هیچ کس را از او امان نرسد
تا ابد دل ز سود برگیرد
هر که را در رهت زیان نرسد
کرده‌ام دل کباب و اشک شراب
که مرا چون تو میهمان نرسد
آن زمان کت به جان بخواهم جست
برسد جان و آن زمان نرسد
تا که عطار را بیان تو هست
هیچ گوینده را بیان نرسد

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ذوق وصلت به هیچ جان نرسد
شرح رویت به هر زبان نرسد
هوش مصنوعی: شادی و لذت ملاقات تو به هیچ کس نمی‌رسد و زیبایی تو را نمی‌توان با هیچ زبانی توصیف کرد.
سر زلفت به دست چون آرم
دست موری به آسمان نرسد
هوش مصنوعی: چطور می‌توانم دستم را به موهای تو برسانم، وقتی که دست یک مورچه به آسمان نمی‌رسد؟
با سرِ زلفِ تو ، دو عالم را
سر یک موی امتحان نرسد
هوش مصنوعی: با موهای زیبات، هیچ چیز در دنیا نمی‌تواند با یک تار موی آن مقایسه شود.
نرسد بوی زلف تو به دلم
تا که کار دلم به جان نرسد
هوش مصنوعی: بوی زلف تو به دلم نرسد تا زمانی که حال دلم به جانم بستگی پیدا نکند.
ماه خواهد که چون رخ تو بود
عمرها گردد و بدان نرسد
هوش مصنوعی: ماه آرزو دارد که زیبایی‌اش چون چهره‌ تو باشد، و عمرها سپری شوند و کسی نتواند به آن زیبایی دست یابد.
پیش خطت که رایج است به خون
هیچکس را خط امان نرسد
هوش مصنوعی: در برابر کلام تو که همواره معتبر است، هیچ‌کس از خطر نجات نمی‌یابد.
تا قیامت چو طوطی خط تو
هیچ طوطی شکرفشان نرسد
هوش مصنوعی: تا روز قیامت، هیچ طوطی‌ای نتواند به خوبی و شیرینی نوشته‌های تو را تکرار کند.
عقل را زاب زندگانی تو
تا نمیرد ز خود نشان نرسد
هوش مصنوعی: عقل تو تحت تأثیر زندگی‌ات قرار دارد و تا زمانی که مرگ نیامده، پیامی از خود را نمی‌تواند به تو منتقل کند.
گرچه کس نیست ، چون تو ، موی میان
هر دو کونت فرا میان نرسد
هوش مصنوعی: اگرچه هیچ‌کس نیست که مانند تو باشد، اما موهای میان دو عالم به هیچ‌جای دیگری نمی‌رسد.
کاروان تواند خلق و ز تو
بیش گردی به کاروان نرسد
هوش مصنوعی: در اینجا گفته می‌شود که انسان‌ها می‌توانند به هر نقطه‌ای برسند و در گروه‌های بزرگ حرکت کنند، اما اگر به تو وابسته باشند، هرگز به آن مقصد نخواهند رسید. یعنی وابستگی به دیگران می‌تواند مانع پیشرفت و رسیدن به هدف‌ها شود.
برسد صد هزار باره جهان
که نظیر تو در جهان نرسد
هوش مصنوعی: این دنیا ممکن است هزار بار به گردش دربیفتد، اما مانند تو در این جهان پیدا نخواهد شد.
وصل تو چون به جان نمی‌یابند
به چو من کس به رایگان نرسد
هوش مصنوعی: وصل تو چون به جان نمی‌یابند به چو من کس به رایگان نرسد اگر کسی نتواند به وصال تو دست یابد، مانند من هیچ‌کس نمی‌تواند به راحتی به تو برسد.
آتش عشق تو چو شعله زند
هیچ کس را از او امان نرسد
هوش مصنوعی: عشق تو مانند شعله‌ای است که وقتی شعله‌ور می‌شود، هیچ‌کس نمی‌تواند از تأثیر آن در امان باشد.
تا ابد دل ز سود برگیرد
هر که را در رهت زیان نرسد
هوش مصنوعی: هر کس که در راه تو با ضرر و زیان مواجه نشود، تا ابد قلبش از سود و منفعت خالی خواهد ماند.
کرده‌ام دل کباب و اشک شراب
که مرا چون تو میهمان نرسد
هوش مصنوعی: دل من پر از درد و غم شده و اشک‌هایم مانند شراب جاری است، زیرا هیچ‌کس همچون تو برای من مهمان نمی‌شود.
آن زمان کت به جان بخواهم جست
برسد جان و آن زمان نرسد
هوش مصنوعی: در آن لحظه که آرزو می‌کنم به کسی نزدیک شوم، ممکن است جانم به آن شخص برسد، اما در واقع به او نخواهم رسید.
تا که عطار را بیان تو هست
هیچ گوینده را بیان نرسد
هوش مصنوعی: تا وقتی که تو توصیف عطار را داری، هیچ گوینده‌ای نمی‌تواند به خوبی او صحبت کند.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۲۴۳ به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1400/05/04 00:08
سید محسن

با سر ---زلف---تو دو عالم را-----درست است

1404/08/08 11:11
سیدمحمد جهانشاهی

با سرِ زلفِ تو ، دو عالم را

1404/08/08 11:11
سیدمحمد جهانشاهی

گرچه کس نیست ، چون تو ، موی میان

1404/08/09 10:11
سیدمحمد جهانشاهی

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۳
                
ذوقِ وصلَت ، به هیچ جان نرسد
شرحِ رویَت ، به هر زبان نرسد

سرِ زلفَت ، به دست چون آرَم؟
دستِ موری ، به آسمان نرسد

با سرِ زلفِ تو ، دو عالم را
سرِ یک موی ، امتحان نرسد

نرسد بویِ زلفِ تو ، به دلم
تا که کارِ دلم ، به جان نرسد

ماه خواهد ، که چون رخِ تو بوَد
عمرها گردد و بدان نرسد

پیشِ خطَّت ، که رایج است به خون
هیچکس را ، خطِ امان نرسد

تا قیامت ، چو طوطیِ خطِ تو
هیچ طوطی ، شکَرفشان نرسد

عقل را ، زآبِ زندگانیِ تو
تا نمیرد ز خود ، نشان نرسد

گرچه کَس نیست ، چون تو ، موی میان
هر دو کُونَت ، فرا میان نرسد

کاروانِ تو اند خلق و ز تو
بیش ، گَردی به کاروان نرسد

برسد صد هزار باره جهان
که نظیرِ تو ، در جهان نرسد

وصلِ تو ، چون به جان نمی‌یابند
به چو من کَس ، به رایگان نرسد

آتشِ عشقِ تو ، چو شعله زند
هیچ کَس را ، از او امان نرسد

تا ابد ، دل ز سود برگیرد
هر که را در رهَت ، زیان نرسد

کرده‌ام  ، دل کباب و اشک شراب
که مرا چون تو ، میهمان نرسد

آن زمان کِت ، به جان بخواهم جُست
برسد جان و آن زمان نرسد

تا که عطّار را ، بیانِ تو هست
هیچ گوینده را ، بیان نرسد