گنجور

غزل شمارهٔ ۲۴۱

از سر زلف دلکشت بوی به ما نمی‌رسد
بوی کجا به ما رسد چون به صبا نمی‌رسد
روز به شب نمی‌رسد تا ز خیال زلف تو
بر دل من ز چارسو خیل بلا نمی‌رسد
بوک دعای من شبی در سر زلف تو رسد
چون من دلشکسته را بیش دعا نمی‌رسد
می‌رسد از دو جزع تو تیر بلا به جان من
گرچه صواب نیست آن هیچ خطا نمی‌رسد
در عجبم که دست تو چون به همه جهان رسد
چیست سبب که یک نفس سوی وفا نمی‌رسد
خاک توییم لاجرم در ره عشق تو ز ما
گرد برآمد و ز تو بوی به ما نمی‌رسد
رحم کن ای مرا چو جان بر دل آنکه در رهت
می‌نرهد ز درد تو وز تو دوا نمی‌رسد
گرچه فرید فرد شد در طلب وصال تو
وصل تو کی بدو رسد چون به سزا نمی‌رسد

اطلاعات

وزن: مفتعلن مفاعلن مفتعلن مفاعلن (رجز مثمن مطوی مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

از سر زلف دلکشت بوی به ما نمی‌رسد
بوی کجا به ما رسد چون به صبا نمی‌رسد
هوش مصنوعی: بوی خوشی که از موهای دلربا به مشام می‌رسد، به ما نمی‌رسد. چه برسد به دیگر بوها که اگر صبا به ما نرسد، هیچ‌چیز دیگری هم نمی‌تواند به ما برسد.
روز به شب نمی‌رسد تا ز خیال زلف تو
بر دل من ز چارسو خیل بلا نمی‌رسد
هوش مصنوعی: روز و شب در هم نمی‌آمیزند و خیال زلف تو از دل من دور نمی‌شود، پس بلاها از هر سو به من نمی‌رسند.
بوک دعای من شبی در سر زلف تو رسد
چون من دلشکسته را بیش دعا نمی‌رسد
هوش مصنوعی: اگر شب هنگام دعای من به سر زلف تو برسد، مانند دل‌شکسته‌ای که بیشتر از این دعا نمی‌تواند بکند، من هم چنین احساسی دارم.
می‌رسد از دو جزع تو تیر بلا به جان من
گرچه صواب نیست آن هیچ خطا نمی‌رسد
هوش مصنوعی: گلایه‌ها و دردهای تو به جان من می‌رسد، با اینکه میدانم این همۀ رنج‌ها ناعادلانه است، اما هیچ اشتباهی به من نمی‌رسد.
در عجبم که دست تو چون به همه جهان رسد
چیست سبب که یک نفس سوی وفا نمی‌رسد
هوش مصنوعی: متعجبم از اینکه دستان تو که به تمام جهان می‌رسد، چرا یک لحظه هم به سوی وفا و اعتماد نمی‌رسد.
خاک توییم لاجرم در ره عشق تو ز ما
گرد برآمد و ز تو بوی به ما نمی‌رسد
هوش مصنوعی: ما از جنس خاک تو هستیم و بنابراین در مسیر عشق تو، در کنار ما خاکی که از ما برمی‌خیزد، وجود دارد، اما از طرف تو بویی به ما نمی‌رسد.
رحم کن ای مرا چو جان بر دل آنکه در رهت
می‌نرهد ز درد تو وز تو دوا نمی‌رسد
هوش مصنوعی: ای کاش بر من رحم کنی، مانند جان که بر دل انسان است، آن کسی که در راه تو می‌لرزد و رنج می‌کشد، نه از درد تو می‌تواند فرار کند و نه از تو کمک و دارویی به او می‌رسد.
گرچه فرید فرد شد در طلب وصال تو
وصل تو کی بدو رسد چون به سزا نمی‌رسد
هوش مصنوعی: هرچند فرید به دنبال رسیدن به توست، اما او هرگز به وصالت نمی‌رسد؛ چون به اندازه شایستگی‌اش نمی‌رسد.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۲۴۱ به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1404/08/08 11:11
سیدمحمد جهانشاهی

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۱
                
از سرِ زلفِ دلکشَت ، بوی به ما نمی‌رسد
بوی کجا به ما رسد ، چون به صبا نمی‌رسد

روز به شب نمی‌رسد ، تا ز خیالِ زلفِ تو
بر دلِ من ز چارسو ، خیلِ بلا نمی‌رسد

بوک دعایِ من شبی ، در سرِ زلفِ تو رسد
چون منِ دلشکسته را ، بیش ، دعا نمی‌رسد

می‌رسد از دو جَزعِ تو ، تیرِ بلا ، به جانِ من
گرچه صواب نیست آن ، هیچ خطا نمی‌رسد

در عجبَم ، که دستِ تو ، چون به همه جهان رسد
چیست سبب ، که یک نفَس ، سویِ وفا نمی‌رسد

خاکِ توییم لاجرَم ، در رهِ عشقِ تو ، ز ما
گَرد برآمد و ز تو ،  بوی به ما نمی‌رسد

رحم کن ای مرا چو جان ، بر دلِ آنکه در رهَت
می‌نرهَد ز دردِ تو ، وز تو دوا نمی‌رسد

گرچه فرید فرد شد ، در طلبِ وصالِ تو
وصلِ تو کِی بدو رسد ، چون به سزا نمی‌رسد