گنجور

غزل شمارهٔ ۲۳۷

بوی زلف یارم آمد ، یارم اینک می‌رسد
جان همی آساید و دلدارم اینک می‌رسد
اولین شب صبحدم با یارم اینک می‌دمد
وآخرین اندیشه و تیمارم اینک می‌رسد
در کنار جویباران قامت و رخسار او
سرو سیمین آن گل بی خارم اینک می‌رسد
ای بسا غم کو مرا خورد و غمم کس می نخورد
چون نباشم شاد چون غمخوارم اینک می‌رسد
مدتی تا بودم اندر آرزوی یک نظر
لاجرم چندین نظر در کارم اینک می‌رسد
دین و دنیا و دل و جان و جهان و مال و ملک
آنچه هست از اندک و بسیارم اینک می‌رسد
روی تو ماه است و مه اندر سفر گردد مدام
همچو ماه از مشرق ره یارم اینک می‌رسد
بزم شادی از برای نقل سرمستان عشق
پسته و عناب شکر بارم اینک می‌رسد
من به استقبال او جان بر کف از بهر نثار
یار می‌گوید کنون عطارم اینک می‌رسد

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بوی زلف یارم آمد ، یارم اینک می‌رسد
جان همی آساید و دلدارم اینک می‌رسد
هوش مصنوعی: عطر موهای محبوبم به مشام می‌رسد، یارم در حال نزدیک شدن است. جانم آرام می‌گیرد و دلم شاد می‌شود، چرا که محبوبم به زودی پیشم خواهد بود.
اولین شب صبحدم با یارم اینک می‌دمد
وآخرین اندیشه و تیمارم اینک می‌رسد
هوش مصنوعی: نخستین صبحی که با محبوبم در آن گرد هم آمده‌ام، اکنون در حال روشن شدن است و آخرین افکار و نگرانی‌هایم نیز به زودی به پایان می‌رسد.
در کنار جویباران قامت و رخسار او
سرو سیمین آن گل بی خارم اینک می‌رسد
هوش مصنوعی: کنار جویبار، او با قامت و چهره‌ای مانند سرو نقره‌ای و زیبای بی‌خاری پیش چشمم می‌آید.
ای بسا غم کو مرا خورد و غمم کس می نخورد
چون نباشم شاد چون غمخوارم اینک می‌رسد
هوش مصنوعی: بسیاری از غم‌ها وجود دارند که مرا از درون می‌خورند و هیچ کس از غم‌های من باخبر نیست. وقتی شاد نیستم، دردی را احساس می‌کنم و اکنون زمان آن رسیده که کسی به غم‌های من توجه کند.
مدتی تا بودم اندر آرزوی یک نظر
لاجرم چندین نظر در کارم اینک می‌رسد
هوش مصنوعی: مدتی در انتظار یک نگاه بودم، اما حالا به لطف آن انتظار، چندین نگاه به من توجه کرده‌اند.
دین و دنیا و دل و جان و جهان و مال و ملک
آنچه هست از اندک و بسیارم اینک می‌رسد
هوش مصنوعی: هر چیزی که وجود دارد، چه کم و چه زیاد، از دین و دنیا گرفته تا دل و جان و جهان و دارایی، به من می‌رسد.
روی تو ماه است و مه اندر سفر گردد مدام
همچو ماه از مشرق ره یارم اینک می‌رسد
هوش مصنوعی: چهره تو مانند ماه است و همیشه در حال درخشیدن است. همچون ماه که از سوی مشرق طلوع می‌کند، اکنون پیش من می‌آید.
بزم شادی از برای نقل سرمستان عشق
پسته و عناب شکر بارم اینک می‌رسد
هوش مصنوعی: جشن و شادمانی برای داستان‌های عشق پر از لذت و شیرینی در حال برگزاری است و اکنون زمان آن رسیده که از میوه‌های خوشمزه و خوش‌رنگ مانند پسته و عناب لذت ببریم.
من به استقبال او جان بر کف از بهر نثار
یار می‌گوید کنون عطارم اینک می‌رسد
هوش مصنوعی: من به استقبال او با جان و دل آماده‌ام تا از محبت و عشق به یارم بگویم. عطار که من هستم، اکنون می‌آید.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۲۳۷ به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1397/04/08 14:07
مهدی

بیت اول: بوی زلف یارم آمد، یارم اینک می رسد

1404/08/05 12:11
سیدمحمد جهانشاهی

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۷                 

بویِ زلفِ یارم آمد ، یارَم اینک می‌رسد 
جان همی آساید و دلدارم اینک می‌رسد

اوّلین شب ، صبحدم ، با یارم اینک می‌دمد
وآخرین اندیشه و تیمارَم اینک می‌رسد

در کنارِ جویباران ، قامت و رخسارِ او
سروِ سیمین ، آن گلِ بی خارَم اینک می‌رسد

ای بسا غم ، کو مرا خورد و غمَم کَس می نخورد
چون نباشم شاد ، چون غمخوارم اینک می‌رسد

مدّتی تا بودم ، اندر آرزویِ یک نظر
لاجرم ، چندین نظر در کارم ، اینک می‌رسد

دین و دنیا و دل و جان و جهان و مال و مُلک
آنچه هست ، از اندک و بسیارَم ، اینک می‌رسد

رویِ تو ، ماه است و مَه اندر سفر گردد مدام
همچو ماه ، از مشرقِ رَه ، یارم اینک می‌رسد

بزمِ شادی ، از برایِ نُقلِ سرمستانِ عشق
پسته و عنّابِ شکَّر بارَم ، اینک می‌رسد

من به استقبالِ او ، جان بر کف ، از بهرِ نثار
یار می‌گوید کنون ، عطّارَم اینک می‌رسد