گنجور

غزل شمارهٔ ۲۳۶

اگر ز زلف توام حلقه‌ای به گوش رسد
ز حلق من به سپهر نهم خروش رسد
ز فرط شادی وصلش به قطع جان بدهم
اگر ز وصل توام مژده‌ای به گوش رسد
در آن زمان همه خون دلم به جوش آید
که تو ز پس نگری زلف تو به دوش رسد
ز زلف تو به دلم چون هزار تاب رسید
کنون چو بحر دلم را هزار جوش رسد
نشسته‌ام به خموشی رسیده جان بر لب
که یک شرابم از آن لعل سبزپوش رسد
چو هست لعل لبت را هزار تنگ شکر
نیفتدت که نصیبی بدین خموش رسد
اگر ز لعل توام یک شکر نصیب افتد
فرید مست به محشر شکر فروش رسد

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

اگر ز زلف توام حلقه‌ای به گوش رسد
ز حلق من به سپهر نهم خروش رسد
هوش مصنوعی: اگر زلف تو به گونه‌ای به گوش برسد، صدای حلقه‌ام به آسمان خواهد رسید.
ز فرط شادی وصلش به قطع جان بدهم
اگر ز وصل توام مژده‌ای به گوش رسد
هوش مصنوعی: اگر به خاطر شادی وصال تو جانم را قطع کنم، اشکالی ندارد؛ فقط اگر خبری از وصالت به گوشم برسد، خوشحال می‌شوم.
در آن زمان همه خون دلم به جوش آید
که تو ز پس نگری زلف تو به دوش رسد
هوش مصنوعی: در آن لحظه، همه احساسات عمیقم به تلاطم می‌آید، زیرا دیدن تو که به عقب نگاه می‌کنی و موهایت بر دوشت آویزان است، برایم بسیار تاثیرگذار است.
ز زلف تو به دلم چون هزار تاب رسید
کنون چو بحر دلم را هزار جوش رسد
هوش مصنوعی: از موهای تو در دلم هیجانی به وجود آمده که اکنون مانند دریا دلم پر از جنب و جوش شده است.
نشسته‌ام به خموشی رسیده جان بر لب
که یک شرابم از آن لعل سبزپوش رسد
هوش مصنوعی: در سکوت نشسته‌ام و جانم به لب رسیده است، به‌طوری که آرزو دارم یک جرعه از آن شراب لعلین که به رنگ سبز در می‌آید، به من برسد.
چو هست لعل لبت را هزار تنگ شکر
نیفتدت که نصیبی بدین خموش رسد
هوش مصنوعی: وقتی لب‌های تو همچون لعل زیباست، هیچ ظرفی از شکر نمی‌تواند طعم آن را به دست آورد؛ چرا که این زیبایی و شیرینی تنها در سکوت تو نهفته است.
اگر ز لعل توام یک شکر نصیب افتد
فرید مست به محشر شکر فروش رسد
هوش مصنوعی: اگر از زیبایی تو حتی یک دانه شکر نصیبم شود، فرید مست و شادان به روز قیامت به شکر فروش می‌رسد.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۲۳۶ به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1404/08/04 16:11
سیدمحمد جهانشاهی

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۶
              
اگر ز زلفِ تواَم  ، حلقه‌ای به گوش رسد
ز حلقِ من ، به سپهرِ نُهُم ، خروش رسد

ز فرطِ شادیِ وصلَش ، به قطع ، جان بدهم
اگر ز وصلِ تو اَم ، مژده‌ای به گوش رسد

در آن زمان،  همه خونِ دلم ، به جوش آید
که تو ز پس نگری ، زلفِ تو به دوش رسد

ز زلفِ تو ، به دلم ، چون هزار تاب رسید
کنون چو بحر ، دلم را ، هزار جوش رسد

نشسته‌ام به خموشی ، رسیده جان بر لب
که یک شرابم ، از آن لعلِ سبزپوش رسد

چو هست لعلِ لبَت را ، هزار تُنگِ شکَر
نیفتدَت ، که نصیبی ، بدین خموش رسد

اگر ز لعلِ تو اَم ، یک شکَر نصیب افتد
فرید ،  مست ، به محشر ، شکَر فروش رسد