گنجور

غزل شمارهٔ ۲۳۵

دل برای تو ز جان برخیزد
جان به عشقت ز جهان برخیزد
در دل هر که نشینی نفسی
ز غمت جان ز میان برخیزد
مرد درد تو درین ره آن است
کز سر سود و زیان برخیزد
گر نقاب از رخ خود باز کنی
ناله از کون و مکان برخیزد
جان ز دل نوحه‌کنان بنشیند
دل ز جان نعره‌زنان برخیزد
ساقیا بادهٔ اندوه بیار
تا ز عشاق فغان برخیزد
کین تن خستهٔ من از می عشق
نه چنان خفت کزان برخیزد
دل عطار ز شوق تو چنانست
که زمان تا به زمان برخیزد

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مسدس مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دل برای تو ز جان برخیزد
جان به عشقت ز جهان برخیزد
هوش مصنوعی: دل به عشق تو جان تازه‌ای می‌گیرد و جانم به عشق تو از دنیا جدا می‌شود.
در دل هر که نشینی نفسی
ز غمت جان ز میان برخیزد
هوش مصنوعی: هرگاه در دل کسی جا بگیری، روحش از درد و غم تو به شدت رنج می‌کشد و جانش به ستوه می‌آید.
مرد درد تو درین ره آن است
کز سر سود و زیان برخیزد
هوش مصنوعی: مردی که در این مسیر قرار می‌گیرد باید از فکر کردن به نفع و ضرر خود دست بردارد.
گر نقاب از رخ خود باز کنی
ناله از کون و مکان برخیزد
هوش مصنوعی: اگر پرده‌ات را از چهره‌ات کنار بزنی، ناله‌ای از عالم وجود و مکان به گوش خواهد رسید.
جان ز دل نوحه‌کنان بنشیند
دل ز جان نعره‌زنان برخیزد
هوش مصنوعی: روح از دل با صدای غمگین و ناله بیرون می‌آید، در حالی که دل با قدرت و صدا به سوی بالا می‌خیزد.
ساقیا بادهٔ اندوه بیار
تا ز عشاق فغان برخیزد
هوش مصنوعی: ای ساقی، شراب غم را بیاور تا صدای آه و ناله‌های عاشقان بلند شود.
کین تن خستهٔ من از می عشق
نه چنان خفت کزان برخیزد
هوش مصنوعی: این بدن خسته من به خاطر محبت و عشق، چنان خوابش عمیق است که هرگز از آن بیدار نخواهد شد.
دل عطار ز شوق تو چنانست
که زمان تا به زمان برخیزد
هوش مصنوعی: دل عطار به شدت مشتاق و شوق توست، طوری که هر لحظه به نظر می‌رسد زمان برای او متوقف شده است.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۲۳۵ به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1399/12/13 06:03
حجر

با پوزش به نظر می‌رسد در بیت آخر کلمه است اضافی باشد.

1404/08/03 17:11
سیدمحمد جهانشاهی

دل عطار ز شوق تو چنانست

1404/08/04 11:11
سیدمحمد جهانشاهی

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۵
                 
دل برایِ تو ، ز جان برخیزد
جان به عشقَت ، ز جهان برخیزد

در دلِ هر که نشینی ، نفَسی
ز غمَت ، جان ز میان برخیزد

مردِ دردِ تو ، درین رَه ، آن است
کز سرِ سود و زیان برخیزد

گر نقاب از رخِ خود باز کنی
ناله ، از کُون و مکان برخیزد

جان ، ز دل نوحه‌کنان بنشیند
دل ، ز جان نعره‌زنان برخیزد

ساقیا ، بادهٔ اندوه بیار
تا ز عشّاق ، فغان برخیزد

کین تنِ خستهٔ من ، از مِیِ عشق
نه چنان خفت ، کزان برخیزد

دلِ عطّار ، ز شوقِ تو ، چنانست 
که زمان تا به زمان برخیزد