گنجور

غزل شمارهٔ ۲۳

آه‌های آتشینم پرده‌های شب بسوخت
بر دل آمد وز تف دل هم زبان هم لب بسوخت
دوش در وقت سحر آهی برآوردم ز دل
در زمین آتش فتاد و بر فلک کوکب بسوخت
جان پر خونم که مشتی خاک دامن گیر اوست
گاه اندر تاب ماند و گاه اندر تب بسوخت
پردهٔ پندار کان چون سد اسکندر قوی است
آه خون آلود من هر شب به یک یارب بسوخت
روز دیگر پردهٔ دیگر برون آمد ز غیب
پردهٔ دیگر به یارب‌های دیگرشب بسوخت
هر که او خام است گو در مذهب ما نه قدم
زانکه دعوی خام شد هر کو درین مذهب بسوخت
باز عشقش چون دل عطار در مخلب گرفت
از دل گرمش عجب نبود اگر مخلب بسوخت

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۲۳ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۲۳ به خوانش فرید حامد
غزل شمارهٔ ۲۳ به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1394/08/13 20:11
حسین

محشره

1397/12/13 18:03
هادی

سلام و ممنونم.
در مصرع دوم بیت ماقبل آخر...
دعوی سوز یا دعوی خام !!! کدام درست است ؟

1399/02/20 18:05

درود بر ادیبان عزیز---زانکه دعوی خام شد،هر کو در این مذهب بسوخت----یعنی هر ادعائی که باشد در صورتیکه ما در مذهب عشق وارد شده و گداخته شویم ....دعوی و ادعای بچه گانه ائی بیش نیست. هیچ ادعای در مذهب عشق وجود ندارد---همه تسلیم است---نه ادعا های خام و بچه گانه

1403/03/23 21:05
مژده مومنی فراهانی

مخلب. [ م ِ ل َ ] ( ع اِ ) داس بی دندانه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از مقدمة الادب زمخشری ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). || چنگال جوارح دد باشد یا مرغ یا به معنی چنگال مرغان جوارح است و چنگال غیر جوارح را ظفرگویند. ج ، مخالب. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). چنگال مرغ شکاری و چنگال شیر. ( غیاث ). چنگال درنده ها. پنجه شیر. چنگال مرغ. ( مقدمة الادب زمخشری ). چنگال حیوانات درنده و همه پرندگان. ( از اقرب الموارد ). چنگال جوارح خواه دد باشد و یا مرغ. ( ناظم الاطباء ) :
کمینه مرغی کز باغ او به دشت شود
ز چنگ باز به منقار برکشد مخلب.

فرخی.

باز گیری به تیغ روز شکار
گرگ را شاخ و شیر را مخلب.

فرخی.

بسان مخلب عنقا پدید شد ز افق
و یا چو ابروی زال از نشیمن عنقا.

منوچهری.

چو باز را بکند بازدار مخلب و پر
به روز صید بر او کبک راه گیرد و چال.
شاه سار ( از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 328 ).
جان ایشان از چنگال هلاک و مخلب احتناک بستدند.( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 331 ).
گر سایه همای درافتد به دشمنانت
چون مخلب عقاب اجل باد جان ربای.

سوزنی.

چون دل عطار باز عشق در مخلب گرفت
از دل گرمش عجب نبود اگر مخلب بسوخت.