گنجور

غزل شمارهٔ ۲۲۹

گر از گره زلفت جانم کمری سازد
در جمع کله‌داران از خویش سری سازد
گردون که همه کس را زو دست بود بر سر
از دست سر زلفت هر شب حشری سازد
طاوس فلک هر شب شد سوخته بال و پر
هم شمع رخت سوزد گر بال و پری سازد
بنمای لب و رویت تا این دل بیمارم
یا به بتری گردد یا گلشکری سازد
جان عزم سفر دارد زین بیش مخور خونش
تا بو که ز خون دل زاد سفری سازد
این عاشق بی زر را زر نیست تو می‌خواهی
چون وجه زرش نبود از وجه زری سازد
تا زر نبود اول تا جان ندهد آخر
دیوانه بود هر کو با سیم‌بری سازد
دیری است که می‌سازم تا بو که بسازی تو
چون توبه نمی‌سازی دل با دگری سازد
چون نیست ز یاقوتت هم قوت و هم قوتم
عطار کنون بی تو قوت از جگری سازد

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیلن مفعول مفاعیلن (هزج مثمن اخرب)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

گر از گره زلفت جانم کمری سازد
در جمع کله‌داران از خویش سری سازد
هوش مصنوعی: اگر از گره ی زلف تو جانم را به کمری تبدیل کند، در جمع بزرگ‌ترها و سران هم به خودی خود گردن‌کشی می‌کند و سربلند می‌شود.
گردون که همه کس را زو دست بود بر سر
از دست سر زلفت هر شب حشری سازد
هوش مصنوعی: آسمان که بر سر همه سایه دارد، هر شب به واسطه‌ی موهای تو جشن و شوری به راه می‌اندازد.
طاوس فلک هر شب شد سوخته بال و پر
هم شمع رخت سوزد گر بال و پری سازد
هوش مصنوعی: طاوس آسمان هر شب، از شدت غم و خیال، بال و پرش سوخته است و همچنین شمع چهره‌ات می‌سوزد اگر محبتی و دلی برای پرواز داشته باشد.
بنمای لب و رویت تا این دل بیمارم
یا به بتری گردد یا گلشکری سازد
هوش مصنوعی: ای معشوق، چهره و لبخند زیبای خود را نشان بده تا این دل بیمار و رنجور من یا بهبود یابد یا سرشار از عشق و زیبایی شود.
جان عزم سفر دارد زین بیش مخور خونش
تا بو که ز خون دل زاد سفری سازد
هوش مصنوعی: جان آماده سفر است، پس بیش از این نمی‌توانی آزارش دهی. چنانچه به او فشار بیاوری، او از درد دلش سفری سخت خواهد ساخت.
این عاشق بی زر را زر نیست تو می‌خواهی
چون وجه زرش نبود از وجه زری سازد
هوش مصنوعی: این عاشق که هیچ مالی ندارد، چطور می‌تواند به تو چیزی بدهد؟ تو انتظار داری که از چیزی که در دسترسش نیست، چیزی بسازد.
تا زر نبود اول تا جان ندهد آخر
دیوانه بود هر کو با سیم‌بری سازد
هوش مصنوعی: تا زمانی که طلا نباشد، هیچ‌چیز ارزشمند نیست و تا زمانی که جان داده نشود، هیچ چیز بی‌معنی نیست. هر کسی که با نقره کار کند، دیوانه است.
دیری است که می‌سازم تا بو که بسازی تو
چون توبه نمی‌سازی دل با دگری سازد
هوش مصنوعی: مدتی است که من تلاش می‌کنم تا برای تو تغییر کنم، اما چون تو حاضر به تغییر نیستی، دل من سراغ دیگری می‌رود.
چون نیست ز یاقوتت هم قوت و هم قوتم
عطار کنون بی تو قوت از جگری سازد
هوش مصنوعی: چون تو یاقوت من نیستی، نه نیرویی از تو دارم و نه از وجودت بهره‌ای می‌برم. اکنون عطار، بدون تو، نیرویی را از دلش می‌سازد.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۲۲۹ به خوانش عندلیب