غزل شمارهٔ ۲۱۶
چو جان و دل ز می عشق دوش جوش بر آورد
دلم ز دست در افتاد و جان خروش بر آورد
شراب عشق نخوردست هر که تا به قیامت
ز ذوق مستی عشقت دمی به هوش بر آورد
بیار دردی اندوه و صاف عشق دلم را
که عقل پنبهٔ پندار خود ز گوش بر آورد
بیار درد که معشوق من گرفت مرا مست
میان درد و به بازار درد نوش بر آورد
فکند خرقه و زنار داد و مست و خرابم
به گرد شهر چو رندان می فروش بر آورد
مرا به خلق نمود و برفت دل ز پی او
چنان نمود که از راه دیده جوش بر آورد
به یک شراب که در حلق پیر قوم فرو ریخت
هزار نعره از آن پیر فوطهپوش بر آورد
ز آرزوی رخ او دلم چنانست که بیزار
هزار آه ز شوق رخ نکوش بر آورد
سخن چگونه نیوشم برو که خاطر عطار
مرا به عشق ز عقل سخن نیوش بر آورد
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلاتن (مجتث مثمن مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چو جان و دل ز می عشق دوش جوش بر آورد
دلم ز دست در افتاد و جان خروش بر آورد
هوش مصنوعی: عشق مانند جان و دل، شب گذشته به شدت در وجودم به حرکت درآمد. احساساتم آنقدر قوی شد که از کنترل خارج گردید و جانم شروع به فریاد زدن کرد.
شراب عشق نخوردست هر که تا به قیامت
ز ذوق مستی عشقت دمی به هوش بر آورد
هوش مصنوعی: هر کس که طعم عشق را نچشیده، تا پایان دنیا از شادی و نشئگی عشق تو بیخبر خواهد ماند و هرگز از هوش نخواهد آمد.
بیار دردی اندوه و صاف عشق دلم را
که عقل پنبهٔ پندار خود ز گوش بر آورد
هوش مصنوعی: درد عشق و غم را به من هدیه کن تا اینکه عقل و افکار خیالیام را کنار بگذارم.
بیار درد که معشوق من گرفت مرا مست
میان درد و به بازار درد نوش بر آورد
هوش مصنوعی: درد را به من هدیه کن، زیرا معشوقم مرا در میان دردها دیوانه کرده و در بازار درد، نوشی برایم به ارمغان آورده است.
فکند خرقه و زنار داد و مست و خرابم
به گرد شهر چو رندان می فروش بر آورد
هوش مصنوعی: او لباس راهبانی را کنار گذاشت و با افتادگی و مستی، در میان شهر مثل عارفان و میفروشان به راه افتاد.
مرا به خلق نمود و برفت دل ز پی او
چنان نمود که از راه دیده جوش بر آورد
هوش مصنوعی: او به خاطر خودنمایی و جلب توجه دیگران، دل مرا رنجاند و حالتی در من به وجود آورد که اشکهام همچون جوی باران از چشمانم سرازیر شد.
به یک شراب که در حلق پیر قوم فرو ریخت
هزار نعره از آن پیر فوطهپوش بر آورد
هوش مصنوعی: یك شراب در حلقه پیر قبیله ریخته شد و در پی آن صدای بلندی از آن پیر با پوشش خاصش بلند شد.
ز آرزوی رخ او دلم چنانست که بیزار
هزار آه ز شوق رخ نکوش بر آورد
هوش مصنوعی: دل من به خاطر آرزوی دیدن چهرهاش چنان در عذاب است که از شدت شوق، هزاران آه بیپایان برمیآورد.
سخن چگونه نیوشم برو که خاطر عطار
مرا به عشق ز عقل سخن نیوش بر آورد
هوش مصنوعی: چگونه میتوانم به گفتار تو گوش دهم، در حالی که ذهن و دل من به عشق پر شده و از عقل دور شده است؟