گنجور

غزل شمارهٔ ۱۸۷

زین درد کسی خبر ندارد
کین درد کسی دگر ندارد
تا در سفر اوفکند دردم
می‌سوزم و کس خبر ندارد
کور است کسی که ذره‌ای را
بیند که هزار در ندارد
چه جای هزار و صد هزار است
یک ذره چو پا و سر ندارد
چندان که شوی به ذره‌ای در
مندیش که ره دگر ندارد
چون نامتناهی است ذره
خواجه سر این سفر ندارد
آن کس گوید که ذره‌خرد است
کو دیدهٔ دیده‌ور ندارد
چون دیده پدید گشت خورشید
از ذره بزرگتر ندارد
از یک اصل است جمله پیدا
اما دل تو نظر ندارد
در ذره تو اصل بین که ذره
از ذره شدن خبر ندارد
اصل است که فرع می‌نماید
زان اصل کسی گذر ندارد
عطار اگر زبون فرغ است
جان چشم زاصل بر ندارد

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

زین درد کسی خبر ندارد
کین درد کسی دگر ندارد
هوش مصنوعی: هیچ‌کس از این درد من آگاه نیست، زیرا این درد خاص من است و کسی مانند من آن را تجربه نکرده است.
تا در سفر اوفکند دردم
می‌سوزم و کس خبر ندارد
هوش مصنوعی: در حین سفر او، از درد و رنجی که دارم می‌سوزم و هیچ‌کس از حال من با خبر نیست.
کور است کسی که ذره‌ای را
بیند که هزار در ندارد
هوش مصنوعی: کسی که نتواند بزرگی و عظمت چیزی را ببیند و فقط به جزئیات کوچک آن دقت کند، در واقع بینایی واقعی ندارد.
چه جای هزار و صد هزار است
یک ذره چو پا و سر ندارد
هوش مصنوعی: در این جهان بزرگ، اگر چه چیزهای زیادی وجود دارد، اما هیچ‌چیز به اندازه یک ذره که قابلیت حرکت و تفکر ندارد، اهمیت ندارد.
چندان که شوی به ذره‌ای در
مندیش که ره دگر ندارد
هوش مصنوعی: تا وقتی که به کمترین چیزها هم فکر کنی، بدان که دیگر راهی برای برگشتن نخواهی داشت.
چون نامتناهی است ذره
خواجه سر این سفر ندارد
هوش مصنوعی: چون ذرات عالم بی‌نهایت هستند، پس خواجه نمی‌تواند به پایان این سفر برسد.
آن کس گوید که ذره‌خرد است
کو دیدهٔ دیده‌ور ندارد
هوش مصنوعی: هر کسی که بگوید که من کوچک و بی‌اهمیتم، به این دلیل است که چشم بینایی ندارد و نمی‌تواند واقعیت‌های بزرگ‌تر را ببیند.
چون دیده پدید گشت خورشید
از ذره بزرگتر ندارد
هوش مصنوعی: وقتی چشم به دنیا باز شد، دیگر هیچ چیزی در مقایسه با نور خورشید مهم و بزرگ‌تر به نظر نمی‌رسد.
از یک اصل است جمله پیدا
اما دل تو نظر ندارد
هوش مصنوعی: همه چیز از یک حقیقت ناشی می‌شود، اما دل تو به آن توجهی ندارد.
در ذره تو اصل بین که ذره
از ذره شدن خبر ندارد
هوش مصنوعی: در وجود تو، عمق و حقیقت را ببین، چرا که ذره‌ای از این وجود حتی از خودِ ذره هم بی‌خبر است.
اصل است که فرع می‌نماید
زان اصل کسی گذر ندارد
هوش مصنوعی: موضوع اصلی بیشتر از هر چیز دیگر اهمیت دارد و هیچ‌کس نمی‌تواند از آن دور شود، حتی اگر به نظر برسد که چیزهای دیگر مهم‌ترند.
عطار اگر زبون فرغ است
جان چشم زاصل بر ندارد
هوش مصنوعی: اگر پرنده‌ای زبانی داشته باشد، روحش از چشمش به رنگ زردی می‌افتد و بر نمی‌گردد.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۱۸۷ به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1398/01/18 06:04
دل

بیت آخر با توجه به معنی شعر «فرع» درست‌تر به نظر میاد، «فرغ» احتمالا اشتباهه.