اطلاعات
وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
زین درد کسی خبر ندارد
کین درد کسی دگر ندارد
هوش مصنوعی: هیچکس از این درد من آگاه نیست، زیرا این درد خاص من است و کسی مانند من آن را تجربه نکرده است.
تا در سفر اوفکند دردم
میسوزم و کس خبر ندارد
هوش مصنوعی: در حین سفر او، از درد و رنجی که دارم میسوزم و هیچکس از حال من با خبر نیست.
کور است کسی که ذرهای را
بیند که هزار در ندارد
هوش مصنوعی: کسی که نتواند بزرگی و عظمت چیزی را ببیند و فقط به جزئیات کوچک آن دقت کند، در واقع بینایی واقعی ندارد.
چه جای هزار و صد هزار است
یک ذره چو پا و سر ندارد
هوش مصنوعی: در این جهان بزرگ، اگر چه چیزهای زیادی وجود دارد، اما هیچچیز به اندازه یک ذره که قابلیت حرکت و تفکر ندارد، اهمیت ندارد.
چندان که شوی به ذرهای در
مندیش که ره دگر ندارد
هوش مصنوعی: تا وقتی که به کمترین چیزها هم فکر کنی، بدان که دیگر راهی برای برگشتن نخواهی داشت.
چون نامتناهی است ذره
خواجه سر این سفر ندارد
هوش مصنوعی: چون ذرات عالم بینهایت هستند، پس خواجه نمیتواند به پایان این سفر برسد.
آن کس گوید که ذرهخرد است
کو دیدهٔ دیدهور ندارد
هوش مصنوعی: هر کسی که بگوید که من کوچک و بیاهمیتم، به این دلیل است که چشم بینایی ندارد و نمیتواند واقعیتهای بزرگتر را ببیند.
چون دیده پدید گشت خورشید
از ذره بزرگتر ندارد
هوش مصنوعی: وقتی چشم به دنیا باز شد، دیگر هیچ چیزی در مقایسه با نور خورشید مهم و بزرگتر به نظر نمیرسد.
از یک اصل است جمله پیدا
اما دل تو نظر ندارد
هوش مصنوعی: همه چیز از یک حقیقت ناشی میشود، اما دل تو به آن توجهی ندارد.
در ذره تو اصل بین که ذره
از ذره شدن خبر ندارد
هوش مصنوعی: در وجود تو، عمق و حقیقت را ببین، چرا که ذرهای از این وجود حتی از خودِ ذره هم بیخبر است.
اصل است که فرع مینماید
زان اصل کسی گذر ندارد
هوش مصنوعی: موضوع اصلی بیشتر از هر چیز دیگر اهمیت دارد و هیچکس نمیتواند از آن دور شود، حتی اگر به نظر برسد که چیزهای دیگر مهمترند.
عطار اگر زبون فرع است
جان چشم زاصل بر ندارد
هوش مصنوعی: اگر پرندهای زبانی داشته باشد، روحش از چشمش به رنگ زردی میافتد و بر نمیگردد.
حاشیه ها
بیت آخر با توجه به معنی شعر «فرع» درستتر به نظر میاد، «فرغ» احتمالا اشتباهه.
1404/07/27 21:09
سیدمحمد جهانشاهی
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۷
زین درد ، کسی خبر ندارد
کین درد ، کسی دگر ندارد
تا در سفر اوفکَند دردم
میسوزم و کس خبر ندارد
کور است کسی ، که ذرّهای را
بیند ، که هزار در ندارد
چه جایِ هزار و صد هزار است
یک ذرّه ، چو پا و سر ندارد
چندان که شوی ، به ذرّهای دَر
مندیش ، که ره دگر ندارد
چون نامتناهی است ذرّه
خواجه ، سرِ این سفر ندارد
آن کس گوید ، که ذرّه خرد است
کو ، دیدهٔ دیدهور ندارد
چون دیده پدید گشت خورشید
از ذرّه ، بزرگتر ندارد
از یک اصل است ، جمله پیدا
اما دلِ تو ، نظر ندارد
در ذرّه ، تو اصل بین ، که ذرّه
از ذرّه شدن ، خبر ندارد
اصل است ، که فرع مینماید
زان اصل ، کسی گذر ندارد
عطّار ، اگر زبونِ فرع است
جان ، چشم ز اصل بر ندارد