گنجور

غزل شمارهٔ ۱۷۸

خطش مشک از زنخدان می برآرد
مرا از دل نه از جان می برآرد
خطش خوانا از آن آمد که بی کلک
مداد از لعل خندان می برآرد
مداد آنجا که باشد لوح سیمینش
ز نقره خط چون جان می برآرد
کدامین خط؟خطا رفت آنچه گفتم
مگر خار از گلستان می برآرد
چنین جایی چه جای خار باشد؟
که از گل برگ ریحان می برآرد
چه می‌گویم که ریحان خادم اوست
که سنبل از نمکدان می برآرد
چه جای سنبل تاریک روی است
که سبزه زاب حیوان می برآرد
ز سبزه هیچ شیرینی نیاید
نبات از شکرستان می برآرد
نبات آنجا چه وزن آرد ولیکن
زمرد را ز مرجان می برآرد
چه سنجد در چنین موقع زمرد
که مشک از ماه تابان می برآرد
که داند تا به سرسبزی خط او
چه شیرینی ز دیوان می برآرد
به یک دم کافر زلفش به مویی
دمار از صد مسلمان می برآرد
ز سنگ خاره خون، یعنی که یاقوت
به زخم تیر مژگان می برآرد
میان شهر می‌گردد چو خورشید
خروش از چرخ گردان می برآرد
دلم از عشق رویش زیر بر او
نفس دزدیده پنهان می برآرد
چو می‌ترسد ز چشم بد نفس را
نهان از خویشتن زان می برآرد
فرید از دست او صد قصه هر روز
به پیش چشم سلطان می برآرد

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

خطش مشک از زنخدان می برآرد
مرا از دل نه از جان می برآرد
هوش مصنوعی: خط زیبای او مانند مشک است و هرگاه آن را می‌بینم، به شدت تحت تأثیر قرار می‌گیرم. این احساسات عمیق در دل من جای می‌گیرند و نه تنها از وجود من، بلکه از روح من نیز تأثیر می‌گذارند.
خطش خوانا از آن آمد که بی کلک
مداد از لعل خندان می برآرد
هوش مصنوعی: خط او واضح و قابل خواندن است زیرا بدون هیچ ترفند و فریبی با مداد دلی از دلخوشی می‌نویسد.
مداد آنجا که باشد لوح سیمینش
ز نقره خط چون جان می برآرد
هوش مصنوعی: وقتی که مداد روی لوح نقره‌ای باشد، خطی که می‌نویسد مانند جان زندگی دارد و جان را از آن خود می‌کند.
کدامین خط؟خطا رفت آنچه گفتم
مگر خار از گلستان می برآرد
هوش مصنوعی: کدام راه را انتخاب کرده‌ام؟ آنچه را که گفته‌ام، اشتباه است، مگر این که گل‌ها خار تولید کنند.
چنین جایی چه جای خار باشد؟
که از گل برگ ریحان می برآرد
هوش مصنوعی: در چنین مکانی که گل و ریحان می‌روید، چگونه می‌تواند خار وجود داشته باشد؟
چه می‌گویم که ریحان خادم اوست
که سنبل از نمکدان می برآرد
هوش مصنوعی: من چه باید بگویم وقتی که ریحان در خدمت اوست و سنبل از نمکدان برمی‌خیزد؟
چه جای سنبل تاریک روی است
که سبزه زاب حیوان می برآرد
هوش مصنوعی: جایگاه سنبل با زیبایی و درخشش تاریکش کجا است که سبزه آن حیوان را از زمین بیرون می‌آورد؟
ز سبزه هیچ شیرینی نیاید
نبات از شکرستان می برآرد
هوش مصنوعی: از سبزه هیچ شیرینی نخواهد بود، چون نبات از شکرستان برمی‌آید.
نبات آنجا چه وزن آرد ولیکن
زمرد را ز مرجان می برآرد
هوش مصنوعی: نبات، که نشان از شیرینی و لطافت دارد، هرچقدر هم که خوب باشد، نمی‌تواند به زیبایی و ارزش زمرد در مقایسه با مرجان برسد. یعنی برخی چیزها با وجود ظاهری جذاب و دلنشین، هنوز هم نمی‌توانند با ارزش‌های حقیقی و عمیق‌تر رقابت کنند.
چه سنجد در چنین موقع زمرد
که مشک از ماه تابان می برآرد
هوش مصنوعی: در این زمان، ارزش سنگ قیمتی مثل زمرد چه اندازه اهمیت دارد، در حالی که عطر خوش مشک از روشنایی ماه سر بر می‌آورد.
که داند تا به سرسبزی خط او
چه شیرینی ز دیوان می برآرد
هوش مصنوعی: کسی نمی‌داند تا چه حد زیبایی و نوشینی خط او می‌تواند از دیوان شعر برافرازد و جلوه‌گری کند.
به یک دم کافر زلفش به مویی
دمار از صد مسلمان می برآرد
هوش مصنوعی: زلف زیبای او به قدری قدرت دارد که می‌تواند در یک لحظه، آرامش و ایمان صد مسلمان را از بین ببرد، حتی اگر خودش کافر باشد.
ز سنگ خاره خون، یعنی که یاقوت
به زخم تیر مژگان می برآرد
هوش مصنوعی: از سنگ سخت خون می‌جوشد، یعنی یاقوت از زخمی که تیر مژگان ایجاد کرده، به وجود می‌آید.
میان شهر می‌گردد چو خورشید
خروش از چرخ گردان می برآرد
هوش مصنوعی: خورشید در وسط شهر می‌چرخد و صدای خروش آن به گوش می‌رسد، مانند این که چرخ گردان آن را به پرواز درآورده است.
دلم از عشق رویش زیر بر او
نفس دزدیده پنهان می برآرد
هوش مصنوعی: دل من به خاطر عشق او به شدت می‌تپد و به آرامی نفس می‌کشد.
چو می‌ترسد ز چشم بد نفس را
نهان از خویشتن زان می برآرد
هوش مصنوعی: وقتی که انسان از چشم بد دیگران می‌ترسد، به همین خاطر تلاش می‌کند تا نفس خود را از نظرها پنهان کند و از این ترس، خود را دور کند.
فرید از دست او صد قصه هر روز
به پیش چشم سلطان می برآرد
هوش مصنوعی: فرید هر روز داستان‌های زیادی از مشکلات و سختی‌های خود را به پیش چشم سلطان می‌برد.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۱۷۸ به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1399/06/21 22:09

چنین جائی چه.....جای....خار باشد---درست است

1404/08/18 10:11
سیدمحمد جهانشاهی

عطّار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۸
                         
خطَش ، مُشک از زنخدان می برآرد
مرا از دل نه ، از جان می برآرد

خطَش خوانا از آن آمد ، که بی کِلک
مداد از لعلِ خندان می برآرد

مداد آنجا که باشد ، لوحِ سیمین ش
ز نقره ، خطِّ چون جان می برآرد

کدامین خط؟ ، خطا رفت آنچه گفتم
مگر خار از گلستان می برآرد

چنین جایی ، چه جایِ خار باشد؟
که از گل ، برگِ ریحان می برآرد

چه می‌گویم ؟ ، که ریحان خادمِ او ست
که سنبل از نمکدان می برآرد

چه جایِ سنبلِ تاریک روی است؟
که سبزه ، زابِ حیوان می برآرد

ز سبزه ، هیچ شیرینی نیاید
نبات از شکّرِستان می برآرد

نبات آنجا چه وزن آرد؟ ، ولیکن
زمرّد را ، ز مرجان می برآرد

چه سنجد  در چنین موقع ، زمرّد؟
که مُشک ، از ماهِ تابان می برآرد

که داند ، تا به سرسبزی ، خطِ  او
چه شیرینی ، ز دیوان می برآرد

به یک دم ، کافرِ زلفَش ، به مویی
دمار از صد مسلمان می برآرد

ز سنگِ خاره خون ، یعنی که یاقوت
به زخمِ تیرِ مژگان می برآرد

میانِ شهر می‌گردد ، چو خورشید
خروش ، از چرخِ گردان می برآرد

دلم از عشقِ رویَش ، زیر بر او■؟
نفَس ، دزدیده پنهان می برآرد

چو می‌ترسد ز چشمِ بد ، نفَس را
نهان از خویشتن ، زان می برآرد

فرید از دستِ او ، صد قصّه ، هر روز
به پیشِ چشمِ سلطان می برآرد