غزل شمارهٔ ۱۷
زهی ماه در مهر سرو بلندت
شکر در گدازش ز تشویر قندت
جهان فتنه بگرفت و پر مشک شد هم
چو بگذشت بادی به مشکین کمندت
سر زلف پر بند تو تا بدیدم
به یک دم شدم عاشق بند بندت
گزند تو را قدر و قیمت که داند
بیا تا به جانم رسانی گزندت
برآر از سر کبر گردی ز عالم
که گوگرد سرخ است گرد سمندت
به چه آلتی عشق روی تو بازم
چو جان مست توست و خرد مستمندت
چنان ماه رویی که آئینهٔ تو
به رخ با قمر در غلط او فکندت
چو وجه سپندی ندارم چه سازم
جگر به که سوزم به جای سپندت
مزن بانگ بر من که این است جرمم
که خورشید خواندم به بانگ بلندت
غلط گفتم این زانکه خورشید دایم
رخی همچو زر، میرود مستمندت
چه سازم که عطار اگر جان به زاری
بسوزد ز عشقت نیاید پسندت
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعولن (متقارب مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
زهی ماه در مهر سرو بلندت
شکر در گدازش ز تشویر قندت
هوش مصنوعی: ای ماه! زیبایی تو مانند سرو بلند و شگفتانگیز است، شیرینی تو همانند شکر در حال ذوب شدن است و طعم گوارایت همچون قند میباشد.
جهان فتنه بگرفت و پر مشک شد هم
چو بگذشت بادی به مشکین کمندت
هوش مصنوعی: دنیا پر از آشوب و بلوا شده و حالتی همچون عطر مشک به خود گرفته است، مثل اینکه وزش بادی، عطر آن را به فضای اطراف پراکنده کرده است.
سر زلف پر بند تو تا بدیدم
به یک دم شدم عاشق بند بندت
هوش مصنوعی: زمانی که سر زلف پر پیچ و تاب تو را دیدم، در یک لحظه به شدت عاشق تو شدم.
گزند تو را قدر و قیمت که داند
بیا تا به جانم رسانی گزندت
هوش مصنوعی: هیچکس نمیداند آسیب تو چقدر ارزشمند است؛ پس بیا تا با جانم این آسیب را به من برسانی.
برآر از سر کبر گردی ز عالم
که گوگرد سرخ است گرد سمندت
هوش مصنوعی: بر اساس این بیت، شاعر از کسی میخواهد که به دلیل غرور و خودبینیاش، از دنیا و مسایل آن فاصله بگیرد. او اشاره میکند که این دنیا، مانند گرد و غباری است که به سمندش (اسب) نشسته و این گرد به رنگ قرمز است. در واقع، این تصویر به نوعی نشاندهنده زشتی و ناپاکی دنیای مادی است. شاعر میخواهد به خواننده یادآوری کند که باید به بالاتر از این دنیا توجه کند و از خودبینی رهایی یابد.
به چه آلتی عشق روی تو بازم
چو جان مست توست و خرد مستمندت
هوش مصنوعی: عشق به روی تو چه وسیلهای میخواهد وقتی که جانم شیدای تو است و عقل من به دنبالت میباشد.
چنان ماه رویی که آئینهٔ تو
به رخ با قمر در غلط او فکندت
هوش مصنوعی: چهرهات به زیبایی آنقدر درخشان است که حتی آینه هم نمیتواند به خوبی منعکس کند و قمر (ماه) را در برابر زیبایی تو کمرنگ نشان میدهد.
چو وجه سپندی ندارم چه سازم
جگر به که سوزم به جای سپندت
هوش مصنوعی: وقتی که چیزی برای عرضه یا تقدیم کردن ندارم، چه کنم؟ آیا بهتر است جگر خود را بسوزانم به خاطر تو؟
مزن بانگ بر من که این است جرمم
که خورشید خواندم به بانگ بلندت
هوش مصنوعی: به من نگو که چرا بلند فریاد میکنم، چون تنها گناه من این است که خورشید را با صدای بلند نامیدهام.
غلط گفتم این زانکه خورشید دایم
رخی همچو زر، میرود مستمندت
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به اشتباه خود اعتراف میکند و میگوید خورشید همیشه در حال تابیدن است و چهرهای مانند طلا دارد. او به نوعی اظهار میکند که در زندگی دچار گرفتاری و نیازمندی شده است.
چه سازم که عطار اگر جان به زاری
بسوزد ز عشقت نیاید پسندت
هوش مصنوعی: چه کنم که اگر عطار از عشق تو جان خود را به آتش بکشد، این حالت برای تو خوشایند نخواهد بود.
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۱۷ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۱۷ به خوانش فرید حامد
غزل شمارهٔ ۱۷ به خوانش عندلیب
حاشیه ها
1402/03/14 22:06
Ali Salehi
این شعر خیلی از شعر های دیگر عطار بهتر است . علی صالحی
مولف کتاب های معروف جهان