گنجور

غزل شمارهٔ ۱۵

سحرگاهی شدم سوی خرابات
که رندان را کنم دعوت به طامات
عصا اندر کف و سجاده بر دوش
که هستم زاهدی صاحب کرامات
خراباتی مرا گفتا که ای شیخ
بگو تا خود چه کار است از مهمات
بدو گفتم که کارم توبهٔ توست
اگر توبه کنی یابی مراعات
مرا گفتا برو ای زاهد خشک
که تر گردی ز دُردیّ خرابات
اگر یک قطره دُردی بر تو ریزم
ز مسجد باز مانی وز مناجات
برو مفروش زهد و خودنمائی
که نه زهدت خرند اینجا نه طامات
کسی را اوفتد بر روی، این رنگ
که در کعبه کند بت را مراعات
بگفت این و یکی دُردی به من داد
خِرِف شد عقلم و رست از خرافات
چو من فانی شدم از جان کهنه
مرا افتاد با جانان ملاقات
چو از فرعون هستی باز رَستم
چو موسی می‌شدم هر دم به میقات
چو خود را یافتم بالای کونین
چو دیدم خویشتن را آن مقامات
برآمد آفتابی از وجودم
درون من برون شد از سماوات
بدو گفتم که ای دانندهٔ راز
بگو تا کی رسم در قرب آن ذات
مرا گفتا که ای مغرور غافل
رسد هرگز کسی هیهات هیهات
بسی بازی ببینی از پس و پیش
ولی آخر فرومانی به شهمات
همه ذرات عالم مست عشقند
فرومانده میان نفی و اثبات
در آن موضع که تابد نور خورشید
نه موجود و نه معدوم است ذرات
چه می‌گویی تو ای عطار آخر
که داند این رموز و این اشارات

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

سحرگاهی شدم سوی خرابات
که رندان را کنم دعوت به طامات
به وقت سحر به سمت میخانه رفتم تا اهل خوش گذرانی و افراد مست را به عبادت دعوت کنم
عصا اندر کف و سجاده بر دوش
که هستم زاهدی صاحب کرامات
هوش مصنوعی: با عصایی در دست و سجاده‌ای بر دوش، من زاهدی هستم که دارای ویژگی‌های ویژه و کرامت‌هایی هستم.
خراباتی مرا گفتا که ای شیخ
بگو تا خود چه کار است از مهمات
هوش مصنوعی: یک فرد در حال نوشیدن مشروب به من گفت: ای شیخ، بگو ببینم مهم‌ترین کارها چیست تا ببینیم خودم چه باید بکنم.
بدو گفتم که کارم توبهٔ توست
اگر توبه کنی یابی مراعات
هوش مصنوعی: به او گفتم که کار من وابسته به توبه توست؛ اگر تو تصمیم به توبه بگیری، مرا در کنار خود خواهی یافت.
مرا گفتا برو ای زاهد خشک
که تر گردی ز دُردیّ خرابات
فرد مست به من گفت که ازینجا برو.. تو آدم متعصبی هستی و عقاید خشکی داری که اگر اینجا با شراب مواجه شوی تر (منعطف) میگردی
اگر یک قطره دُردی بر تو ریزم
ز مسجد باز مانی وز مناجات
 اگر یک قطره از شراب را بر تو بریزم، با توجه به اعتقادت و نجس بودن شراب دیگه نمیتونی به مسجد بری و نماز بخونی
برو مفروش زهد و خودنمائی
که نه زهدت خرند اینجا نه طامات
ازینجا برو و  تظاهر به زهد و دینداری بی‌فایده است، زیرا نه کسی به زهد تو اهمیت می‌دهد و نه به ادعاهای بزرگ و توخالی.
کسی را اوفتد بر روی، این رنگ
که در کعبه کند بت را مراعات
هوش مصنوعی: اگر کسی بر روی زمین بیفتد، این رنگی که در کعبه وجود دارد نشان‌دهنده‌ی رعایت حال بتی است که آنجا قرار دارد.
بگفت این و یکی دُردی به من داد
خِرِف شد عقلم و رست از خرافات
هوش مصنوعی: او این حرف را گفت و یک دردی به من داد، عقل من از کج‌فکری آزاد شد و از وهم و خیال رهایی یافت.
چو من فانی شدم از جان کهنه
مرا افتاد با جانان ملاقات
هوش مصنوعی: زمانی که من از خودم و دنیای قدیم جدا شدم، با معشوقم روبه‌رو شدم.
چو از فرعون هستی باز رَستم
چو موسی می‌شدم هر دم به میقات
زمانی که از وضع فرعونی خودم ( خود بینی و تکبر ) جدا شدم .. هر لحظه همانند موسی به ملاقات با خدا میرفتم.
چو خود را یافتم بالای کونین
چو دیدم خویشتن را آن مقامات
هوش مصنوعی: وقتی به خودم واقف شدم و در بالای تمام موجودات قرار گرفتم، آن‌گاه موقعیت‌ها و مقام‌های خود را دیدم.
برآمد آفتابی از وجودم
درون من برون شد از سماوات
آفتاب و نور حق از وجود من بر آمد و درون وجودی من از تمام آسمان ها و کهکشان ها بیرون زد
بدو گفتم که ای دانندهٔ راز
بگو تا کی رسم در قرب آن ذات
به او گفتم: ای کسی که به اسرار آگاه هستی، بگو تا کی به نزد آن وجود مقدس می رسم؟
مرا گفتا که ای مغرور غافل
رسد هرگز کسی هیهات هیهات
به من گفت: ای مغرور و بی‌خبر، آیا کسی می رسد؟ هرگز هرگز
بسی بازی ببینی از پس و پیش
ولی آخر فرومانی به شهمات
درین راه بسیار بازی طولانی خواهی دید ولی اخر به مات شدن شاهت ( شطرنج ) خواهی رسید
همه ذرات عالم مست عشقند
فرومانده میان نفی و اثبات
همه اجزای جهان تحت تأثیر عشق هستند و در حالتی از سردرگمی بین وجود و عدم ( ذرات منفی و مثبت ) به سر می‌برند.
در آن موضع که تابد نور خورشید
نه موجود و نه معدوم است ذرات
در جایی که نور خورشید می‌تابد، نه چیزی وجود دارد و نه چیزی نابود شده است ( وجود داشتنش به نور خورشید وابسته است.
چه می‌گویی تو ای عطار آخر
که داند این رموز و این اشارات
هوش مصنوعی: ای عطار، تو چه می‌گویی؟ چه کسی می‌داند این رازها و نشانه‌ها را؟

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۱۵ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۱۵ به خوانش زهرا بهمنی
غزل شمارهٔ ۱۵ به خوانش فرید حامد
غزل شمارهٔ ۱۵ به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1387/03/10 07:06
ناشناس

چو از فرعون هستی باز رستم
چوموسی میشدم هردم به میقات
مقصود از فرعون هستی در اصطلاح ما "من کاذب" یا منیت یا شخصیت اکتسابی وعاریتی است که بطور کلی نفس هم نامیده میشود این احساس هستی باعتبار دیگران ودر مقایسه با آنها معنی دارد اگر دیگران نباشند ومقایسه ای در کار نباشد دیگر وجود ندارد اینگونه احساس وجود "نیستی هست "نما نیز نامیده شده است
پس نباید تصور کنیم که این احساس وجود که بر حسب دیگران در ذهن مطرح شده اصل وجود انسان است اصل وجود انسان پدیده ای یگانه وباشکوه وعجیب است واگر ما در شخصیت اجتماعی خود غرق باشیم به آن دسترسی نداریم اهل معرفت یا عرفا کسانی هستند که تا حدودی به اصل وجود خود رسیده اندوبه شخصیت اجتماعی خود چندان اهمیت نمیدهند اصولا کوشش عارف وزاهد اینست که از این منیت به من دیگر برسند منیت آفریده مخلوق وحقیر است ومن اصلی آفریده خدا وعظیم است اهل معرفت دقیقا اینرا احساس میکنند.

1390/10/17 10:01
فرهاد اشتری

به معرفت نگارنده حاشیه نخست آفرین و مرحبا می گویم.

1396/11/03 04:02
نادر..

همه ذرات عالم مست عشقند...

1397/10/27 18:12
عباس بایندر

دردی خرابات کسی میدونه یعنی چی

1397/11/12 20:02
کامبیز

دردی (dordi) به معنی رسوب شراب و یا شراب در اینجاست.

1399/11/28 15:01
محمدعلی

باسلام به دوستداران ادب پارسی این غزل عطار در واقع راه خداشناسی را به مانشان میدهد اچوازفرعون هستی بازرستم چوموسی میشدم‌ هردم به میقات زمانی که از من توهمی خود واز ذهن من دار رهایی یافتم آنموقع است که از زندان وزهدان ذهن متولد شده و بعد از آن هرلحظه به خدا نزدیکتر میشوم

1400/09/07 00:12
سید امیرحسین

سلام دوست عزیز آیا کتاب یا سایتی هست که اشعار عطار معنی کرده باشه ؟