گنجور

غزل شمارهٔ ۱۴۲

ای چو چشم سوزن عیسی دهانت
هست گویی رشتهٔ مریم میانت
چون دم عیسی‌زنی از چشم سوزن
چشمهٔ خورشید گردد جان فشانت
آنچه بر مریم ز راه آستین زد
می‌توان یافت از هوای آستانت
ماه کو از آسمان سازد زمینی
بر زمین سر می‌نهد از آسمانت
نقد صد دل بایدم در هر زمانی
بر امید صید زلف دلستانت
گرچه غلطان است در پای تو زلفت
هم سری جز زلف نبود یک زمانت
گر سخن چون زهر گویی باک نبود
کان شکر دایم بماند در دهانت
ور سخن خوش گویی ای جان و جهانم
بنده گردد بی سخن جان و جهانت
من روا دارم که کام من برآید
ور فرو خواهد شدن جانم به جانت
نیست جز دستان چو زلفت هیچ کارم
زانکه دیدم روی همچون گلستانت
گر به دستانی به دست آرد فریدت
در فشاند در سخن همچون زبانت

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای چو چشم سوزن عیسی دهانت
هست گویی رشتهٔ مریم میانت
هوش مصنوعی: ای چشمانت مانند سوزن است و دهان تو مانند رشته‌ای است که میان مریم قرار دارد.
چون دم عیسی‌زنی از چشم سوزن
چشمهٔ خورشید گردد جان فشانت
هوش مصنوعی: وقتی که تو از توان و قدرت خود استفاده کنی، حتی چیزی کوچک می‌تواند به منبعی بزرگ و درخشان تبدیل شود و جان تو را سرشار از زندگی کند.
آنچه بر مریم ز راه آستین زد
می‌توان یافت از هوای آستانت
هوش مصنوعی: آنچه که بر مریم در کنار درگاه تو رسید، می‌توان از محبت و ارادت به تو دریافت کرد.
ماه کو از آسمان سازد زمینی
بر زمین سر می‌نهد از آسمانت
هوش مصنوعی: ماه از آسمان درخشندگی و زیبایی خود را بر زمین می‌افزاید، به گونه‌ای که گویی بر روی زمین قرار گرفته و نورش را به آن می‌دهد.
نقد صد دل بایدم در هر زمانی
بر امید صید زلف دلستانت
هوش مصنوعی: من باید در هر زمانی از عشق و امید به زلف‌های زیبا و دلربایت، هزاران دل را بررسی و نقد کنم.
گرچه غلطان است در پای تو زلفت
هم سری جز زلف نبود یک زمانت
هوش مصنوعی: اگرچه زلف تو بر پای من می‌افتد و حالت به نظر می‌رسد که مشکل ایجاد کرده، اما در واقع هیچ چیز جز خود زلف تو وجود ندارد که از گذشته باقی مانده باشد.
گر سخن چون زهر گویی باک نبود
کان شکر دایم بماند در دهانت
هوش مصنوعی: اگر سخن را مانند زهر تلخ بگویی، نگران نباش؛ چون شیرینی کلام همیشه در ذهنت خواهد ماند.
ور سخن خوش گویی ای جان و جهانم
بنده گردد بی سخن جان و جهانت
هوش مصنوعی: اگر سخن زیبا بگویی، جان و جهانم را تحت تاثیر قرار می‌دهی و بی‌گفته، جان و جهان نیز به تو وابسته خواهند شد.
من روا دارم که کام من برآید
ور فرو خواهد شدن جانم به جانت
هوش مصنوعی: من اجازه می‌دهم که آرزوهایم برآورده شوند، حتی اگر این اتفاق به بهای جانم تمام شود.
نیست جز دستان چو زلفت هیچ کارم
زانکه دیدم روی همچون گلستانت
هوش مصنوعی: جز دستان تو هیچ چیزی برای من ارزش ندارد، زیرا وقتی چهره‌ات را دیدم، مانند گلستان شدی.
گر به دستانی به دست آرد فریدت
در فشاند در سخن همچون زبانت
هوش مصنوعی: اگر کسی بتواند فرید را در دستانش بگیرد، در سخن همانند زبان تو به او قدرت می‌دهد.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۱۴۲ به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1396/12/22 06:02
نادر..

نقد صد دل بایدم در هر زمانی،
بر امید صید زلف دلستانت..

1399/08/11 20:11

درود بر ادیبان------همسری جز زلف نبود یک زمانت---درست است