غزل شمارهٔ ۱۴۰
ای آفتاب طفلی در سایهٔ جمالت
شیر و شکر مزیده از چشمهٔ زلالت
هم هر دو کون برقی از آفتاب رویت
هم نه سپهر مرغی در دام زلف و خالت
بر باد داده دل را آوازهٔ فراقت
در خواب کرده جان را افسانهٔ وصالت
عقلی که در حقیقت بیدار مطلق آمد
تا حشر مست خفته در خلوت خیالت
خورشید کاسمان را سر رزمهٔ میگشاید
یک تار مینسنجد در رزمه جمالت
ترک فلک که هست او در هندوی تو دایم
سر پا برهنه گردان در وادی کمالت
سیمرغ مطلقی تو بر کوه قاف قربت
پرورده هر دو گیتی در زیر پر و بالت
صف قتال مردان صفهای مژه توست
صد قلب برشکسته در هر صف قتالت
عطار شد چو مویی بی روی همچو روزت
تا بو که راه یابد در زلف شب مثالت
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن (مضارع مثمن اخرب)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۱۴۰ به خوانش عندلیب
حاشیه ها
1399/08/11 20:11
ای آفتاب طفیلی در سایه جمالت---درست بنظر میرسد