گنجور

غزل شمارهٔ ۱۱۴

طمع وصل تو مجالم نیست
حصه زین قصه جز خیالم نیست
در فراق تو تشنه می‌میرم
کز لبت قطره‌ای زلالم نیست
تو چو شمعی و من چو پروانه
با تو بودن به‌هم مجالم نیست
دور می‌باشم از جمال تو زانک
طاقت آن چنان جمالم نیست
می‌زیم با فراق و می‌گویم
که تمنای آن وصالم نیست
گرچه وصل تو هست کار محال
کار بیرون ازین محالم نیست
اگرم وصل تو نخواهد بود
سر هیچی به هیچ حالم نیست
بی خودم کن که خود به خود تو بسی
زانکه من تا خودم کمالم نیست
گر بسوزیم بند بند چو شمع
دمی از سوختن ملالم نیست
من به بال و پر تو می‌پرم
که دمی بر تو پر و بالم نیست
ور مرا بی تو پر و بالی هست
آن پر و بال جز وبالم نیست
تا جگر گوشهٔ خودت خواندم
گر جگر می‌خورم حلالم نیست
شرح درد تو چون دهد عطار
زانکه یارای این مقالم نیست

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۱۱۴ به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1391/09/28 11:11
لیلی ضیایی

بیت دهم اینگونه است
من به بال و پر تو می پر‍م(باتشدید)
که دمی بی تو پر وبالم نیست
تصحیح تفضلی