گنجور

غزل شمارهٔ ۱۰۹

از تو کارم همچو زر بایست نیست
وز وصال تو خبر بایست نیست
تا کی آخر از فراقت کار من
با وصالت به بتر بایست نیست
تا بگریم در فراقت زار زار
عالمی خون جگر بایست نیست
چون بدادم دل به تو بر یک نظر
در منت به زین نظر بایست نیست
چون شکر داری بسی با عاشقان
یک سخن همچون شکر بایست نیست
من ز سر تا پای فقر و فاقه‌ام
من تو را خود هیچ در بایست نیست
چون درآیی از درم بهر نثار
عالمی پر گنج زر بایست نیست
چون بدیدم دلشده عطار را
بر کف پای تو سر بایست نیست

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

از تو کارم همچو زر بایست نیست
وز وصال تو خبر بایست نیست
هوش مصنوعی: من از تو انتظار دارم که مانند طلا با ارزش و با کیفیت باشی، اما خبری از وصال تو ندارم که به آن دلخوش شوم.
تا کی آخر از فراقت کار من
با وصالت به بتر بایست نیست
هوش مصنوعی: تا کی باید در جدایی تو بمانم؟ کار من با وصال تو دیگر به پایان نمی‌رسد و هر روز سخت‌تر می‌شود.
تا بگریم در فراقت زار زار
عالمی خون جگر بایست نیست
هوش مصنوعی: برای اینکه در غم فراق تو بگریم و ناله کنم، دنیا باید سرشار از خون دل باشد، ولی چنین چیزی ممکن نیست.
چون بدادم دل به تو بر یک نظر
در منت به زین نظر بایست نیست
هوش مصنوعی: وقتی که دل خود را به تو سپردم فقط با یک نگاه، دیگر نیازی به انتظار از تو ندارم.
چون شکر داری بسی با عاشقان
یک سخن همچون شکر بایست نیست
هوش مصنوعی: وقتی که تو به اندازه‌ی شکر شیرین هستی، نیازی نیست که با عاشقان یکسان سخن بگویی، چون خود sweetness تو کافی است.
من ز سر تا پای فقر و فاقه‌ام
من تو را خود هیچ در بایست نیست
هوش مصنوعی: من کاملاً در فقر غوطه‌ورم و اصلاً چیزی برای ارائه به تو ندارم.
چون درآیی از درم بهر نثار
عالمی پر گنج زر بایست نیست
هوش مصنوعی: زمانی که تو از در وارد می‌شوی، باید جهانی پر از گنج و ثروت را ببینی و نیازی به نثار کردن نیست.
چون بدیدم دلشده عطار را
بر کف پای تو سر بایست نیست
هوش مصنوعی: وقتی دیدم که دل عطار به پای تو افتاده و سرگردان است، دیگر جایی برای ایستادن ندارد.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۱۰۹ به خوانش عندلیب