قصیدهٔ شمارهٔ ۷
وقت کوچ است الرحیل ای دل ازین جای خراب
تا ز حضرت سوی جانت ارجعی آید خطاب
بال و پر ده مرغ جان را تا میان این قفس
بر دلت پیدا شود در یک نفس صد فتح باب
عقل را و نقل را همچون ترازو راست دار
جهد کن تا در میان نه سیخ سوزد نه کباب
چون ز عقل و نقل ذوق عشق حاصل شد تو را
از دل پر عشق خود آتش زنی در جاه و آب
گرچه عالم مینماید دیگران را آب خضر
تو چنان گردی که گردد پیش تو همچون سراب
گر چنان گردی جدا از خود که باید شد جدا
ذرهای گردد به پیش نور جانت آفتاب
گر صواب کار خواهی اندرین وادی صعب
از خطای نفس خود تا چند بینی اضطراب
رو درین وادی چو اشتر باش و بگذر از خطا
نرم میرو خار میخور بار میکش بر صواب
از هوای نفس شومت در حجابی ماندهای
چون هوای نفس تو بنشست برخیزد حجاب
در شراب و شاهد دنیا گرفتار آمدی
ای دلت مست شراب نفس تا چند از شراب
خیز کاجزای جهان موقوف یک آه تواند
از دل پر خون برآر آهی چو مستان خراب
هر نفس سرمایهٔ عمر است و تو زان بیخبر
خیز و روی از حسرت دل کن به خون دل خضاب
درد و حسرت بین که چندانی که فکرت میکنم
هیچ کاری را نمیشایی تو اندر هیچ باب
چون نیامد از تو کاری کان به کار آید تو را
بر خود و کار خود بنشین و بگری چون سحاب
تو چنان دانی که هستی با بزرگان هم عنان
باش تا زین جای فانی پای آری در رکاب
این زمان با توست حرصی و ندانی این نفس
تا نیاری زیر خاک تیره رویت در نقاب
چون اجل در دامن عمرت زند ناگاه چنگ
تو ز چنگ او بمانی دست بر سر چون ذباب
ای دریغا میندانی کز چه دور افتادهای
آخر ار شوقی است در تو ذوق این معنی بیاب
چون چراغ عمر تو بیشک بخواهد مرد زود
خویشتن را همچو شمعی زآتش شهوت متاب
آخر ای شهوتپرست بی خبر گر عاقلی
یک دمی لذت کجا ارزد به صد ساله عذاب
توشهٔ این ره بساز آخر که مردان جهان
در چنین راهی فرو ماندند چون خر در خلاب
غرهٔ دنیا مباش و پشت بر عقبی مکن
تا چو روی اندر لحد آری نمانی در عقاب
شب چو مردان زندهدار و تا توانی میمخسب
زانکه زیر خاک بسیاریت خواهد بود خواب
بس که تو در خاک خواهی بود و زین طاق کبود
بر سر خاک تو میتابد به زاری ماهتاب
چون نمیدانی که روز واپسین حال تو چیست
در غرور خود مکن بیهوده چندینی شتاب
کار روز واپسین دارد که روز واپسین
از سیاست آب گردد زهره شیر از عتاب
تکیه بر طاعت مکن زیرا که در آخر نفس
هیچکس را نیست آگاهی که چون آید زباب
چون به یک دم جمله چون شمعی فروخواهیم مرد
پس چرا چون شمع باید دید چندین تف و تاب
چون سر و افسر نخواهد ماند تا میبنگری
چه کلاه ژنده و چه افسر افراسیاب
گر همیبینی که روزی چند این مشتی گدا
پادشا گشتند هان تا نبودت هیچ انقلاب
زانکه این مشتی دغل کار سیه دل تا نه دیر
همچو بید پوده میریزند در تحت التراب
زیر خاک از حد مشرق تا به مغرب خفتهاند
بنده و آزاد و شهری و غریب و شیخ و شاب
دل منه بر چشم و دندان بتان، کین خاک راه
چشم، چون بادام و دندان است چون در خوشاب
آنکه از خشمش طناب خیمه مه میگسست
در لحد اکنون کفن در گردن او شد طناب
وانکه پیراهن زتاب خویشتن نگشاد باز
تا کفن سازندش از وی باز کردندش ز تاب
وانکه رویش همچو گل بشکفته بودی این زمان
ابر میبارد به زاری بر سر خاکش گلاب
وانکه زلفش همچو سنبل تاب در سر داشتی
خاک تاریکش نه سر بگذاشت، نه سنبل، نه تاب
ما همه بی آگهیم آباد بر جان کسی
کز سر با آگهی بگذشت ازین جای خراب
یارب از فضل و کرم عطار را بیدار کن
تا به بیداری شود در خواب تا یومالحساب
توبه کردم یارب از چیزی که میبایست کرد
روی لطف خویش را از تایب مسکین متاب
هر که این شوریده خاطر را دعا گوید به صدق
یارب آن خورشید خاطر را دعا کن مستجاب
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
وقت کوچ است الرحیل ای دل ازین جای خراب
تا ز حضرت سوی جانت ارجعی آید خطاب
هوش مصنوعی: ای دل، زمان حرکت فرا رسیده است. از این مکان خراب و بیکیفیت خارج شو و به سوی جانت برو که پیامی از سوی مقام بالا به تو میرسد.
بال و پر ده مرغ جان را تا میان این قفس
بر دلت پیدا شود در یک نفس صد فتح باب
هوش مصنوعی: با دل و جانت پرواز کن و آزاد شو، تا در این قفس، در یک آن، فرصتهای زیادی برای تو نمایان شود.
عقل را و نقل را همچون ترازو راست دار
جهد کن تا در میان نه سیخ سوزد نه کباب
هوش مصنوعی: عقل و نقل را مانند یک ترازوی درست نگهدار و تلاش کن تا در میانهی کار نه چیزی بسوزد و نه چیزی خراب شود.
چون ز عقل و نقل ذوق عشق حاصل شد تو را
از دل پر عشق خود آتش زنی در جاه و آب
هوش مصنوعی: وقتی که از عقل و اندیشه، احساس عشق در تو به وجود آمده، دل پر از عشق خود را به سوی مقام و آبرو میافکنی و آتش عشق را در آن میافروزی.
گرچه عالم مینماید دیگران را آب خضر
تو چنان گردی که گردد پیش تو همچون سراب
هوش مصنوعی: هرچند دنیا به دیگران جلوهای از زندگی ابدی و زیبا مانند آب خضر میدهد، اما برای تو، به گونهای خواهی شد که آن دنیا تنها چون سرابی در برابر چشمانت خواهد بود.
گر چنان گردی جدا از خود که باید شد جدا
ذرهای گردد به پیش نور جانت آفتاب
هوش مصنوعی: اگر چنان از خود دور شوی که لازم است، در آن صورت، ذرهای از وجودت پیش نور جانت مانند خورشید خواهد درخشید.
گر صواب کار خواهی اندرین وادی صعب
از خطای نفس خود تا چند بینی اضطراب
هوش مصنوعی: اگر در این مسیر سخت میخواهی کاری درست انجام دهی، تا کی باید از اشتباهات خود ناراحت شوی؟
رو درین وادی چو اشتر باش و بگذر از خطا
نرم میرو خار میخور بار میکش بر صواب
هوش مصنوعی: در این مسیر مانند شتر استوار و پایدار باش و از اشتباهات خود بگذر. به آرامی حرکت کن و مشکلات را تحمل کن تا به نحو درستی پیش بروی.
از هوای نفس شومت در حجابی ماندهای
چون هوای نفس تو بنشست برخیزد حجاب
هوش مصنوعی: تو به خاطر هوای نفس و خواستههای خود در حجاب و پردهای ماندهای. زمانی که این خواهشها آرام بگیرند، آن حجاب از روی تو کنار میرود.
در شراب و شاهد دنیا گرفتار آمدی
ای دلت مست شراب نفس تا چند از شراب
هوش مصنوعی: ای دل، در دنیای پر از شراب و معشوقه گرفتار شدهای؛ تا کی باید از شراب نفس به مستی ادامه دهی؟
خیز کاجزای جهان موقوف یک آه تواند
از دل پر خون برآر آهی چو مستان خراب
هوش مصنوعی: بلند شو، زیرا پاداش دنیا به یک آه وابسته است که میتواند از دل پر درد تو برآید. آخی مانند آههای مستانه و سرمست.
هر نفس سرمایهٔ عمر است و تو زان بیخبر
خیز و روی از حسرت دل کن به خون دل خضاب
هوش مصنوعی: هر لحظه از زندگی ارزشمند است و تو از آن غافل هستی. برخیز و از حسرت دل دوری کن و با قلبی پر از درد، زندگی کن.
درد و حسرت بین که چندانی که فکرت میکنم
هیچ کاری را نمیشایی تو اندر هیچ باب
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که با تفکر و اندیشهای عمیق به درد و حسرتی که دارم، متوجه میشوم که هیچ کاری از دست من برنمیآید و نمیتوانم در هیچ زمینهای تغییری ایجاد کنم.
چون نیامد از تو کاری کان به کار آید تو را
بر خود و کار خود بنشین و بگری چون سحاب
هوش مصنوعی: اگر از تو هیچ کار مفیدی انجام نشده است، بهتر است خودت به کارهایت رسیدگی کنی و همچون ابرها، برای گریه و تسکین دل آماده باش.
تو چنان دانی که هستی با بزرگان هم عنان
باش تا زین جای فانی پای آری در رکاب
هوش مصنوعی: به گونهای رفتار کن که همواره با بزرگترها همسطح باشی تا از این دنیای فانی به دنیای راستین و پایدار قدم بگذاری.
این زمان با توست حرصی و ندانی این نفس
تا نیاری زیر خاک تیره رویت در نقاب
هوش مصنوعی: این زمان با توست و تو از آن غافلی؛ بدان که تا زمانی که برای همیشه در زیر خاک نروید، باید از این نفس و حیات استفاده کنی.
چون اجل در دامن عمرت زند ناگاه چنگ
تو ز چنگ او بمانی دست بر سر چون ذباب
هوش مصنوعی: وقتی که مرگ ناگهان در زندگی تو دست میاندازد، تو نمیتوانی از چنگال او فرار کنی و مانند مگسی بر سر خود خواهی ماند.
ای دریغا میندانی کز چه دور افتادهای
آخر ار شوقی است در تو ذوق این معنی بیاب
هوش مصنوعی: ای افسوس، نمیدانی که چه فاصلهای از حقیقت گرفتهای. اگر شوقی در درونت هست، به جستجوی این معنا بپرداز.
چون چراغ عمر تو بیشک بخواهد مرد زود
خویشتن را همچو شمعی زآتش شهوت متاب
هوش مصنوعی: زمانی که عمر تو به پایان نزدیک میشود، مانند شمعی که در آتش میسوزد، نباید به خواستههای نفسانی خود تکیه کنی و از خطراش دوری کن.
آخر ای شهوتپرست بی خبر گر عاقلی
یک دمی لذت کجا ارزد به صد ساله عذاب
هوش مصنوعی: ای کسی که تنها به لذتهای زودگذر مشغولی و خبر از حقیقت نداری، اگر به اندکی عقل و هوش داشته باشی، باید بدانید که یک لحظه لذت چه ارزشی دارد در برابر صد سال رنج و عذاب.
توشهٔ این ره بساز آخر که مردان جهان
در چنین راهی فرو ماندند چون خر در خلاب
هوش مصنوعی: در سفر زندگی، پیش از هر چیز باید امکانات و توشهای مناسب برای راه آماده کنی، زیرا بسیاری از انسانها در این مسیر دشوار همچون الاغ در گِل سرگردان ماندهاند.
غرهٔ دنیا مباش و پشت بر عقبی مکن
تا چو روی اندر لحد آری نمانی در عقاب
هوش مصنوعی: به دنیا دل نبند و پشت به آخرت نکن؛ زیرا زمانی که در قبر بخوابی، دیگر فرصتی برای بازگشت به دنیا نخواهی داشت.
شب چو مردان زندهدار و تا توانی میمخسب
زانکه زیر خاک بسیاریت خواهد بود خواب
هوش مصنوعی: شب مانند مردانی است که زنده و هوشیارند، و تا جایی که میتوانی نخواب. زیرا زیر زمین، جایی که خاک است، خواب و آرامش بسیاری خواهد بود.
بس که تو در خاک خواهی بود و زین طاق کبود
بر سر خاک تو میتابد به زاری ماهتاب
هوش مصنوعی: چون تو در خاک خواهی بود، نور ماهتاب از آسمان بر روی مزار تو میتابد و این صحنه به نوعی غمانگیز است.
چون نمیدانی که روز واپسین حال تو چیست
در غرور خود مکن بیهوده چندینی شتاب
هوش مصنوعی: چون نمیدانی در روز قیامت چه بر سرت میآید، در غرور و خودبینیات شتابزده نباش.
کار روز واپسین دارد که روز واپسین
از سیاست آب گردد زهره شیر از عتاب
هوش مصنوعی: زمانی نزدیک است که روز قیامت فرا برسد و در آن روز، دنیا به پایان رسیده و مثل شیر بر اثر سرزنش و تنبیه دچار تغییرات اساسی خواهد شد.
تکیه بر طاعت مکن زیرا که در آخر نفس
هیچکس را نیست آگاهی که چون آید زباب
هوش مصنوعی: به خود اتکایی نداشته باش و خیال نکن که فقط با انجام دستورات و اطاعت میتوانی بر تمام مشکلات فائق شوی؛ زیرا در نهایت هیچکس از روی پایان عمر و سرنوشت خود آگاهی ندارد و نمیداند چگونه به پایان میرسد.
چون به یک دم جمله چون شمعی فروخواهیم مرد
پس چرا چون شمع باید دید چندین تف و تاب
هوش مصنوعی: زمانی که در یک لحظه همه ما مانند شمعی که خاموش میشود خواهیم مرد، پس چرا باید مانند شمع این همه تجمل و تظاهر کنیم؟
چون سر و افسر نخواهد ماند تا میبنگری
چه کلاه ژنده و چه افسر افراسیاب
هوش مصنوعی: زمانی که سر و افسر از بین برود، دیگر به چه چیزی توجه خواهی کرد؛ چه کلاه کهنهای و چه تاج افراسیاب؟
گر همیبینی که روزی چند این مشتی گدا
پادشا گشتند هان تا نبودت هیچ انقلاب
هوش مصنوعی: اگر میبینی که گاهی اوقات بعضی از افراد بیپول و گدا به مقامهای بالا و سلطنت میرسند، پس توجه داشته باش که هیچ چیز ابدی نیست و ممکن است روزی اوضاع تغییر کند.
زانکه این مشتی دغل کار سیه دل تا نه دیر
همچو بید پوده میریزند در تحت التراب
هوش مصنوعی: چون این جمعی فریبکار و بددل، تا نفسی دیگر، مانند بیدی که میلرزد، در زیر خاک ریشههای خود را میپوشانند.
زیر خاک از حد مشرق تا به مغرب خفتهاند
بنده و آزاد و شهری و غریب و شیخ و شاب
هوش مصنوعی: در زیر خاک، همه افراد، چه آزاد و چه برده، چه شهری و چه بیخانمان، چه پیر و چه جوان، از سمت مشرق تا مغرب، در خواب عمیقی به سر میبرند.
دل منه بر چشم و دندان بتان، کین خاک راه
چشم، چون بادام و دندان است چون در خوشاب
هوش مصنوعی: دل من بیش از آن که بر زیبایی چهره و دندان معشوقان متمرکز شود، به این زیباییها عشق میورزد. این خاکی که نگاه من بر آن میافتد، همچون بادام و دندان در جمال و لطافت خود نمایان است.
آنکه از خشمش طناب خیمه مه میگسست
در لحد اکنون کفن در گردن او شد طناب
هوش مصنوعی: آن کسی که به خاطر خشمش میتوانست طناب خیمههایی را پاره کند، اکنون در دنیای پس از مرگ، در کفن خود گرفتار شده است.
وانکه پیراهن زتاب خویشتن نگشاد باز
تا کفن سازندش از وی باز کردندش ز تاب
هوش مصنوعی: آن کسی که لباسش را از تن نکند تا درود بپوشد، از شدت تابش خورشید بازش کردند و او را از لباسش جدا کردند.
وانکه رویش همچو گل بشکفته بودی این زمان
ابر میبارد به زاری بر سر خاکش گلاب
هوش مصنوعی: کسی که چهرهاش مانند گل درخشان و شکفته بود، حالا بر روی خاکش باران ابرها بهزاری میبارد و گلهای گلاب بر او میریزد.
وانکه زلفش همچو سنبل تاب در سر داشتی
خاک تاریکش نه سر بگذاشت، نه سنبل، نه تاب
هوش مصنوعی: کسی که زلفش مانند گل سنبل درخشان و زیبا بود، در خاک تیرهاش نه سر گذاشت و نه آن زیبایی سنبل و درخشانی را حفظ کرد.
ما همه بی آگهیم آباد بر جان کسی
کز سر با آگهی بگذشت ازین جای خراب
هوش مصنوعی: ما همه در بیخبری هستیم و در جاهای خراب زندگی میکنیم، اما کسی که با آگاهی کامل از این وضعیت گذر کرده، سرنوشت بهتری دارد.
یارب از فضل و کرم عطار را بیدار کن
تا به بیداری شود در خواب تا یومالحساب
هوش مصنوعی: خداوندا، لطف و کرم تو را میطلبم که عطار را از خواب بیدار کنی تا در این بیداری، تا روز قیامت بماند و هدایت شود.
توبه کردم یارب از چیزی که میبایست کرد
روی لطف خویش را از تایب مسکین متاب
هوش مصنوعی: ای خدا، من از کارهایی که نباید انجام میدادم، توبه کردهام. لطف خود را از من، که یک بنده ضعیف هستم، دور نکن.
هر که این شوریده خاطر را دعا گوید به صدق
یارب آن خورشید خاطر را دعا کن مستجاب
هوش مصنوعی: هر کسی که برای این دل پرآشوب دعا کند، به راستی ای خدای بزرگ، برای آن خورشید احساس من دعا کن تا این دعا پذیرفته شود.
حاشیه ها
1387/01/13 06:04
فضل الله شهیدی
بنام خدا
1-در بیت هشتم این قصیده به نظر میزسر کلمه بار میکشی باید بار میکش باشد تا وزن شعر درست باشد
2-جادارد که این قصاید باندازه اثار مولوی وسعدی وحافظ مشهور ومطرح باشد چه بسیار عارفانه وهدایت کننده است نمدانم آیا اقدامی برای معرفی بیشتر آثار مفید عطار ازطرف افراد ذیربط صورت گرفته یا خیر
---
پاسخ: با تشکر از شما، تغییر مورد اشاره مطابق نظر شما اعمال گردید.