گنجور

قصیدهٔ شمارهٔ ۶

ندارد درد من درمان دریغا
بماندم بی سر و سامان دریغا
درین حیرت فلک ها نیز دیر است
که می‌گردند سرگردان دریغا
درین دشواری ره جان من شد
که راهی نیست بس آسان دریغا
فرو ماندم درین راه خطرناک
چنین واله چنین حیران دریغا
رهی بس دور می‌بینم من این راه
نه سر پیدا و نه پایان دریغا
ز رنج تشنگی مردم به زاری
جهان پر چشمهٔ حیوان دریغا
چو نه جانان بخواهد ماند نه جان
ز جان دردا و از جانان دریغا
اگر سنگی نه ای بنیوش آخر
ز یک‌یک سنگ گورستان دریغا
عزیزان جهان را بین به یک راه
همه با خاک ره یکسان دریغا
ببین تا بر سر خاک عزیزان
چگونه ابر شد گریان دریغا
مگر جان‌های ایشان ابر بوده است
که می‌بارند چون باران دریغا
بیا تا در وفای دوستداران
فرو باریم صد طوفان دریغا
همه یاران به زیر خاک رفتند
تو خواهی رفت چون ایشان دریغا
رخی کامد ز پیدایی چو خورشید
کنون در خاک شد پنهان دریغا
از آن لب‌های چون عناب دردا
وزان خط های چون ریحان دریغا
به یک تیغ اجل درج دهان را
نه پسته ماند و نه مرجان دریغا
بتان ماه‌روی خوش‌سخن را
کجا شد آن لب و دندان دریغا
زنخدان‌ها چو بر خواهند بستن
زنخدان را ز نخ می‌دان دریغا
بسا شخصا که از تب ریخت در خاک
شد از تبریز با کرمان دریغا
بسا ایوان که بر کیوانش بردند
کجا شد آنهمه ایوان دریغا
بسا قصرا که چون فردوس کردند
کنون شد کلبهٔ احزان دریغا
درین غم‌خانه هر یوسف که دیدی
لحد بر جمله شد زندان دریغا
چو یکسان است آنجا ترک و تاجیک
هم از ایران هم از توران دریغا
تو خواه از روم باش و خواه از چین
نه قیصر ماند و نه خاقان دریغا
ز افریدون و از جمشید دردا
ز کیخسرو ز نوشروان دریغا
هزاران گونه دستان داشت بلبل
نبودش سود یک دستان دریغا
پس از وصلی که همچون باد بگذشت
درآمد این غم هجران دریغا
ز مال و ملک این عالم تمام است
تو را یک لقمه چون لقمان دریغا
برای نان چه ریزی آب رویت
که آتش بهتر از این نان دریغا
تو را تا جان بود نان کم نیاید
چه باید کند چندین جان دریغا
خداوندا همه عمر عزیزم
به جهل آورده‌ام به زیان دریغا
اگرچه بس سپیدم می‌شود موی
سیه می‌گرددم دیوان دریغا
چو دوران جوانی رفت چون باد
بسی گفتم درین دوران دریغا
نشد معلوم من جز آخر عمر
که کردم عمر خود تاوان دریغا
مرا گر عمر بایستی خریدن
تلف کی کردمی زین‌سان دریغا
بسی عطار را درد و دریغ است
که او را هست جای آن دریغا
خدایا چون گناهم کرد ناقص
نهادم روی در نقصان دریغا
اگر کرد این گدا بر جهل کاری
از آن غم کرد صدچندان دریغا
تو عفوش کن که گر عفوت نباشد
فرو ماند به صد خذلان دریغا

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ندارد درد من درمان دریغا
بماندم بی سر و سامان دریغا
هوش مصنوعی: درد من هیچ راه حلی ندارد، افسوس که بدون هدف و برنامه‌ای باقی مانده‌ام، افسوس!
درین حیرت فلک ها نیز دیر است
که می‌گردند سرگردان دریغا
هوش مصنوعی: در این حیرت و سردرگمی، حتی آسمان‌ها هم مدت زیادی است که به دور خود می‌چرخند و در این وضعیت بی‌هدف و سردرگم هستند. افسوس!
درین دشواری ره جان من شد
که راهی نیست بس آسان دریغا
هوش مصنوعی: در این سختی‌ها، جان من به این نتیجه رسید که راهی وجود ندارد، و چه اندوهی است.
فرو ماندم درین راه خطرناک
چنین واله چنین حیران دریغا
هوش مصنوعی: در این راه پرخطر به شدت غرق شدم و در عجب و شگفتی هستم، افسوس که اینگونه در تردید و حیرت به سر می‌برم.
رهی بس دور می‌بینم من این راه
نه سر پیدا و نه پایان دریغا
هوش مصنوعی: من در این مسیر دوری را مشاهده می‌کنم که نه ابتدا دارد و نه انتهایی، ای وای!
ز رنج تشنگی مردم به زاری
جهان پر چشمهٔ حیوان دریغا
هوش مصنوعی: از درد و رنج تشنگی، مردم به شدت ناله می‌کنند، در حالی که جهان مملو از چشمه‌ها و منبع‌های آب است. افسوس!
چو نه جانان بخواهد ماند نه جان
ز جان دردا و از جانان دریغا
هوش مصنوعی: وقتی محبوب کسی نخواهد در کنار او بماند، دیگر نه جان باقی می‌ماند و نه زندگی، چه دردناکی است این جدایی و چه حسرتی بر این فراق.
اگر سنگی نه ای بنیوش آخر
ز یک‌یک سنگ گورستان دریغا
هوش مصنوعی: اگر تو همچون سنگ هستی و بی‌احساس، پس چرا با هر یک از سنگ‌های قبرستان، احساس افسوس می‌کنی؟
عزیزان جهان را بین به یک راه
همه با خاک ره یکسان دریغا
هوش مصنوعی: به دوستان و عزیزان جهان بنگرید، همه در یک مسیر هستند و در نهایت، همه به خاک برمی‌گردند. افسوس!
ببین تا بر سر خاک عزیزان
چگونه ابر شد گریان دریغا
هوش مصنوعی: نگاه کن به اینکه بر سر قبر عزیزان چه بر سر ابرها آمده و چطور گریه می‌کنند، افسوس!
مگر جان‌های ایشان ابر بوده است
که می‌بارند چون باران دریغا
هوش مصنوعی: گویا جان‌های آن‌ها همچون ابر است که در حال باریدن هستند، ای کاش این بارش‌ها نبود.
بیا تا در وفای دوستداران
فرو باریم صد طوفان دریغا
هوش مصنوعی: بیایید تا با عشق و وفاداری به دوستان، دنیایی از شور و هیجان را تجربه کنیم. افسوس که این لحظه‌ها زودگذرند.
همه یاران به زیر خاک رفتند
تو خواهی رفت چون ایشان دریغا
هوش مصنوعی: تمام دوستان و همراهان به زیر خاک رفته‌اند و تو هم روزی به سرنوشت آن‌ها دچار خواهی شد، افسوس!
رخی کامد ز پیدایی چو خورشید
کنون در خاک شد پنهان دریغا
هوش مصنوعی: چهره‌ای آمد که مانند خورشید درخشان بود، اما اکنون در زمین پنهان شده است. افسوس.
از آن لب‌های چون عناب دردا
وزان خط های چون ریحان دریغا
هوش مصنوعی: این شعر به زیبایی و لطافت لب‌ها و خطوط چهره اشاره دارد. گویا لب‌ها مانند میوه‌ای خوش‌رنگ و دل‌فریب هستند و خط‌های چهره نیز به نرمی و تازگی گل‌ها می‌مانند. شاعر از این زیبایی‌ها حسرت می‌خورد و به نوعی غم و اندوهی را از دست دادن این زیبایی‌ها احساس می‌کند.
به یک تیغ اجل درج دهان را
نه پسته ماند و نه مرجان دریغا
هوش مصنوعی: با یک تیغ مرگ، همه چیز از بین می‌رود؛ نه پسته‌ای باقی می‌ماند و نه مرجانی. افسوس!
بتان ماه‌روی خوش‌سخن را
کجا شد آن لب و دندان دریغا
هوش مصنوعی: به کجا رفته‌اند معشوقان زیبا و سخن‌گو، ای دریغا! چه شده با آن لب‌ها و دندان‌هایشان؟
زنخدان‌ها چو بر خواهند بستن
زنخدان را ز نخ می‌دان دریغا
هوش مصنوعی: وقتی که دندان‌های زیبا را می‌خواهند بپوشانند، به یاد می‌آورم که چه تار و پود نرم و نازکی از آن‌ها ساخته شده است. افسوس که این زیبایی را نمی‌توانیم ظاهر کنیم.
بسا شخصا که از تب ریخت در خاک
شد از تبریز با کرمان دریغا
هوش مصنوعی: بسیاری هستند که به خاطر تب و بیماری، جان خود را از دست داده و در خاک دفن شدند، از تبریز تا کرمان، افسوس.
بسا ایوان که بر کیوانش بردند
کجا شد آنهمه ایوان دریغا
هوش مصنوعی: بسیاری از کاخ‌ها و بناهایی که به آسمان رفته بودند، حالا کجا رفته‌اند و چه بر سر آن همه grandeur آمده است، افسوس!
بسا قصرا که چون فردوس کردند
کنون شد کلبهٔ احزان دریغا
هوش مصنوعی: بسیاری از کاخ‌ها که زمانی شبیه به بهشت بودند، اکنون به کلبه‌های پر از غم تبدیل شده‌اند، افسوس.
درین غم‌خانه هر یوسف که دیدی
لحد بر جمله شد زندان دریغا
هوش مصنوعی: در این مکان غم‌انگیز، هر یوسفی که دیدی، در واقع همه در قبرستان زندانی شده‌اند. افسوس!
چو یکسان است آنجا ترک و تاجیک
هم از ایران هم از توران دریغا
هوش مصنوعی: در آنجا ترک و تاجیک هیچ تفاوتی ندارند و همه از ایران و توران می‌باشند. افسوس!
تو خواه از روم باش و خواه از چین
نه قیصر ماند و نه خاقان دریغا
هوش مصنوعی: تو هر کجای دنیا که باشی، چه در روم و چه در چین، دیگر نه قیصر باقی مانده و نه خاقان. افسوس!
ز افریدون و از جمشید دردا
ز کیخسرو ز نوشروان دریغا
هوش مصنوعی: از افریدون و جمشید، درد و رنجی از کیخسرو و نوشروان به یاد می‌آورم. افسوس!
هزاران گونه دستان داشت بلبل
نبودش سود یک دستان دریغا
هوش مصنوعی: بلبل هزاران نوع دست داشت، اما هیچ کدام برایش سودی نداشت و افسوس که فقط یک دست را می‌خواست.
پس از وصلی که همچون باد بگذشت
درآمد این غم هجران دریغا
هوش مصنوعی: پس از آنکه وصالی مانند وزش باد سریع و گذرا بود، اکنون غم جدایی و دوری به سراغم آمده است، ای کاش این اتفاق نمی‌افتاد.
ز مال و ملک این عالم تمام است
تو را یک لقمه چون لقمان دریغا
هوش مصنوعی: از دارایی‌ها و ثروت‌های این دنیا چیزی برای تو باقی نمانده، تنها یک لقمه مثل لقمان برایت کافی است، ای افسوس.
برای نان چه ریزی آب رویت
که آتش بهتر از این نان دریغا
هوش مصنوعی: برای به دست آوردن نان، چقدر مایوسانه خودت را به زحمت می‌اندازی و آبروی خودت را می‌ریزی، در حالی که آتش هم بهتر از این نان بی‌کیفیت است.
تو را تا جان بود نان کم نیاید
چه باید کند چندین جان دریغا
هوش مصنوعی: هر چقدر عمر و زندگی انسان ادامه داشته باشد، کمبود نان و روزی نخواهد داشت. پس چه باید کرد که این همه جان در خطر است؟
خداوندا همه عمر عزیزم
به جهل آورده‌ام به زیان دریغا
هوش مصنوعی: خداوندا، تمام عمر گرانبهای من را در نادانی گذرانده‌ام و این برای من آسیب زیادی به همراه داشته است. افسوس!
اگرچه بس سپیدم می‌شود موی
سیه می‌گرددم دیوان دریغا
هوش مصنوعی: با وجود اینکه موهای سیاه من به زودی سفید می‌شوند، اما من همچنان دیوانه و ناامید می‌مانم.
چو دوران جوانی رفت چون باد
بسی گفتم درین دوران دریغا
هوش مصنوعی: زمانی که جوانی به سرعت گذشت، بارها گفتم ای کاش در این دوران بودم.
نشد معلوم من جز آخر عمر
که کردم عمر خود تاوان دریغا
هوش مصنوعی: در طول زندگی‌ام هیچ وقت نفهمیدم که چقدر از عمرم را به خاطر یک اشتباه یا انتخاب نادرست هزینه کرده‌ام و حالا فقط در آخر عمر متوجه شدم که این مقدار بسیار زیاد بوده است. افسوس که چه هزینه‌ای کرده‌ام.
مرا گر عمر بایستی خریدن
تلف کی کردمی زین‌سان دریغا
هوش مصنوعی: اگر عمر من را می‌توانستی خریداری کنی، چه فایده‌ای داشت که این‌گونه هدر برود؟ افسوس!
بسی عطار را درد و دریغ است
که او را هست جای آن دریغا
هوش مصنوعی: عطار دردهای زیادی دارد و افسوسش این است که جای آن افسوس را نمی‌شناسد.
خدایا چون گناهم کرد ناقص
نهادم روی در نقصان دریغا
هوش مصنوعی: ای خدا، چون که گناه کردم و دچار نقص و کمبود شدم، افسوس که چهره‌ام را در ضعف و ناتوانی نهادیم.
اگر کرد این گدا بر جهل کاری
از آن غم کرد صدچندان دریغا
هوش مصنوعی: اگر این گدا در نادانی کاری انجام دهد، از آن غم باید صد برابر بیشتر گریست.
تو عفوش کن که گر عفوت نباشد
فرو ماند به صد خذلان دریغا
هوش مصنوعی: اگر بتوانی به دیگران بخشش کنی، این کار را انجام بده؛ چون اگر عفو و بخشش نباشد، انسان در سختی و ناامیدی زیادی گرفتار خواهد شد. افسوس که این موضوع چقدر اهمیت دارد.