گنجور

قصیدهٔ شمارهٔ ۸

بس کز جگرم خون دگرگونه چکیده است
تا دست به کام دل خویشم برسیده است
و امروز پشیمانی و درد است دلم را
در عمر خود از هرچه بگفته است و شنیده است
پایی که بسی پویه بی‌فایده کردی
دیر است که در دامن اندوه کشیده است
دستی که به هر دامن حاجب زدمی من
از دست خود امروز همه جامه دریده است
و آن قد چو تیرم که سبک دل بد ازو سرو
از بار گران همچو کمانی بخمیده است
و آن دیده که خون جگر از درد بسی ریخت
زان کرد سیه جامه که همدرد ندیده است
وان تن که نشستی به هوس بر سر هر صدر
اکنون ز سر عاجزی از گوشه خزیده است
وان دل که ز خوی خوش خود در همه پیوست
امروز طمع از بد و از نیک بریده است
وان جان که به انصاف به ارزد ز جهانی
از ننگ من ناخلف از تن برمیده است
وان عقل که هشیارترین همه او بود
از غایت حیرت سرانگشت گزیده است
هان ای دل گمراه چه خسبی که درین راه
تو مانده‌ای و عمر تو از پیش دویده است
اندیشه کن از مرگ که شیران جهان را
از هیبت شمشیر اجل زهره دریده است
چندین می نوشین چه چشی کانکه چشید او
گر تو به حقیقت نگری زهر چشیده است
شهدی که ز سر نشتر زنبور بجسته است
سرسام ز پی دارد اگر چند لذیذ است
عمر تو که یک لحظه به صد گنج به‌ارزد
نفست همه بفروخته و عشق خریده است
دل از شرهٔ نفس تو در پای فتاده است
هر چند درین واقعه مردانه چخیده است
هرکز نفسی پاک نیاید ز دلت بر
تا جان تو فرمانبر این نفس پلید است
تو خفته و همراه تو بس دور برفته است
تو غافلی و صبح قیامت بدمیده است
نه بادیهٔ آز تو را هیچ کران است
نه قفل غم حرص تو را هیچ کلید است
مویت همه شیر شد و از بچه طبعی
گویی تو که امروز لبت شیر مکیده است
آخر تو چه مرغی که ز بس دانه که چینی
از دام نجستی تو و عمرت بپریده است
یارب به کرم کن نظری در دل عطار
کز دست دل خویش دل او بپزیده است

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بس کز جگرم خون دگرگونه چکیده است
تا دست به کام دل خویشم برسیده است
هوش مصنوعی: بسیار از دل و جانم رنج و درد ریخته شده است، تا اینکه به آرزوی خودم دست یافته‌ام.
و امروز پشیمانی و درد است دلم را
در عمر خود از هرچه بگفته است و شنیده است
هوش مصنوعی: امروز دلم پر از پشیمانی و درد است از همه چیزهایی که در طول عمرم گفته‌ام و شنیده‌ام.
پایی که بسی پویه بی‌فایده کردی
دیر است که در دامن اندوه کشیده است
هوش مصنوعی: پایی که تلاش‌های بیهوده و بی‌ثمر زیادی را پشت سر گذاشته است، حالا دیر شده که در آغوش غم و اندوهی که برای خود فراهم کرده، قرار گیرد.
دستی که به هر دامن حاجب زدمی من
از دست خود امروز همه جامه دریده است
هوش مصنوعی: دستی که من به دامن کسی زدم و خواستم که او را به کمک طلب کنم، امروز خودم در وضعیت بدی قرار دارم و همه چیزم پاره و خراب شده است.
و آن قد چو تیرم که سبک دل بد ازو سرو
از بار گران همچو کمانی بخمیده است
هوش مصنوعی: قد او به قد تیر می‌ماند و دل من از او سبک است. درخت سرو به خاطر وزن سنگینی که بر دوش دارد، مانند کمانی خمیده شده است.
و آن دیده که خون جگر از درد بسی ریخت
زان کرد سیه جامه که همدرد ندیده است
هوش مصنوعی: آن چشمی که به خاطر درد فراوان اشک ریخته، به خاطر این غم، لباس سیاه به تن کرده است زیرا کسی را همدرد خود نمی‌بیند.
وان تن که نشستی به هوس بر سر هر صدر
اکنون ز سر عاجزی از گوشه خزیده است
هوش مصنوعی: آن کسی که همیشه به خاطر آرزوهایش بر بالاترین مقام‌ها نشسته بود، حالا به خاطر ناتوانی‌اش در گوشه‌ای خزیده و از خود دور افتاده است.
وان دل که ز خوی خوش خود در همه پیوست
امروز طمع از بد و از نیک بریده است
هوش مصنوعی: دل دیروز که به خوبی‌ها و خوشی‌ها وابسته بود، امروز از آرزوهای بد و خوب دست کشیده است.
وان جان که به انصاف به ارزد ز جهانی
از ننگ من ناخلف از تن برمیده است
هوش مصنوعی: آن جان که از نظر عدالت و انصاف ارزش دارد، در مقایسه با ننگی که من از دنیا بر دوش دارم، بهتر است که از تنم جدا شود.
وان عقل که هشیارترین همه او بود
از غایت حیرت سرانگشت گزیده است
هوش مصنوعی: عقلی که به عنوان باهوش‌ترین و آگاه‌ترین شناخته می‌شود، به حدی در حیرت و شگفتی فرو رفته که از روی تعجب انگشت خود را می‌گزد.
هان ای دل گمراه چه خسبی که درین راه
تو مانده‌ای و عمر تو از پیش دویده است
هوش مصنوعی: ای دل گمراه، چرا خوابیده‌ای؟ در این مسیر گرفتار مانده‌ای و عمرت بی‌خبر از پیش در حال گذر است.
اندیشه کن از مرگ که شیران جهان را
از هیبت شمشیر اجل زهره دریده است
هوش مصنوعی: به فکر مرگ باشید، زیرا حتی قوی‌ترین و دلیرترین افراد جهان نیز از ترس و هراس مرگ و سرنوشت خود به هراس افتاده‌اند.
چندین می نوشین چه چشی کانکه چشید او
گر تو به حقیقت نگری زهر چشیده است
هوش مصنوعی: بسیاری از مردم به نوشیدن مشغولند و خوشی‌هایی را تجربه می‌کنند، اما اگر به حقیقت نگاه کنی، متوجه خواهی شد که این لذت‌ها به نوعی زهرآگین هستند و خوشی‌ای که احساس می‌شود، در واقع درد و رنجی را در پی دارد.
شهدی که ز سر نشتر زنبور بجسته است
سرسام ز پی دارد اگر چند لذیذ است
هوش مصنوعی: عسل که به دست زنبور از زخم هایش به دست آمده باشد، اگرچه خوشمزه است، اما عواقب خطرناکی در پی دارد.
عمر تو که یک لحظه به صد گنج به‌ارزد
نفست همه بفروخته و عشق خریده است
هوش مصنوعی: عمر تو به اندازه‌ای ارزش دارد که یک لحظه‌اش به هزاران گنج می‌ارزد، اما تو تمام وجودت را به عشق فروخته‌ای.
دل از شرهٔ نفس تو در پای فتاده است
هر چند درین واقعه مردانه چخیده است
هوش مصنوعی: دل به خاطر تأثیر نفس تو دچار مشکل شده و به زانو درآمده است، هرچند که در این ماجرا، شجاعانه مقاومت کرده است.
هرکز نفسی پاک نیاید ز دلت بر
تا جان تو فرمانبر این نفس پلید است
هوش مصنوعی: هرگز نفس پاکی از دلت بیرون نمی‌آید، تا زمانی که جان تو زیر فرمان این نفس ناپاک است.
تو خفته و همراه تو بس دور برفته است
تو غافلی و صبح قیامت بدمیده است
هوش مصنوعی: تو در خواب غفلت به سر می‌بری و از حقیقت دور شده‌ای، در حالی که صبح قیامت فرا رسیده و تو متوجه آن نیستی.
نه بادیهٔ آز تو را هیچ کران است
نه قفل غم حرص تو را هیچ کلید است
هوش مصنوعی: راه بی‌پایان آز و آرزوی تو مرزی ندارد و قفل غم و حرص تو نیز هیچ کلیدی برای گشایش ندارد.
مویت همه شیر شد و از بچه طبعی
گویی تو که امروز لبت شیر مکیده است
هوش مصنوعی: موهای تو همچون شیر درخشیده و به نظر می‌رسد که امروز لب تو طعمی شیرین دارد، انگار که دلبستگی و لطافت بچگی را با خود به یادگار آورده‌ای.
آخر تو چه مرغی که ز بس دانه که چینی
از دام نجستی تو و عمرت بپریده است
هوش مصنوعی: آخر تو چه پرنده‌ای هستی که به خاطر جمع‌آوری دانه‌ها نتوانسته‌ای از دام رها شوی و عمرت هم در این راه گذشته است.
یارب به کرم کن نظری در دل عطار
کز دست دل خویش دل او بپزیده است
هوش مصنوعی: خداوندا، به لطف و کرم خود، نگاهی به دل عطار بیفکن، زیرا دل او به خاطر عشق و محبتش دچار درد و سختی شده است.

حاشیه ها

1399/01/02 12:04
سید حسن اعتمادزاده

بیت بیستم مصرع اول
مویت همه چون شیر شده ، از بچه طبعی
از نظر وزن و گویش صحیح تر است