قصیدهٔ شمارهٔ ۲۰
آنچه در قعر جان همییابم
مغز هر دو جهان همییابم
وانچه بر رست از زمین دلم
فوق هفت آسمان همییابم
در رهی اوفتادهام که درو
نه یقین نه گمان همییابم
روز پنجه هزار سال آنجا
همچو باد وزان همییابم
غرق دریا چنان شدم که در آن
نه سر و نه کران همییابم
گم شدم گم شدم نمیدانم
که منم آنچه آن همییابم
خاک بر فرق من اگر از خویش
سر مویی نشان همییابم
گاه گاهی چو با خودم آرند
جای خود لامکان همییابم
آنچه آن کس نیافت و جان درباخت
من ز حق رایگان همییابم
هر دم از آفتاب حضرت حق
جای صد مژدگان همییابم
گوییا ای نیم من آنکه بدم
خار را ضیمران همییابم
آنکه پهلو نسود با موری
این دمش پهلوان همییابم
گر تو گویی که من نیم خود را
با تو هم داستان همییابم
جان من زان چنین توانا شد
که تنی ناتوان همییابم
ز غم حق که هر دم افزون باد
دل و جان شادمان همییابم
چون نیم در سبب چرا گویم
شادی از زعفران همییابم
گاه خود را چو مور میبینم
گاه پیل دمان همییابم
گاه سر را به نور دیدهٔ سر
برتر از هفت خان همییابم
پای جان بر ثری همیبینم
فرق بر فرقدان همییابم
چون پری گوشهای گرفتن از آنک
مردم از دیدگان همییابم
من بمردم از آن نگوید کس
کاثری از فلان همییابم
تا گل دل ز خاوران بشکفت
همه دل بوستان همی یابم
طرفه خاری که عشق خود گل اوست
در ره خاوران همییابم
عرش بالا درخت خوشهٔ عشق
خار را گلستان همییابم
از دم بوسعید میدانم
دولتی کین زمان همییابم
از مددهای او به هر نفسی
دولتی ناگهان همییابم
دل خود را ز نور سینهٔ او
گنج این خاکدان همییابم
تا که بیخویش گشتهام من ازو
خویش صاحب قران همییابم
بر تن خویش جزو جزوم را
همچو صد دیدهبان همییابم
هرچه رفت ارچه من نیم بر هیچ
پای خود در میان همییابم
هر کجا در دو کون دایرهای است
نقطهٔ جمله جان همییابم
سر مویی که پی به جان دارد
قید شیر ژیان همییابم
چون ز یک قالبند جملهٔ خلق
همه یک خاندان همییابم
از ازل تا ابد هرآنچه برفت
جمله یک داستان همییابم
جملهٔ کاینات زندگی است
من نه تنها چنان همییابم
همه یک رنگ و او ندارد رنگ
این به عین عیان همییابم
هر وجودی که آشکارا گشت
خود به کنجی نهان همییابم
رخش دل را که جان سوار بر اوست
عقل بر گستوان همییابم
مرغ جان را که علم دانهٔ اوست
از دو کون آشیان همییابم
عقل را آستین به خون در غرق
سر برین آستان همییابم
پنج حس را میان هشت بهشت
چار جوی روان همییابم
نفس خاکی روح بستهٔ اوست
دام دارالهوان همییابم
گردش چرخ را شبان روزی
دایهٔ انس و جان همییابم
آن جهان مغز این جهان است همه
وین جهان استخوان همییابم
هر سبک روح را که اخلاصی است
قیمت او گران همییابم
هر صناعت که خلق میورزند
دانهٔ دام نان همییابم
اهل بازار را ز غایت حرص
پیر بازارگان همییابم
خلق را در امور دنیاوی
زیرک و خرده دان همییابم
رفت نسل کیان کنون بنگر
تا کیان را کیان همییابم
بر سر یوسفان کنعانی
دو سه گرگی شبان همییابم
بر سر هر خری که گاو سر است
رایت کاویان همی یابم
زندگان مردگان بیخبرند
مردگان زندگان همییابم
جمله ذرههای تحت زمین
تاج نوشیروان همییابم
چرخ را همچو گوی سرگردان
در خم صولجان همییابم
روز و شب را که خصم یکدگرند
روم و هندوستان همییابم
خلق را در میان جنگ دو خصم
در خروش و فغان همییابم
از جهان جهنده هیچ مگوی
که جهان را جهان همییابم
اندرین باغ کفر و ایمان را
چون بهار و خزان همییابم
صد هزاران هزار بوقلمون
زیر نه پرنیان همییابم
نقش بندان آفرینش را
جان و دل خان و مان همییابم
ژندهپوشان لاابالی را
شاه خسرو نشان همییابم
توسنان را به زجر داغ ادب
برنهاده بران همییابم
پیش چشم کسی که راه ندید
مژه همچون سنان همییابم
هر که دل همچو تیر دارد راست
پشت او چون کمان همییابم
خلق همچو زرند و دنیی را
محک امتحان همییابم
بود و نابود ما که پنداری است
حکمت جاودان همییابم
ذرههای جهان به عرش خدای
پایه نردبان همییابم
گفتی آن آب را که عرش بر اوست
اشک کروبیان همییابم
رخش فکرت که رستم جان راست
با فلک هم عنان همییابم
قصه خود چگویمت که دو کون
قصه باستان همییابم
هر کجا ذرهای است در دو جهان
زیر بار گران همییابم
چیست آن بار عشق حضرت اوست
راستی جای آن همییابم
زیر عرشش دو کون پر عاشق
اوفتاده ستان همییابم
شمع جان های عاشقانش را
نور بخش جنان همییابم
دل ذرات هر دو عالم را
عشق یک دلستان همییابم
در کمالش دو کون را دایم
باز مانده دهان همییابم
در رسنهای منجنیق شناخت
عقل یک ریسمان همییابم
طوطی روح در رهش چو مگس
دست بر سر زنان همییابم
شیر مردان مرد را اینجا
در پس دوکدان همییابم
جملهٔ خلق را درین دریا
چون نم ناودان همییابم
کوه را تا به کاه بر در او
کمری بر میان همییابم
بر درش سر بریده همچو قلم
عقل بر سر دوان همییابم
راه او از نثار دانهٔ جان
چون ره کهکشان همییابم
بر گواهی او دو عالم را
یک دل و یک زبان همییابم
آسمان و زمین و مطبخ او
آن کفی وین دخان همییابم
خوان کشیده است دایم و هر دم
صد جهان میهمان همییابم
خوانده و راندهای چو درماندند
کرمش میزبان همییابم
بر سر هر چه در وجود آورد
حفظ او پاسبان همییابم
بر همه کاینات تا موری
لطف او مهربان همییابم
بر سر هر که سر نباخت درو
قهر او قهرمان همییابم
در عطاهای دست حضرت او
صد جهان بحر و کان همییابم
بر سر نیستان هست نمای
دست او درفشان همییابم
زرد رویان درگه او را
روی چون ارغوان همییابم
در تماشای او که اوست همه
دو جهان کامران همییابم
هر که سودی طلب کند به از او
همه کارش زیان همییابم
گرچه توفیق کرد تکلیفش
هم دم همکنان همییابم
ملک و جن و انس را که بوند
ره بر کاروان همییابم
رهبر و راه و راهرو همه اوست
من بدین صد بیان همییابم
غیر چون نیست حکم بر که نهند
حکم او خود روان همییابم
آفتابی است حضرتش که دو کون
پیش او سایهبان همییابم
این جهان و آن جهان هر دو یکی است
اثر غیب دان همییابم
معطی جان که خاک درگه اوست
نور عقل و روان همی یابم
جان در اوصاف او همیجوشد
تا قلم در بنان همییابم
شعر عطار را که نور دل است
زیور شعریان همییابم
خالقا عفو کن بپوش و مپرس
وایمنم کن که امان همییابم
اطلاعات
وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
آنچه در قعر جان همییابم
مغز هر دو جهان همییابم
هوش مصنوعی: آنچه در عمق وجود خود پیدا میکنم، در واقع عمق هر دو جهان را هم درک میکنم.
وانچه بر رست از زمین دلم
فوق هفت آسمان همییابم
هوش مصنوعی: هر چیزی که از دل من برمیخیزد، حتی از بالای هفت آسمان هم بیشتر ارزش و اهمیت دارد.
در رهی اوفتادهام که درو
نه یقین نه گمان همییابم
هوش مصنوعی: من در مسیری افتادهام که نه به یقین به آن اطمینان دارم و نه حتی به ظن و گمان میتوانم چیزی پیدا کنم.
روز پنجه هزار سال آنجا
همچو باد وزان همییابم
هوش مصنوعی: مدت طولانی است که در آنجا مثل باد در حال حرکت هستم و به دنبال چیزی میگردم.
غرق دریا چنان شدم که در آن
نه سر و نه کران همییابم
هوش مصنوعی: در عمق دریا غرق شدهام به گونهای که نه قلهای میبینم و نه انتهایی برای آن.
گم شدم گم شدم نمیدانم
که منم آنچه آن همییابم
هوش مصنوعی: من در دنیای خودم گم شدهام، نمیتوانم بفهمم که واقعاً کیستم و فقط آنچه را که پیدا میکنم، میشناسم.
خاک بر فرق من اگر از خویش
سر مویی نشان همییابم
هوش مصنوعی: اگر از خودم حتی یک تار مویی هم پیدا کنم، بر سرم خاک بپاشم.
گاه گاهی چو با خودم آرند
جای خود لامکان همییابم
هوش مصنوعی: گاهی اوقات وقتی با خودم خلوت میکنم، به حالتهایی میرسم که احساس میکنم در جایی فراتر از این دنیا قرار دارم.
آنچه آن کس نیافت و جان درباخت
من ز حق رایگان همییابم
هوش مصنوعی: من چیزی را به راحتی به دست میآورم که آن شخص به خاطر آن جان خود را از دست داده است.
هر دم از آفتاب حضرت حق
جای صد مژدگان همییابم
هوش مصنوعی: هر لحظه از نور و نعمتهای خداوند، به اندازهی فراوانی شادی و خوشحالی بهرهمند میشوم.
گوییا ای نیم من آنکه بدم
خار را ضیمران همییابم
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که من نیمهی گمشدهام، چون احساس میکنم که در میان خاری همچون غم و اندوه، به دنبال چیزی میگردم که برسی به آن را درک کنم.
آنکه پهلو نسود با موری
این دمش پهلوان همییابم
هوش مصنوعی: آنکه حتی با یک مورچه هم پهلو نرفته و به آن فخر نمیکند، من او را در این لحظه مانند یک پهلوان میشناسم.
گر تو گویی که من نیم خود را
با تو هم داستان همییابم
هوش مصنوعی: اگر تو بگویی که من نمیتوانم خودم را با تو هم داستان و همنوا کنم،
جان من زان چنین توانا شد
که تنی ناتوان همییابم
هوش مصنوعی: جان من به خاطر قدرتی که دارم، حالا قادر شدهام که در حالی که جسم ضعیفی دارم، احساس قویتری داشته باشم.
ز غم حق که هر دم افزون باد
دل و جان شادمان همییابم
هوش مصنوعی: به خاطر غم حقی که هر لحظه بیشتر میشود، من همچنان دل و جان خود را شاداب و خوشحال مییابم.
چون نیم در سبب چرا گویم
شادی از زعفران همییابم
هوش مصنوعی: چرا باید دربارهٔ علتها صحبت کنم وقتی که از زعفران خوشحالی میکنم؟
گاه خود را چو مور میبینم
گاه پیل دمان همییابم
هوش مصنوعی: گاهی خود را کوچک و حقیر مانند مور میبینم و گاهی احساس میکنم که به بزرگی و قدرت فیل هستم.
گاه سر را به نور دیدهٔ سر
برتر از هفت خان همییابم
هوش مصنوعی: گاهی پیش از تمام موانع و چالشها، به روشنی و روشناییِ بیشتری دست مییابم که از همه چیز بالاتر است.
پای جان بر ثری همیبینم
فرق بر فرقدان همییابم
هوش مصنوعی: من در حالتی هستم که پای جانم به زمین میرسد و از طرف دیگر، برتری و تفاوتهایی را در ستارگانی که در آسمان میدرخشند مشاهده میکنم.
چون پری گوشهای گرفتن از آنک
مردم از دیدگان همییابم
هوش مصنوعی: وقتی که یک پری در گوشهای خود را پنهان میکند، من احساس میکنم که دیگران را از دید خود دور میبینم.
من بمردم از آن نگوید کس
کاثری از فلان همییابم
هوش مصنوعی: من از دنیا رفتهام، اما هیچکس این را نمیگوید، و من از این موضوع هیچ ناراحتی ندارم.
تا گل دل ز خاوران بشکفت
همه دل بوستان همی یابم
هوش مصنوعی: تا وقتی که گل دل از سمت خاور شکفته شود، همه دلها در باغ راحتم را پیدا میکنم.
طرفه خاری که عشق خود گل اوست
در ره خاوران همییابم
هوش مصنوعی: عشق چون گلی است که در میان خارها قرار دارد، و من در مسیر شرق در جستجوی آن هستم.
عرش بالا درخت خوشهٔ عشق
خار را گلستان همییابم
هوش مصنوعی: در عرش و آسمان بالا، درخت عشق که پر از خار است، برایم مانند یک گلستان زیبایی را به ارمغان میآورد.
از دم بوسعید میدانم
دولتی کین زمان همییابم
هوش مصنوعی: از صحبتهای بوسعید متوجه میشوم که این زمان برکاتی را مییابم.
از مددهای او به هر نفسی
دولتی ناگهان همییابم
هوش مصنوعی: به لطف و کمک او، در هر لحظه به طور ناگهانی احساس خوشبختی و قدرت میکنم.
دل خود را ز نور سینهٔ او
گنج این خاکدان همییابم
هوش مصنوعی: من از نور وجود او، دل خود را در این دنیای خاکی مانند گنجی بینظیر مییابم.
تا که بیخویش گشتهام من ازو
خویش صاحب قران همییابم
هوش مصنوعی: هرگاه از خودم و دنیای مادی رها میشوم، به ارتباطی با درون و معنای عمیقتری دست پیدا میکنم.
بر تن خویش جزو جزوم را
همچو صد دیدهبان همییابم
هوش مصنوعی: در وجود خود، هر ذره و جزئی از وجودم را همچون صد نگهبان در حال مشاهده و نظارت میدانم.
هرچه رفت ارچه من نیم بر هیچ
پای خود در میان همییابم
هوش مصنوعی: هرچه که از من میگذرد، حتی اگر من هیچ قدرتی نداشته باشم، باز هم در دل خود این را احساس میکنم.
هر کجا در دو کون دایرهای است
نقطهٔ جمله جان همییابم
هوش مصنوعی: هر جا که دایرهای وجود دارد، من میتوانم نقطهای را بیابم که تمام وجود و جان در آن جمع شده است.
سر مویی که پی به جان دارد
قید شیر ژیان همییابم
هوش مصنوعی: من به اندازهی یک موی نازک، ارزش جانم را میدانم و میتوانم بر قدرت شیران نیز مسلط شوم.
چون ز یک قالبند جملهٔ خلق
همه یک خاندان همییابم
هوش مصنوعی: چون همهٔ مردم از یک سرشت و خمیره هستند، احساس میکنم که همهٔ آنها مانند یک خانوادهاند.
از ازل تا ابد هرآنچه برفت
جمله یک داستان همییابم
هوش مصنوعی: از آغاز تا پایان، هر چیزی که گذشته است، برای من همچون یک داستان به شمار میآید.
جملهٔ کاینات زندگی است
من نه تنها چنان همییابم
هوش مصنوعی: تمام موجودات و پدیدهها در جهان به نوعی زندگی و فعالیت دارند و من فقط به آن شکل نمیتوانم آنها را درک کنم.
همه یک رنگ و او ندارد رنگ
این به عین عیان همییابم
هوش مصنوعی: همه افراد مشابه و همسان هستند، اما او با دیگران متفاوت است. این تفاوت را به وضوح مشاهده میکنم.
هر وجودی که آشکارا گشت
خود به کنجی نهان همییابم
هوش مصنوعی: هر موجودی که به صورت آشکار و قابل مشاهده میشود، در دل خود یک گوشه پنهان دارد که در آن به تفکر و تأمل میپردازد.
رخش دل را که جان سوار بر اوست
عقل بر گستوان همییابم
هوش مصنوعی: دل همچون اسبی است که جان بر آن سوار شده و من عقل را بر این وسیله میبینم که به طلب آگاهی و درک میپردازد.
مرغ جان را که علم دانهٔ اوست
از دو کون آشیان همییابم
هوش مصنوعی: پرندهای که روح من به غذای او وابسته است، از دو جهان خانهاش را مییابم.
عقل را آستین به خون در غرق
سر برین آستان همییابم
هوش مصنوعی: من در این مکان مقدس، عقل را در حالتی غرق شده و زخمی میبینم که به خون آغشته است.
پنج حس را میان هشت بهشت
چار جوی روان همییابم
هوش مصنوعی: من در جستجوی روح خود در میان زیباییهای مختلف و لذتهای دنیا هستم و میکوشم احساسات و تجربیات زندگی را درک کنم.
نفس خاکی روح بستهٔ اوست
دام دارالهوان همییابم
هوش مصنوعی: نفس انسانی که از خاک به وجود آمده، نوعی روح محدود دارد و من در این دنیا از محدودیتهای آن آگاه میشوم.
گردش چرخ را شبان روزی
دایهٔ انس و جان همییابم
هوش مصنوعی: در هر روز و شب، وقوع حوادث و تغییرات زندگی را مانند مادری که به فرزندش محبت میکند حس میکنم.
آن جهان مغز این جهان است همه
وین جهان استخوان همییابم
هوش مصنوعی: جهان دیگر در واقع ذات و حقیقت این جهان است و من در این دنیا تنها ظاهر و شکل آن را میبینم.
هر سبک روح را که اخلاصی است
قیمت او گران همییابم
هوش مصنوعی: هر کسی که دارای روحی خالص و پاک است، برای من از ارزش بالایی برخوردار است و او را بسیار گرانبها میدانم.
هر صناعت که خلق میورزند
دانهٔ دام نان همییابم
هوش مصنوعی: هر هنر و صنعتی که مردم خلق میکنند، برای من به منزلهٔ دانهای است که به نان و معیشت من کمک میکند.
اهل بازار را ز غایت حرص
پیر بازارگان همییابم
هوش مصنوعی: من در بازار افرادی را میبینم که به خاطر طمع و رقابت فراوان، حتی از پیر بازارگان هم دستبردار نیستند.
خلق را در امور دنیاوی
زیرک و خرده دان همییابم
هوش مصنوعی: مردم را در مسائل دنیوی باهوش و ماهر میبینم.
رفت نسل کیان کنون بنگر
تا کیان را کیان همییابم
هوش مصنوعی: نسل کیان (شاهان و بزرگان) رفته و از بین رفته است، حالا نگاه کن که تا چه زمانی آثار و نشانههای آنها را پیدا میکنم.
بر سر یوسفان کنعانی
دو سه گرگی شبان همییابم
هوش مصنوعی: در کنار جوانان زیبا و با ارزش کنعانی، گاهی چندین گرگ شبان را هم میبینم.
بر سر هر خری که گاو سر است
رایت کاویان همی یابم
هوش مصنوعی: بر روی هر حیوانی که شاخ بزرگی دارد، نشانهای از برتری و قدرت را میبینم.
زندگان مردگان بیخبرند
مردگان زندگان همییابم
هوش مصنوعی: افراد زنده از حال و روز مردگان بیخبرند و مردگان نیز به نوعی با زندگان ارتباطی دارند و آنها را میشناسند.
جمله ذرههای تحت زمین
تاج نوشیروان همییابم
هوش مصنوعی: من همه ذراتی که در زیر زمین هستند را به یاد تاج نوشیروان میآورم.
چرخ را همچو گوی سرگردان
در خم صولجان همییابم
هوش مصنوعی: چرخ زندگی را همچون گوی آشفتهای میبینم که در دایرهای میچرخد و در پیچ و خمهای زندگی در حال حرکت است.
روز و شب را که خصم یکدگرند
روم و هندوستان همییابم
هوش مصنوعی: روز و شب، مانند دشمنانی همیشگی، در حال درگیری هستند و من به هر دو طرف رفته و آنها را میبینم.
خلق را در میان جنگ دو خصم
در خروش و فغان همییابم
هوش مصنوعی: مردم را در حالتی آشفته و نگران میبینم که به خاطر درگیری دو دشمن به هم فریاد میزنند و به شور و هیجان افتادهاند.
از جهان جهنده هیچ مگوی
که جهان را جهان همییابم
هوش مصنوعی: از دنیای پرهیاهو چیزی نگو که من همواره دنیای جدیدی را در مییابم.
اندرین باغ کفر و ایمان را
چون بهار و خزان همییابم
هوش مصنوعی: در این باغ، ایمان و کفر را مانند بهار و پاییز، در کنار هم مشاهده میکنم.
صد هزاران هزار بوقلمون
زیر نه پرنیان همییابم
هوش مصنوعی: من در زیر این پردهی نازک، تعداد زیادی بوقلمون میبینم.
نقش بندان آفرینش را
جان و دل خان و مان همییابم
هوش مصنوعی: آفرینش را با تمام وجودم به عنوان خانه و سرپناهم میشناسم.
ژندهپوشان لاابالی را
شاه خسرو نشان همییابم
هوش مصنوعی: من افرادی بیتوجه و بیاعتنا را میبینم که مانند ژندهپوشها رفتار میکنند و در وجودشان نشانههایی از بزرگی و شاهانه بودن احساس میکنم.
توسنان را به زجر داغ ادب
برنهاده بران همییابم
هوش مصنوعی: من با زحمت بسیار، آموختهها و تربیتهای سختگیرانه را به جان میخرم و در پی آن هستم که به درک و فهم بالایی برسم.
پیش چشم کسی که راه ندید
مژه همچون سنان همییابم
هوش مصنوعی: در برابر کسی که مرا نمیبیند، انگار با هر پلک زدن به سمتی میروم و راهی پیدا میکنم.
هر که دل همچو تیر دارد راست
پشت او چون کمان همییابم
هوش مصنوعی: هر کس که دل او همانند یک تیر دقیق و هدفمند باشد، من او را مانند کمانی میبینم که به طور راست و محکم ایستاده است.
خلق همچو زرند و دنیی را
محک امتحان همییابم
هوش مصنوعی: آنان که در دنیا هستند مانند طلا هستند و من در آزمایش زندگی ارزش آنها را میسنجم.
بود و نابود ما که پنداری است
حکمت جاودان همییابم
هوش مصنوعی: حضور و عدم وجود ما در واقع تفکری است که به نظر میرسد به wisdom ابدی دست مییابیم.
ذرههای جهان به عرش خدای
پایه نردبان همییابم
هوش مصنوعی: ذرههای موجود در جهان را میتوانم به عرش خدا برسانم و مانند نردبانی برای صعود به او استفاده کنم.
گفتی آن آب را که عرش بر اوست
اشک کروبیان همییابم
هوش مصنوعی: گفتی آن آبی که عرش بر روی آن است، اشکهای ملائکه را هم میتوانم پیدا کنم.
رخش فکرت که رستم جان راست
با فلک هم عنان همییابم
هوش مصنوعی: خود را همچون رستم قوی و نیرومند میبینم که به آسمان و ستارهها میپیوندد و با آنها همپیمان میشود.
قصه خود چگویمت که دو کون
قصه باستان همییابم
هوش مصنوعی: داستان خود را چگونه برایت بگویم در حالی که دو دنیای متفاوت را به یاد میآورم.
هر کجا ذرهای است در دو جهان
زیر بار گران همییابم
هوش مصنوعی: در هر جایی که ذرهای وجود دارد، در این دو جهان، من همواره زیر بار سنگین آن را پیدا میکنم.
چیست آن بار عشق حضرت اوست
راستی جای آن همییابم
هوش مصنوعی: چیست آن بار عشق که متعلق به حضرت حق است، و من حقیقتاً مکان آن را پیدا میکنم.
زیر عرشش دو کون پر عاشق
اوفتاده ستان همییابم
هوش مصنوعی: در زیر عرش خداوند، دو عاشق در حال پرواز هستند و من همواره در جستجوی آنها میباشم.
شمع جان های عاشقانش را
نور بخش جنان همییابم
هوش مصنوعی: شمعی که جان عاشقان را روشن میکند، به بهشت میرسد و نور آنجا را میتاباند.
دل ذرات هر دو عالم را
عشق یک دلستان همییابم
هوش مصنوعی: در دل هر دو جهان، عشق را با یک احساس مشترک مییابم.
در کمالش دو کون را دایم
باز مانده دهان همییابم
هوش مصنوعی: در زیبایی او، دو جهان همیشه به صورت باز و آشکار در مقابل من است.
در رسنهای منجنیق شناخت
عقل یک ریسمان همییابم
هوش مصنوعی: در کشش و فشارهای زندگی، درک من از عقل و فهم، مانند یک ریسمان است که البته میتوانم آن را به دست آورم.
طوطی روح در رهش چو مگس
دست بر سر زنان همییابم
هوش مصنوعی: طوطی در مسیرش مانند مگسی که بر سرش میزند، همیشه به من نزدیک میشود.
شیر مردان مرد را اینجا
در پس دوکدان همییابم
هوش مصنوعی: در اینجا، مردان شجاع و دلیر را میتوانم پیدا کنم که حتی در مواقع سخت و دشوار همواره مقاوم و استوار هستند.
جملهٔ خلق را درین دریا
چون نم ناودان همییابم
هوش مصنوعی: تمامی مردم را در این دریا مانند قطرات آب در ناودان میبینم.
کوه را تا به کاه بر در او
کمری بر میان همییابم
هوش مصنوعی: من در میان کوه و کاه میتوانم راهی پیدا کنم که از میان آنها بگذرم و هر کجای که دلخواهم برسم.
بر درش سر بریده همچو قلم
عقل بر سر دوان همییابم
هوش مصنوعی: سر بریدهای در کنار درش وجود دارد که مانند قلمی است که عقل را بر سر میدواند و من همیشه آن را مشاهده میکنم.
راه او از نثار دانهٔ جان
چون ره کهکشان همییابم
هوش مصنوعی: من با از دست دادن جانم، مانند مسیری که کهکشان را مینمایاند، به راه او میرسم.
بر گواهی او دو عالم را
یک دل و یک زبان همییابم
هوش مصنوعی: شاهدی که دارم، نشان میدهد که تمامی موجودات در دو جهان دارای یک دل و یک زبان هستند و به یکدیگر نزدیکند.
آسمان و زمین و مطبخ او
آن کفی وین دخان همییابم
هوش مصنوعی: زندگی و محیط اطراف خود را به خوبی درک میکنم و حالتی را که در آن هستم، میبینم. بوی غذایی که طبخ میشود را حس میکنم و به عمق واقعیتهای زندگی توجه دارم.
خوان کشیده است دایم و هر دم
صد جهان میهمان همییابم
هوش مصنوعی: همیشه سفرهای پهن است و هر لحظه مهمانان بسیاری را به خود جلب میکند.
خوانده و راندهای چو درماندند
کرمش میزبان همییابم
هوش مصنوعی: اگر کسی را با محبتی بدرقه کنی و او درمانده و بیچاره شود، من هم به نیکی از او استقبال میکنم.
بر سر هر چه در وجود آورد
حفظ او پاسبان همییابم
هوش مصنوعی: هر چیزی که در زندگی به وجود میآورم، برای محافظت و نگهداری از آن، نگهبانی پیدا میکنم.
بر همه کاینات تا موری
لطف او مهربان همییابم
هوش مصنوعی: در سراسر جهان، حتی بر یک مورچه نیز رحمت و مهربانی او را میدیدم.
بر سر هر که سر نباخت درو
قهر او قهرمان همییابم
هوش مصنوعی: هر کس که در زندگیاش به دلایلی از دست برود یا آسیب ببیند، من او را قهرمان میشناسم و بر شجاعت و مقاومت او ارج میگذارم.
در عطاهای دست حضرت او
صد جهان بحر و کان همییابم
هوش مصنوعی: در بخششهای دست او، من میتوانم صدها جهان و دریا را به دست آورم.
بر سر نیستان هست نمای
دست او درفشان همییابم
هوش مصنوعی: در کنار نیستان، نمای دست او را که درخشان است، میتوانم ببینم.
زرد رویان درگه او را
روی چون ارغوان همییابم
هوش مصنوعی: زرد رویان درگاه او را مانند گلهای ارغوانی میبینم.
در تماشای او که اوست همه
دو جهان کامران همییابم
هوش مصنوعی: زمانی که او را میبینم، احساس میکنم که همه چیز در جهان برای من خوب و کامل است.
هر که سودی طلب کند به از او
همه کارش زیان همییابم
هوش مصنوعی: هر کسی که بخواهد از دیگران بهرهبرداری کند، در نهایت به ضرر خود خواهد رسید و همه کارهایش به زیان خواهد انجامید.
گرچه توفیق کرد تکلیفش
هم دم همکنان همییابم
هوش مصنوعی: با وجود اینکه در انجام وظیفه موفقیت حاصل کردهام، هنوز هم به دنبال آن هستم که در حال حاضر به آن برسیم.
ملک و جن و انس را که بوند
ره بر کاروان همییابم
هوش مصنوعی: هر موجودی، از فرشتگان و جنیان گرفته تا انسانها، را که در مسیر کاروان زندگیام قرار دارند، شناسایی میکنم.
رهبر و راه و راهرو همه اوست
من بدین صد بیان همییابم
هوش مصنوعی: راهنما، راه و مسافر همه از آنِ اوست و من با این همه سخن و بیان، به این حقیقت پی میبرم.
غیر چون نیست حکم بر که نهند
حکم او خود روان همییابم
هوش مصنوعی: این جمله بیان میکند که هیچکس جز او نمیتواند حکم و فرمانی بر دیگران بدهد، زیرا خودش به خوبی میداند که چه باید کرد. او به وضوح و بدون تردید درک کرده که تنها خودش صاحب اختیار است و به همین دلیل میتواند تصمیمات لازم را بگیرد.
آفتابی است حضرتش که دو کون
پیش او سایهبان همییابم
هوش مصنوعی: این بیت به معنای این است که وجود او مانند خورشید است و هر چیزی که در مقابلش قرار بگیرد، سایهاش را میگیرد. او به قدری بزرگ و درخشان است که حتی دو جهان نیز نمیتوانند در مقابل نور و مقامش تاب بیاورند.
این جهان و آن جهان هر دو یکی است
اثر غیب دان همییابم
هوش مصنوعی: این دنیا و آن دنیا در واقع هیچ تفاوتی با هم ندارند و من به واسطهی درک حقیقی، این حقیقت را متوجه میشوم.
معطی جان که خاک درگه اوست
نور عقل و روان همی یابم
هوش مصنوعی: من از او که جانم را به او میبخشم و خاک درگاهش را میپرستم، نور عقل و روح را به دست میآورم.
جان در اوصاف او همیجوشد
تا قلم در بنان همییابم
هوش مصنوعی: روح من در توصیفهای او به شدت در حال حرکت و فعالیت است تا جایی که قلم من به نوشتن در دستم میافتد.
شعر عطار را که نور دل است
زیور شعریان همییابم
هوش مصنوعی: شعر عطار که مانند نوری در دل است، زیبایی شعر شاعران را به نمایش میگذارد.
خالقا عفو کن بپوش و مپرس
وایمنم کن که امان همییابم
هوش مصنوعی: ای خالق، لطف فرما و خطاهایم را بپوشان، و از من نپرس. مرا در امان بدار، چون میدانم به کمک تو میتوانم امنیت یابم.
حاشیه ها
1387/02/29 07:04
ناشناس
هو
از لحاظ عرفانی بسیار عمیق است وازعظمت روح انسانی که بر ما معلوم نیست خبر میدهد
1393/04/06 20:07
آنچه در قعر جان همییابم
مغز هر دو جهان همییابم
وانچه بر رست از زمین دلم
فوق هفت آسمان همییابم
.....
گاه گاهی چو با خودم آرند
جای خود لامکان همییابم
آنچه آن کس نیافت و جان درباخت
من ز حق رایگان همییابم
خیلی حرف است