قصیدهٔ شمارهٔ ۱۹
دلا گذر کن ازین خاکدان مردم خوار
که دیو هست درو بس عزیز و مردم خوار
همان به است که شیران ز بیشه برنایند
که گربگان تنکروی میکنند شکار
همان به است که بازانش پر شکسته بوند
ز عالمی که کلنگش بود قطار قطار
همان به است که گل زیر غنچه بنشیند
که وقت هست که سر تیزیی نماید خار
همان به است که کنجی گزیند اسکندر
چو روستایی ده گنج مینهد به حصار
همان به است که پنهان بماند آب حیات
که آب شور فزون دارد این زمان مقدار
برو خموش که در پیش چشم مشتی کور
چه سنگریزه فشانی چه لل شهوار
به روزگار ز چشم آب آر و دست بشوی
که بر تو آتش دوزخ همیکنند انبار
سزد که کرکس مردار خوار خوانندت
که ترک مینتوان گرفتن این مردار
به پای خویش به گور آمدی سر خود گیر
که چرخ از پی تو دارد آتشین مسمار
اگر زمانه زمانت نداد دل خوش دار
که یک زمان است خوشی زمانهٔ غدار
میان طشت پر آتش شکنجه را خوش باش
که هست گرد تو این طشت آتشین دوار
چو نیست کار جهان پایدار سر بر نه
وزین زمانهٔ ناپایدار دست بدار
یقین بدان که عروس جهان همه جایی است
کز اندرون به نکال است و از برون به نگار
ز عالمی به چه نازی که گر نگاه کنی
پر آدمی است زمینش کنار تا به کنار
عجب درین که یکی بازماند و هر روز
فرو شدند درین بادیه هزار هزار
نه هیچ کس خبری باز داد ازین ره دور
نه هیچ کس گرهی برگشاد ازین اسرار
چو خفتگان همه در زیر خاک بیخبرند
خبر چگونه دهندت ز حال روز شمار
که این چه راه و چه وادی است این که چندین خلق
بدو فروشد و از هیچ کس نماند آثار
به چشم عقل خموشان خاک را بنگر
اسیر مانده و در خاک و خون به زاری زار
نه همدمی نه دمی سرکشیده زیر کفن
نه محرمی نه کسی روی کرده در دیوار
به خاک ریخته آن زلفهای چون زنجیر
چون زعفران شده آن رویهای چون گلنار
ز فعل خویش عرق کرده جانش از تشویر
میان خوف و رجا مانده ای خدا زنهار
اگرچه پیلتنی بود لیک مور ضعیف
به یک دو ماه تنش کرده ذره ذره شمار
ببین که بر سر این خفتگان خاک زمین
چگونه زار همیگرید ابر روز بهار
ببین اگرچه بسی ابر زار میگرید
هنوز میننشیند ز خاک جمله غبار
ز خاک جمله درختی اگر پدید آید
یقین بدان که همه تلخ میوه آرد بار
مگر که خورد کفی آب عیسی از جویی
به طعم همچو شکر بود آب نوش گوار
پس از خمی که همان آب بود آبی خورد
که تلخ گشت دهان لطیف معنیدار
چو آب هر دو یکی بود و آب این یک تلخ
خطاب کرد که یارب شکال من بردار
فصیح در سخن آمد به پیش او آن خم
که بودهام تن مردی ز مردمان کبار
هزار بار خم و کوزه کردهاند مرا
هنوز تلخ مزاجم ز مرگ شیرین کار
اگر هزار رهم خم کنند از سر باز
هنوز تلخی جان کندنم بود به قرار
سخن شنو ز خم آخر چه خویش سازی خم
برو که زود زند جوش خون تو به تغار
چه گویم و چه کنم تن زدم شبت خوش باد
که کردهای همه عمرت به هرزه روز گذار
تو را خدا به کمال کرم بپرورده
تو از برای هوا نفس کردهای پروار
ببین که چند بگفتند با تو از بد و نیک
ببین که چند تو را مهل داد لیل و نهار
نه زان است این همه واخواست تا تو بنشینی
ز کبر ریش کنی راست کژ نهی دستار
هزار دیده سزد دیدههای عالم را
که بر دریغ تو گریند جمله طوفان بار
تو این سخن بندانی ولیک صبرم هست
که تا اجل کند از خواب غفلتت بیدار
در آن زمان شوی آگه که باز گیرندت
به پیش خلق جهان نردبان عمر از دار
دریغ مانده و سودی نه از دریغ تو را
زهی دریغ و زهی حسرت و زهی تیمار
تو غرهای به جهانی که تا نگاه کنی
نه تو بمانی و نه این جهان ناهموار
بسی نماند که این نقطههای روشن روی
بریزد از خم این طاق دایره کردار
ز نفخ صور همه اختران نورانی
ز نه سپر بریزند همچو دانهٔ نار
هزار نرگس تو چون شکوفههای لطیف
ز هفت گلشن نیلوفری کنند نثار
چو گردنای هوا با گو زمین گردد
ز هفت منظر این گردنای کژ رفتار
هزار زلزله در جوهر زمین افتد
ز نعرهٔ لمن الملک واحد القهار
تو خفتهای و قیامت رسید از آن ترسم
که تا نگاه کنی کس نبینی از دیار
بسی قرار نگیرند جان و تن با هم
که تا تن ز دار غرور است وجان ز دار قرار
چو جان و تن بنسازند آدمی پیوست
گهی حنیست گهی دردمند وگه بیمار
اگر ز حبس بلاها خلاص میجویی
ز خود برون شو و بر پر چو جعفر طیار
ز کار بیهده خود بازکن به آسانی
که تا تو جان بدهی کار نبودت دشوار
نفس مزن به هوس در هوای خود که تو را
دو ناظرند شب و روز بر یمین و یسار
مریز آب خود از بهر نان که هر روزی
تمامت است تو را یک دو گرده استظهار
به یک دو گرده قناعت کن و به حق پرداز
که کس ز حق نشود از گزاف برخوردار
مده به شعر فراهم نهاد عمر به باد
که شعر نیست چو شرع محمد مختار
قدم که بر قدم شرع او نداری تو
تو را ز خرقه بسی خوبتر بود زنار
شراب شرع خور از جام صدق در ره دین
که تا ز مستی غفلت دلت شود هشیار
به هرزه پردهشناسی شعر چند کنی
که شعر در ره دین پردهای است بر پندار
دلم سیاه شد از شعر و مدح بیهوده
همی ز هر چه نه شرع است یارب استغفار
بزرگوار خدایا تو را زبان نبود
اگر ز فضل تو سودی طلب کند عطار
تو گفتهای که نه زان آفریدهام خلقی
که تا بر ایشان سودی بود مرا نهمار
ولیک از پی آن آفریدم ایشان را
که بر خدایی من سودشان بود بسیار
زیان ما مطلب چون ز ما زیان تو نیست
که نیست سود تو اندر زیان ما ناچار
قوی بکن من دل مرده را به زندگیی
که مردهام من مسکین به زندگی صد بار
کسی که یاد کند در دعای خیر مرا
به فضل خود همه حاجات او به خیر برآر
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
دلا گذر کن ازین خاکدان مردم خوار
که دیو هست درو بس عزیز و مردم خوار
هوش مصنوعی: ای دل، از این دنیا و سرزمین که مردم در آن به یکدیگر بیاحترامی میکنند بگذر، زیرا در اینجا شیطانانی هستند که به خاطر مقام و عشق به دنیا بر انسانها مسلطاند و همواره آنها را حقیر میشمارند.
همان به است که شیران ز بیشه برنایند
که گربگان تنکروی میکنند شکار
هوش مصنوعی: بهتر است شیران از جنگل خارج نشوند، زیرا باعث میشوند که گربهها به راحتی شکار کنند.
همان به است که بازانش پر شکسته بوند
ز عالمی که کلنگش بود قطار قطار
هوش مصنوعی: بهتر است که پرندگان بال شکسته داشته باشند تا از دنیایی که در آن زندگی میکنند فاصله بگیرند؛ دنیایی که در آن تنها نگرانی و اضطراب وجود دارد.
همان به است که گل زیر غنچه بنشیند
که وقت هست که سر تیزیی نماید خار
هوش مصنوعی: بهتر است که گل در زیر غنچه بماند، زیرا هنوز وقت هست که خار سر تیزش را نشان دهد.
همان به است که کنجی گزیند اسکندر
چو روستایی ده گنج مینهد به حصار
هوش مصنوعی: بهتر است که اسکندر در گوشهای ساکن شود تا اینکه مانند یک روستایی، گنجی را در محلی غیرمنظم و بدون حفاظت قرار دهد.
همان به است که پنهان بماند آب حیات
که آب شور فزون دارد این زمان مقدار
هوش مصنوعی: بهتر است که آب حیات در خفا بماند، زیرا در حال حاضر آب شور بیشتر است.
برو خموش که در پیش چشم مشتی کور
چه سنگریزه فشانی چه لل شهوار
هوش مصنوعی: برو ساکت باش، چون در مقابل افرادی که چیزی نمیبینند، پاشیدن سنگریزه و نشان دادن زیبایی هیچ فایدهای ندارد.
به روزگار ز چشم آب آر و دست بشوی
که بر تو آتش دوزخ همیکنند انبار
هوش مصنوعی: در روزگار، با چشم اشک و دستانی که پاک میشود، خود را آماده کن، چرا که عذاب و دردهای جهنم بر تو انباشته میشود.
سزد که کرکس مردار خوار خوانندت
که ترک مینتوان گرفتن این مردار
هوش مصنوعی: شایسته است تو را به عنوان کرکس مردار خوار بنامند، چرا که نمیتوانی از این مردار دست برداری.
به پای خویش به گور آمدی سر خود گیر
که چرخ از پی تو دارد آتشین مسمار
هوش مصنوعی: به خاطر عملهایت به سرنوشت خود توجه کن، زیرا زمانه در پی توست و مانند میخ داغی به تو فشار میآورد.
اگر زمانه زمانت نداد دل خوش دار
که یک زمان است خوشی زمانهٔ غدار
هوش مصنوعی: اگر زمانه به تو فرصت نداد، نگران نباش. خوشیها همیشگی نیستند و تنها یک لحظه از خوشی در میان بیوفایی زمانه وجود دارد.
میان طشت پر آتش شکنجه را خوش باش
که هست گرد تو این طشت آتشین دوار
هوش مصنوعی: در میانهی مصیبتها و دردها، سعی کن خوشحال باشی، چرا که این بلاها مثل طشتی آتشین دور تو میچرخند.
چو نیست کار جهان پایدار سر بر نه
وزین زمانهٔ ناپایدار دست بدار
هوش مصنوعی: از آنجا که دنیا دایمی و پایدار نیست، بهتر است که از این زمان ناپایدار دست بکشی و به آرامش فکر کنی.
یقین بدان که عروس جهان همه جایی است
کز اندرون به نکال است و از برون به نگار
هوش مصنوعی: بهطور قطع میتوان گفت که زیبایی و جذابیت دنیا در هر گوشهای وجود دارد، بهطوریکه از درون آن شکوفایی و از بیرون آن جذابیت دیده میشود.
ز عالمی به چه نازی که گر نگاه کنی
پر آدمی است زمینش کنار تا به کنار
هوش مصنوعی: این بیت به زیبایی و جذابیت دنیای انسانها اشاره دارد. شاعر بیان میکند که اگر به زمین نگاه کنیم، هر گوشهاش پر از انسانهاست و این تنوع و زیبایی را تحسین میکند. به عبارتی، زمین پر از زندگی و انسانهاست و این خود نشان از ناز و جذابیت آن دارد.
عجب درین که یکی بازماند و هر روز
فرو شدند درین بادیه هزار هزار
هوش مصنوعی: عجیب است که در این سرزمین، در حالی که هزاران نفر هر روز در حال رفتن هستند، تنها یکی باقی میماند.
نه هیچ کس خبری باز داد ازین ره دور
نه هیچ کس گرهی برگشاد ازین اسرار
هوش مصنوعی: هیچ کس از این مسیر دور خبری نیاورد و هیچ کس راه حلی برای این رازها پیدا نکرد.
چو خفتگان همه در زیر خاک بیخبرند
خبر چگونه دهندت ز حال روز شمار
هوش مصنوعی: کسانی که در زیر خاک خوابیدهاند، هیچ خبری از حال و روز ندارند. پس چگونه میتوانند چیزی درباره حال تو به تو بگویند؟
که این چه راه و چه وادی است این که چندین خلق
بدو فروشد و از هیچ کس نماند آثار
هوش مصنوعی: این چه راهی است که افراد بسیاری در آن گام میزنند و آثار هیچکس در آن به جا نمیماند؟
به چشم عقل خموشان خاک را بنگر
اسیر مانده و در خاک و خون به زاری زار
هوش مصنوعی: با نگاه عقل به وضعیت خاموشان بنگر که در خاک و خون گرفتار شده و به شدت در حال ناله و زاری هستند.
نه همدمی نه دمی سرکشیده زیر کفن
نه محرمی نه کسی روی کرده در دیوار
هوش مصنوعی: نه همدلی دارم، نه آنقدر زندهام که حتی دمی برخواسته و زیر کفن بروم. نه کسی هست که با من باشد و نه کسی که به من توجه کند و به دیوار نگاه کند.
به خاک ریخته آن زلفهای چون زنجیر
چون زعفران شده آن رویهای چون گلنار
هوش مصنوعی: زلفهای او به زمین افتاده و درهم پیچیدهاند، و چهرههایش به زیبایی زعفران و گل است.
ز فعل خویش عرق کرده جانش از تشویر
میان خوف و رجا مانده ای خدا زنهار
هوش مصنوعی: او از کارهای خود به شدت نگران است و جانش از اضطراب در میان ترس و امید آکنده شده است. ای خدا، به کمکم بیا!
اگرچه پیلتنی بود لیک مور ضعیف
به یک دو ماه تنش کرده ذره ذره شمار
هوش مصنوعی: هرچند که او جسما بزرگ و تنومند است، اما یک موریانه ضعیف هم میتواند آرام آرام و به تدریج او را ضعیف و نابود کند.
ببین که بر سر این خفتگان خاک زمین
چگونه زار همیگرید ابر روز بهار
هوش مصنوعی: نگاهی به افرادی که در زیر خاک خوابیدهاند بینداز و ببین چگونه در روزهای بهار، ابر بارانی بر آنها میبارد و به حالشان میگرید.
ببین اگرچه بسی ابر زار میگرید
هنوز میننشیند ز خاک جمله غبار
هوش مصنوعی: ببین، هرچند که ابرهای زیادی باران میریزند، اما هنوز غبار از روی زمین پاک نشده است.
ز خاک جمله درختی اگر پدید آید
یقین بدان که همه تلخ میوه آرد بار
هوش مصنوعی: اگر از خاک درختی سبز شود، باید دانست که آن درخت فقط میوههای تلخی خواهد داشت.
مگر که خورد کفی آب عیسی از جویی
به طعم همچو شکر بود آب نوش گوار
هوش مصنوعی: آب جویی که عیسی نوشید، چنان شیرین و گوارا بود که مانند شکر مینمود.
پس از خمی که همان آب بود آبی خورد
که تلخ گشت دهان لطیف معنیدار
هوش مصنوعی: پس از نوشیدن آب زلال و خنک، دوباره آبی را نوشید که باعث تلخی و زحمت در دهانش شد.
چو آب هر دو یکی بود و آب این یک تلخ
خطاب کرد که یارب شکال من بردار
هوش مصنوعی: مثل این است که دو آب یکی هستند، اما یکی از آنها تلخ است و به خداوند میگوید: ای پروردگار، حال من را اصلاح کن.
فصیح در سخن آمد به پیش او آن خم
که بودهام تن مردی ز مردمان کبار
هوش مصنوعی: فصیح در سخن به محضر او نزدیک شد، همان خمیدهای که من بودهام، چون مردی از میان مردان بزرگ.
هزار بار خم و کوزه کردهاند مرا
هنوز تلخ مزاجم ز مرگ شیرین کار
هوش مصنوعی: من بارها به درگاه عشق و زیبایی رفتهام، اما هنوز هم طعم تلخی در وجودم وجود دارد که ناشی از تجربهی مرگ و ناامیدی است.
اگر هزار رهم خم کنند از سر باز
هنوز تلخی جان کندنم بود به قرار
هوش مصنوعی: اگرچه هزار بار مرا به زانو درآورند، باز هم تلخی مرگ برایم در حال حاضر وجود دارد.
سخن شنو ز خم آخر چه خویش سازی خم
برو که زود زند جوش خون تو به تغار
هوش مصنوعی: به صحبتهای خردمندانه گوش بده و خودت را در موقعیتهای خطرناک قرار نده، چون ممکن است به زودی احساسات و عواطف تو تحت تاثیر قرار بگیرد.
چه گویم و چه کنم تن زدم شبت خوش باد
که کردهای همه عمرت به هرزه روز گذار
هوش مصنوعی: در این شعر، گوینده به نوعی احساس نارضایتی و ناامیدی اشاره میکند. او از وضعیت خود و سرنوشتش شکایت دارد و میگوید که نتوانسته کار خاصی انجام دهد. در عین حال، به دیگری این آرزو را میکند که شبش خوش باشد، حتی اگر تمام عمرش را به بطالت گذرانده باشد. این شعر به نوعی حس افسوس و بیتفاوتی را به تصویر میکشد.
تو را خدا به کمال کرم بپرورده
تو از برای هوا نفس کردهای پروار
هوش مصنوعی: خدا تو را با کمال لطف و سخاوت پرورش داده است، و تو برای جلب نظر دیگران و جذب محبت آنها به خود، تلاش کردهای و آمادهای.
ببین که چند بگفتند با تو از بد و نیک
ببین که چند تو را مهل داد لیل و نهار
هوش مصنوعی: ببین چند نفر دربارهات صحبت کردند و از خوبیها و بدیهای تو گفتند؛ حالا ببین که چه مقدار به تو فرصت داده شده است تا در زندگیات از روز و شب استفاده کنی.
نه زان است این همه واخواست تا تو بنشینی
ز کبر ریش کنی راست کژ نهی دستار
هوش مصنوعی: این همه شکایت و اعتراض به خاطر چیست؟ تا تو به خاطر غرور و خودبینیات به راحتی نشستهای و کارهایی نادرست و ناپسند انجام میدهی.
هزار دیده سزد دیدههای عالم را
که بر دریغ تو گریند جمله طوفان بار
هوش مصنوعی: هزاران چشم شایسته هستند که بر دلتنگی تو بگریند و این گریه، همچون طوفانی بزرگ باشد.
تو این سخن بندانی ولیک صبرم هست
که تا اجل کند از خواب غفلتت بیدار
هوش مصنوعی: تو به این حرفها مشغولی، اما من تحمل دارم تا زمانی که سرنوشت از خواب غفلت تو بیدارت کند.
در آن زمان شوی آگه که باز گیرندت
به پیش خلق جهان نردبان عمر از دار
هوش مصنوعی: در آن لحظهای که متوجه شوی دیگران با تو چگونه برخورد میکنند، متوجه خواهی شد که زندگیات به نوعی به پایان رسیده و عمرت به مانند نردبانی است که به دار آویخته شده.
دریغ مانده و سودی نه از دریغ تو را
زهی دریغ و زهی حسرت و زهی تیمار
هوش مصنوعی: متأسفانه، از دلتنگی و غم تو هیچ بهرهای ندارم. افسوس که حسرت و آزار تو بر دل من سنگینی میکند.
تو غرهای به جهانی که تا نگاه کنی
نه تو بمانی و نه این جهان ناهموار
هوش مصنوعی: تو به دنیا دلخوشی، اما بدان که این دنیا و تو هر دو ناپایدار و گذرا هستید و هیچکدام برای همیشه باقی نمیمانید.
بسی نماند که این نقطههای روشن روی
بریزد از خم این طاق دایره کردار
هوش مصنوعی: زمان زیادی نمیگذرد که این نقاط روشن، که نمادهای امید و زندگی هستند، از زیر این قوس بزرگ و دایرهای شکل که بازتاب اقدامات و کارهای ماست، فرو بریزد.
ز نفخ صور همه اختران نورانی
ز نه سپر بریزند همچو دانهٔ نار
هوش مصنوعی: با وزیدن دم فرشتهای، تمام ستارهها به طور درخشان از پوشش خود بیرون میریزند، مانند دانههای انار.
هزار نرگس تو چون شکوفههای لطیف
ز هفت گلشن نیلوفری کنند نثار
هوش مصنوعی: چشمهای تو مانند هزاران نرگس زیبا هستند که به لطافت شکوفههای گلهای نیلوفر از هفت باغ اهدا میشوند.
چو گردنای هوا با گو زمین گردد
ز هفت منظر این گردنای کژ رفتار
هوش مصنوعی: وقتی که گردنای آسمان به زمین شبیه میشود، از هفت نقطهی دید، این گردنای کجرفتار را میبینیم.
هزار زلزله در جوهر زمین افتد
ز نعرهٔ لمن الملک واحد القهار
هوش مصنوعی: زمانی که صدا و فریاد شکوهمند "برای کیست این ملک واحد و توانا؟" به گوش میرسد، زمین تا عمق خود لرزش و تلاطم را تجربه میکند.
تو خفتهای و قیامت رسید از آن ترسم
که تا نگاه کنی کس نبینی از دیار
هوش مصنوعی: تو در خواب به سر میبری و روز قیامت فرا رسیده است. از این میترسم که وقتی بیدار شوی، کسی را از سرزمین خودت نبینی.
بسی قرار نگیرند جان و تن با هم
که تا تن ز دار غرور است وجان ز دار قرار
هوش مصنوعی: جان و تن به راحتی نمیتوانند با هم در آرامش قرار بگیرند، زیرا بدن تحت تأثیر غرور و خودبزرگبینی است، در حالی که جان از آرامش و سکون بیخبر است.
چو جان و تن بنسازند آدمی پیوست
گهی حنیست گهی دردمند وگه بیمار
هوش مصنوعی: انسان هنگامی که جان و تن تشکیل میشود، گاهی خوشحال و شاداب است و گاهی دچار درد و بیماری میشود.
اگر ز حبس بلاها خلاص میجویی
ز خود برون شو و بر پر چو جعفر طیار
هوش مصنوعی: اگر میخواهی از مشکلات و سختیها رها شوی، باید از خودت فراتر بروی و مانند جعفر طیار که در سختیها ایمان و شجاعت خود را حفظ کرد، اقدام کنی.
ز کار بیهده خود بازکن به آسانی
که تا تو جان بدهی کار نبودت دشوار
هوش مصنوعی: برای این که از کارهای بیهوده دست بکشی، با آرامش عمل کن، زیرا در نهایت تا زمانی که زندگیات ادامه دارد، کارهای نداشتهات دشوار نخواهد بود.
نفس مزن به هوس در هوای خود که تو را
دو ناظرند شب و روز بر یمین و یسار
هوش مصنوعی: به هوسهای خود توجه نکن و به دنبال خواستههای بیفایده نرو، زیرا شب و روز، دو ناظر هستند که همه اعمال و رفتار تو را زیر نظر دارند.
مریز آب خود از بهر نان که هر روزی
تمامت است تو را یک دو گرده استظهار
هوش مصنوعی: آب خود را برای نان صرف نکن، زیرا هر روز چیزی که نیاز داری تنها دو لقمه است.
به یک دو گرده قناعت کن و به حق پرداز
که کس ز حق نشود از گزاف برخوردار
هوش مصنوعی: به یک یا دو لقمه نان قناعت کن و بر اساس حق عمل کن، زیرا هیچکس از راه نادرستی به حق واقعی دست نمییابد.
مده به شعر فراهم نهاد عمر به باد
که شعر نیست چو شرع محمد مختار
هوش مصنوعی: عمرت را به سرود و شاعر بودن ول نکن، چرا که شعر مانند دستورات دین محمد (ص) نیست.
قدم که بر قدم شرع او نداری تو
تو را ز خرقه بسی خوبتر بود زنار
هوش مصنوعی: اگر بر طبق دستورات دین گام برنداری، برای تو بهتر است که به جای لباس عابدانه، کمربند یا زناری بر تن کنی.
شراب شرع خور از جام صدق در ره دین
که تا ز مستی غفلت دلت شود هشیار
هوش مصنوعی: از جام صداقت بنوش و در مسیر دین قدم بگذار تا از مستی و غفلت دور شوی و دل تو بیدار گردد.
به هرزه پردهشناسی شعر چند کنی
که شعر در ره دین پردهای است بر پندار
هوش مصنوعی: شعر به عنوان یک جلوه از دیانت و اعتقاد، از پردهها و مظاهر مختلف عبور میکند و باید به آن توجه کرد. از این رو، نمیتوان به سادگی به تحلیل و تفسیر superficial و بیاساس بسنده کرد.
دلم سیاه شد از شعر و مدح بیهوده
همی ز هر چه نه شرع است یارب استغفار
هوش مصنوعی: دلم از شعر و ستایشهای بیاساس و بیفایده تیره و تار شده است، بنابراین از هر آنچه که بر طبق اصول و موازین دین نیست، ای پروردگار، طلب بخشش میکنم.
بزرگوار خدایا تو را زبان نبود
اگر ز فضل تو سودی طلب کند عطار
هوش مصنوعی: ای بزرگِ مهربان، خداوندا، عطار نمیدانست که چه بگوید، زیرا در نزد تو، نیاز به کلام برای درخواست کمک از فضل و رحمت تو نیست.
تو گفتهای که نه زان آفریدهام خلقی
که تا بر ایشان سودی بود مرا نهمار
هوش مصنوعی: تو گفتهای که من مخلوقی خلق نکردهام که به آنها سودی برسد و من در این زمینه هیچ کمکی نکنم.
ولیک از پی آن آفریدم ایشان را
که بر خدایی من سودشان بود بسیار
هوش مصنوعی: اما من آنها را آفریدم تا از وجود خداوند بهرهمند شوند و چیزهای زیادی از آن سود ببرند.
زیان ما مطلب چون ز ما زیان تو نیست
که نیست سود تو اندر زیان ما ناچار
هوش مصنوعی: بیان میکند که آسیب و ضرر ما اهمیتی ندارد، چراکه تو از این ضرر بینصیب هستی و نفعی برای تو در این ضرر ما وجود ندارد.
قوی بکن من دل مرده را به زندگیی
که مردهام من مسکین به زندگی صد بار
هوش مصنوعی: خواهش میکنم دل بیحالش را توان ببخش و به او انرژی زندگی ببخش، چرا که من، این بیچاره، بارها در زندگی جان سپردهام.
کسی که یاد کند در دعای خیر مرا
به فضل خود همه حاجات او به خیر برآر
هوش مصنوعی: هرکس در دعای خیر به یاد من باشد، خداوند به لطف و رحمت خودش تمام خواستههای او را به بهترین نحو برآورده کند.
حاشیه ها
1391/09/23 16:11
لیلی ضیایی
با سلام
در بیت ششم مصراع دوم لؤلؤ شهوار درست است طبق دیوان عطار تصحیح تقی تفضلی با تشکر لیلی ضیایی